پیشگفتار:
اضطراب به منزلۀ فقدان آرامش، تردید، عدم اعتماد در تسلط بر موفقیت¬ها است و به نظر محصول فرعی هرنوع تحریک کشاننده¬¬ای شدید است که دربرابر آن پاسخ¬های مهار شده امکان پذیرنیست.
تصویر شخصیت مضطرب، سیمای فرد نگرانی را به دست می¬دهد که نسبت به تنیدگی¬ها حساس است و در یک ناایمنی اجتماعی و جهانی زندگی می-کند، همچنین فعالیت¬های خود را از پیش با شکست مواجه می¬بیندو برای خود و نزدیکان خود نگران است.
از سوی دیگر شخصیت مفهومی بسیار پیچیده در روانشناسی است که آگاهی از آن شالوده اغلب روان درمانی¬ها و نظریه¬های آسیب شناسی را تشکیل می¬دهد. شاید بدون اغراق بتوان گفت که بدون آگاهی از این مفهوم، نمی¬توان روش¬های روان درمانی و تعدادی از اختلال¬های روانشناختی را به روشنی درک کرد.
ویژگی¬های هر انسانی منحصر به فرد است، اما به نظر می¬رسد که می¬توان آنها را طبقه بندی کرد به عبارت دیگر، می¬توان در ویژگی¬های انسان¬ها تشابهاتی یافت. روانشناسان سعی کرده¬اند افراد را در طبقات مختلف جای دهند. طبقه بندی شناخته شده¬ای که کارل گوستاویونگ پیشنهاد کرده، طبقه بندی به صورت « درونگرایی- برون گرایی » است.
انسان دورنگرا فردی است که معمولاً د ر خود فرو می¬رود و در سازگاری با واقعیت دشواری دارد و از فعالیت¬های عینی و ملموس گریزان است.
انسان برونگرا فردی است که دنیای بیرون برایش اهمیت دارد. او بدون دشواریی با اطرافیان سازگار می¬شود، و از کارهای عینی و ملموس خوشش می¬آید.
چکیده:
در این پژوهش رابطۀ بین اضطراب و تیپ¬های شخصیتی درون گرا و برون گرا مورد بررسی قرار گرفته است. به این منظور 50 نفر از بین دانشجویان دختر رشتۀ مشاوره و راهنمایی، ورودی 84 ، مقطع کارشناسی، دانشکدۀ روانشناسی و علوم اجتماعی، مجتمع ولیعصر، واحد تهران مرکز به عنوان گروه نمونه به روش تصادفی انتخاب گردید.
ابزار پژوهش در مورد اضطراب دانشجویان، پرسشنامۀ اضطراب کتل است و در مورد تیپ¬های شخصیتی دانشجویان، مقیاس درونگرایی- برونگرایی میشل گوکلن است.
فرضیۀ اصلی پژوهش این بود که بین اضطراب و تیپ¬ درونگرا ، برونگرا و میانگرا رابطۀ معنی داری وجود دارد و با توجه به روش همبستگی پیرسون و آزمون توکی مشخص شد که بین اضطراب و ویژگی های شخصیتی ( درونگرا- برونگرا- میانگرا) رابطه معناداری وجود دارد.
اصطلاعات کلیدی: اضطراب، درونگرایی، برونگرایی
مقدمه
از دیدگاه یونگ ( 1913 ) پدیده¬های¬¬¬¬ درونگرایی و برونگرایی دو جنبۀ مهم از شخصیت انسان را تشکیل می¬دهند. هنگامی که توجه به اشیاء یا امور خارج چنان شدید باشد که افعال ارادی و اعمال آدمی نتیجۀ ارزیابی ذهنی نباشد، بلکه معمول مناسبات امور و عوامل خارجی باشد، برونگرایی خوانده می¬شود
( سیاسی، علی اکبر، 1371، ص 82 )
افراد درونگرا، از لحاظ روانی دارای سرعت فعالیت مغزی بالاتر ازحد طبیعی هستند و این امر سبب می¬شود که افراد درونگرا به قوای محرکه کمتر از حد طبیعی نیاز پیدا نمایند. افراد درونگرا ، دارای دیدگاه درونی و ذهنی هستند و آمادگی بیشتری را برای خود داری و تسلط بر نفس خویش از خود نشان می¬دهند. این افراد اوقات خود را به مطالعه و بیشتر در تنهایی سپری نموده و کمتر مایل به معاشرت با دیگران هستند.
از سوی دیگر، افراد برونگرا دارای دیگاه عینی و خارجی هستند و سرعت فعالیت مغزی آنها پایین¬تر از حد طبیعی است، و میزان تسلط آنها بر نفس خود نسبت به افراد درونگرا کمتر است. شخصیت¬های برونگرا خوش مشرب و اجتماعی هستند و فعالیت¬های هیجان انگیز را دوست دارند.
شخصیت¬های درونگرا، احساساتشان را بیان نمی¬کنند و دوستان زیادی ندارند و همچنین ساکت و متفکر هستند.
از سوی دیگر، اضطراب در سراسر طبقه بندی بیماری¬های روانی به چشم می¬خورد. این اختلال بالاترین حد رنج روانی است و غالباً با ترس که دارای پاره¬ای از خصیصه¬های روان شناختی و فیزیولوژیکی است متشبه می¬شود. اضطراب بدون آنکه به منزلۀ انگیزش باشد، در بیشتر موارد نیروی ایجاد اغتشاش و فروریختگی سازمان رفتارهاست. ( پروفسور ژ.کُراز، ترجمۀ دکتر منصور و دادستان، 1381، ص¬ 28 ) اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب درد آور تکرار شوند. از دیدگاه فروید، اضطراب هستۀ مرکزی روان نژندی و علامت اخطاری به خود است.
بیان مسئله :
بسیاری از افرادی که در معرض اضطراب¬های مداوم قرار می¬گیرند ممکن است نسبت به زندگی دارای دیدگاه منفی شوند. ولی باید اعلام نمود که اضطراب در زندگی افراد به علت انتخابی است که آنها برای ادامۀ زندگی خویش انجام داده¬اند و این انتخاب بنا به هر دلیلی ممکن است آنها را با مشکلات مواجه کرده باشد.
اما نکتۀ مهم این است که تمایل افراد به درونگرایی در زمان رویارویی با اضطراب¬های ممتد این توانایی را به آنها می¬دهد که با تمرکز بیشتری به مشکل خود توجه نموده و نهایتاً در حل آن کوشش نموده و موفق شوند.
اضطراب زمانی مایۀ نگرانی بالینی می¬شود که به چنان سطح شدیدی رسیده باشد که توانایی عمل کردن در زندگی روزمره را مختل کند، به طوری که فرد دچار حالت ناسازگارانه¬ای شده باشد که مشخصۀ آن واکنش¬های جسمانی و روانی شدید است. این تجربیات شدید، غیر منطقی و توانکاه اساس اختلال¬های اضطرابی هستند که هر سال 19 درصد از آمریکایی¬ها را مبتلا می-سازد. ( هالجین و ویتبورن، ترجمۀ سید محمدی، 1385، ص 264 )
اگر درونگرایی و برونگرایی در حد کمال در افراد ظاهر شوند، دو شخصیت نا بهنجار را بوجود می¬آورند که اولی به صورت اختلال اسکیزوفرنی و دومی به صورت اختلال هیستری تظاهر خواهد نمود. تعداد این افراد البته بسیار کم است و اکثریت مردم میان این دو قطب نهایی جای دارند. عده¬ای نزدیکتر به قطب نهایی درونگرایی و گروهی نزدیکتر به قطب نهایی برونگرایی هستند، و عدۀ کثیری هم هر دو جنبۀ برونگرایی و درونگرایی را به صورت متعادل دارا می¬باشند یعنی به نوعی میانگرا هستند که اصلاح ambivert به آنها اطلاق می-شود. ( سیاسی، علی اکبر به نقل از یونگ، 1913 )
ضرورت و اهمیت پژوهش:
زمانی که افراد به مدت نسبتاً طولانی در معرض اضطراب مزمن قرار می-گیرند، سیستم¬های عصبی آنها به گونه¬ای خود را تنظیم می¬نمایند که فرد به طور طبیعی در حالت بیداری، هوشیاری بیشتری را نسبت به وقایع اطراف خویش نشان می¬دهد. این امر سبب می¬شود که نیاز به محرک خارجی در آنها کمتر شده و تا زمانی که منبع اضطراب کشف و رفع نگردد به سوی درونگرایی متمایل می¬شوند. ( بنزیگر، 1999 ) بنابراین وجود اضطراب در افراد جامعه تأثیر بسزایی در میزان درونگرایی و برونگرایی آنها دارد. به گونه¬ای که ممکن است یک فرد برونگرا در اثر شدت فشارهای وارده ناشی از اضطراب به تدریج به فردی درونگرا تبدیل شود و در صورتی که این فشار همچنان ادامه داشته باشد، ممکن است در افرادی که با مشاغل اجتماعی سروکار دارند و باید در تعامل دائم با جامعه باشند، سبب کاهش شدید کارآیی آنها شود.
براساس دیدگاه آیزنک ، نظریۀ یونگ مبنی بر اینکه « درونگرایی به عنوان یک حالت روانشناختی طبیعی در شرایط خاص محیطی است » صحیح می¬باشد و این امر مبتنی بر خواص فیزیولوژیکی بدن است و به عنوان یک واکنش در برابر اضطراب تلقی می¬شود.
نظریۀ آیزنک اشاره به این دارد که بروز درونگرایی و برونگرایی در افراد همیشه حالت نسبی داشته و در ارتباط با وقایع خارجی زندگی آنها می¬باشد به صورتی که در شرایط مناسب افراد دارای یک حد تعادل در رفتارهای درونگرا یا برونگرا خویش بوده و بر اساس شرایط زندگی خویش ممکن است بیشتر به سوی درونگرایی و برونگرایی متمایل شوند.
به طور مثال فردی که در حالت عادی برونگرا است ممکن است پس از تماس طولانی مدت با اضطراب مزمن تبدیل به یک فرد برونگرا شود و پس از رفع اضطراب می¬تواند دوباره به شخصیت درونگرای خویش برگشت نماید ( آیزنک، 1981 )
از سوی دیگر افراد درونگرا در مواردی که جامعه شان افراد برونگرا مورد تقدیر و ستایش قرار می گیرند، دچار خجالت زدگی و احساس کم ارزشی می کنند( آردن، 1996) .
موضوع تحقیق :
بررسی رابطۀ بین اضطراب و تیپ¬های شخصیتی دانشجویان دختر
تعریف موضوع تحقیق :
این بررسی در ارتباط با دانشجویان دختر رشتۀ مشاوره و راهنمایی دانشگاه ولیعصر ( واحد تهران مرکز ) انجام شده است. این پژوهش، بررسی رابطه بین اضطراب این گروه دانشجویان و ویژگی های شخصیتی درونگرا و برونگرا و میانگرا است و اینکه آیا میزان اضطراب با تیپ شخصیتی درونگرا و برونگراو میانگرا دانشجویان رابطه دارد؟
هدف کلی :
شناسایی رابطۀ بین اضطراب و تیپ¬های شخصیتی درونگرا، برونگرای و میانگرا دانشجویان دختر
اهداف فرعی :
1- شناسایی رابطۀ بین اضطراب خفیف و متوسط، و شخصیت¬های برونگرا و میانگرا
2- شناسایی رابطۀ بین اضطراب شدید و شخصیت¬های درونگرا
فرضیۀ کلی :
بین اضطراب و تیپ¬های شخصیتی درونگرا و برونگرا دانشجویان دختر رابطه وجود دارد.
فرضیات فرعی :
1- شخصیت¬های برونگرا و میانگرا معمولاً دارای اضطراب خفیف و متوسط هستند.
2- شخصیت¬های درونگرا معمولاً دارای اضطراب شدید هستند.
متغیرهای تحقیق :
متغیر مستقل :تیپ ها یا ویژگی های شخصیتی درونگرا، برونگرا، میانگرا
متغیر وابسته : اضطراب
محدودیت¬های تحقیق :
الف - محدودیت¬هایی که در اختیار پژوهشگر می¬باشد :
1- زمان اجرای تحقیق از محدودیت¬هایی است که در اختیار پژوهشگر است که زمان مناسب را انتخاب کند.
2- مکان که در این تحقیق دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکز مورد بررسی قرار گرفته است.
3- تعداد آزمودنی¬ها که در این تحقیق 50 نفر از دانشجویان رشتۀ مشاوره و راهنمای مورد بررسی قرار گرفته¬اند.
ب- محدودیت¬هایی که خارج از کنترل پژوهشگر می¬باشد :
1- طبقۀ اجتماعی و سطح فرهنگی آزمودنی¬ها
2- میزان صداقت آزمودنی¬ها
3- تفکر متفاوت آزمودنی¬ها
محیط پژوهش :
مکان اجرای پژوهش دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکز، دانشکدۀ روانشناسی وعلوم اجتماعی می باشد، که با همکاری دانشجویان ، محیطی مناسب برای اجرای این پژوهش فراهم گردید.
تعریف اصطلاحات و واژه¬ها :
آزمودنی ( subject )
افرادی هستند که ابزار اندازه گیری در مراحل پژوهش بواسطۀ آنان تکمیل گردیده است.
پرسشنامه ( Inventory )
پرسشنامه، وسیله¬ای کم حجم و بدون صرف وقت زیاد است که بیشتر در تحقیقات علوم رفتاری مورد استفاده قرار می¬گیرد. و شامل جمله¬ها یا پرسش-های متعددی دربارۀ خصوصیات ، رفتارها، و نگرش¬ها و ... به کار می¬رود.
فرضیه ( Hypothesis )
تحقیق به روش علمی حول محور یک مسئله یا مشکل صورت می¬گیرد. قدرت تصور و حدس ذهنی انسان به عنوان یک محقق به او امکان می¬دهد تا در مورد موضوعات مختلف بیاندیشید، حدس بزند، تصویر ذهنی ایجاد کند و راه حل¬های مختلف پیشنهاد کند. یک محقق از همین روش برای طرح یک یا چند فرضیه برای نتیجه تحقیق استفاده می¬کند. بنابراین می¬توان فرضیه تحقیق را یک حدس علمی یا پیش داوری دانست که بوسیلۀ جمع آوری حقایقی که منجربه تأ یید یا رد آن فرضیه شده، مورد آزمایش نیز قرار می¬گیرد.
به عبارت دیگر، فرضیه راه حل پیشنهادی محقق برای حل مسئله تحقیق یا نتیجۀ تحقیق است.
متغیر ( Variable )
مشخصه، یک عنصر، یک پدیده یا هر چیزی است که قابلیت تغییر داشته و می¬تواند مقادیر مختلفی را بپذیرد. به عبارت دیگر متغیر صفتی است قابل اندازه گیری که از شخصی به شخص دیگر قابل انتقال است.
نمره ( Score )
عددی که از یک تست بدست می¬آید و معرف تراز موقعیت است.
تعریف اصطلاحات تخصصی
اضطراب ( anxiety )
اضطراب یک ترس درونی شده است از اینکه مبادا تجارب درد آور گذشته تکرار شوند. از دیدگاه فروید، کشش¬های غریزی نامطلوب موجب اضطراب می-شوند. اضطراب با احساس ترس مترادف است با این تفاوت که ترس منشاء خارجی دارد در حالی که اضطراب منشاء درونی دارد. ( شفیع آبادی، 1378، ص 52 )
درون گرایی ( introversion )
رفتاری است که با دیدگاه درونی- ذهنی همراه بوده و فرد درونگرا آمادگی بیشتری برای خود داری و تسلط بر نفس از خود نشان می¬دهد. این افراد کمتر تمایل به حضور در جمع دارند وبیشتر دقت خود را به مطالعه و فعالیت¬های ذهنی انفرادی می¬گذارنند. ( آیزنک ، 1947 )
برونگرایی ( extraversion )
رفتاری است که با دیدگاه عینی و خارجی مشخص شده و با فعالیت¬ عملی بالاتری همراه است. افراد برونگرا آمادگی کمتری برای تسلط خویش دارند. ( آیزنک ، 1947 )
تعریف عملیاتی
فرد مضطرب
فردی است که در گزینش آزمودنی¬ها از طریق پرسشنامۀ اضطراب کتل، نمرۀ اصلی یا تراز شده¬ای بالاتر از 4 کسب نماید.
فرد درونگرا
فردی است که در گزینش آزمودنی¬ها از طریق پرسشنامۀ مقیاس درونگرایی- برونگرایی میشل گوکلن در ستون I ( درونگرایی ) بیشتر از 25 پاسخ را مطابق کلید پاسخ دهد.
فرد برونگرا
فردی است که در گزینش آزمودنی¬ها از طریق پرسشنامۀ مقیاس درونگرایی- برونگرایی میشل گوکلن در ستون II ( برونگرایی ) بیشتر از 25 پاسخ را مطابق کلید پاسخ دهد.
فرد میانگرا
فردی است که در گزینش آزمودنی ها از طریق پرسشنامۀ مقیاس درونگرایی – برونگرایی میشل گوکلن در ستون II و I بین 15 تا 35 پاسخ را مطابق کلید پاسخ دهد.
خلاصۀ سایر فصول
فصل دوم، شامل سابقه موضوع تحقیق است و اینکه چه نتایجی از تحقیقات و موضوعات مشابه بدست آمده است.
در فصل سوم، روش این تحقیق، آزمودنی¬ها و چگونگی روش گزینش آنها، روش جمع آوری داده¬ها و روش¬های آماری بیان می¬شود.
در فصل چهارم ، یافته¬های تحقیق و تجزیه و تحلیل آنها خواهد آمد.
و در نهایت در فصل پنجم، خلاصۀ تحقیق ، تحلیل نتایج ، پیشنهادات و پیوستها خواد آمد.
مقدمه
اضطراب واکنشی است که فرد در مقابل یک موقعیت ضربه آمیز از خود نشان می دهد و در مهار کردن آن ناتوان است. در واقع اضطراب یک کشانندۀ ثانوی است که پاسخی اجتنابی را در بر می گیرد.
شخصیت مجموعه ای سازمان یافته از خصوصیات نسبتا پایدار و مداوم است که بر روی هم یک فرد را از سایر افراد متمایز می کند. شخصیت را براساس صفت بارز به شخصیت های درونگرا ، برونگرا و ... تقسیم کرده اند، که هرکدام از این شخصیت ها ویژگی های خاص خود را دارند.
اضطراب
اضطراب در سراسر طبقه بندی بیماری¬های روانی به چشم می¬خورد. این اختلال بالاترین حد رنج روانی است. اضطراب غالباً با ترس که داری پاره¬ای از خصیصه¬های روان شناختی و فیزیولوژیکی است مشتبه می¬شود و ترجمۀ دقیق کلمۀ ترس که توسط فروید به کار رفته مسایلی را در زمینۀ فهم اصطلاحات مطرح می¬کند. باید گفت که با پیشرفت بررسی¬های مرضی نه تنها در راه متمایز کردن اشکال اضطراب گام برداشته شده بلکه تفاوت¬های روان شناختی و فیزیولوژیکی ( گل هورن¬ ) آن با ترس نشان داده شده و حتی در نمایاندن این تفاوت از راه تحلیل عوامل ( کتل و بارتلت 1971 ) توفیق حاصل شده است. اضطراب بدون آن که به منزلۀ انگیزش باشد در بیشتر موارد نیزوی نیروی ایجاد اغتشاش و فروریختگی سازمان رفتارهاست.
فروید ( در سال 1895 ) سازمان یافتگی اضطراب را زیر عنوان روان آزردگی اضطراب به صورت یک بیماری مستقل بنا کرد. این روان آزردگی دارای دو گروه از نشانه¬های مرضی است: گروه اول گروهی است که در آن اضطراب به شکل حاد به صورت یک تجربۀ روان تنی نشان داده می¬شود و گروه دوم گروهی است که فرد تظاهرات گوناگون بدنی را به شکل نشانه¬های مرضی آزردگی¬های جسمانی از خود بروز می¬دهد.
اضطراب به شکل یک بحران حاد، غالباً چندین دقیقه طول می¬کشد، و در موارد افراطی چندین ساعت ادامه دارد. فرد در خود احساس نامطبوعی از یک ترس نا معین « ترس بدون موضوع » وحشت زدگی، بلکه درماندگی و حتی مرگ دارد. در اکثریت عظیمی از موارد، به این حالات، تظاهرات دستگاه عصبی مستقل، مشابه آنچه در هیجان¬ها وجود دارد، افزوده می¬شوند: از قبیل تپش قلب، مشکلات تنفسی همراه با احساس فشردگی قفسۀ صدری و خفگی، تعرق مفرط، لرزه، کم تنودی و احساس سستی در پاها، در پاره¬ای از موارد میل به ادرار کردن می¬تواند به این بحران پایان بخشد. این نوع اضطراب به حوادث خاصی وابسته نیست و به همین دلیل به اضطراب
« نوسانی » موسوم است. اما با این وجود ممکن است با پاره¬ای از کیفیاتی که از طنین فردی غنی باشند در رابطه باشد.
به نظر می¬رسد که هر فرد از نظر دستگاه مستقل عصبی تظاهرات خاص خود را دارد، و این امر به سود نظریۀ لاسه است، فیزیولوژیستی که برای وی هر فرد دارای یک پاسخ اختصاصی و خود خاسته در برابر تنیدگی هاست.
اختلالات بدنی را که دارای طول مدت بیشتری هستند غالباً به اضطراب مزمن یا « معادل¬های بحران اضطراب » ( فروید) تعبیر کرده¬اند. این اختلالات ممکن است با بحران¬های گاهگاهی همراه و یا از آنها مستقل باشند.
تعریف اضطراب ، جنبه¬ها و جلوه¬های مختلف آن
اضطراب به منزلۀ بخشی از زندگی هر انسان، در همۀ افراد در حدّی اعتدال آمیز وجود دارد و در این حدّ، به عنوان پاسخی سازش یافته تلقی می¬شود به گونه¬ای که می¬توان گفت ، « اگر اضطراب نبود، همۀ ما پشت میزها یمان به خواب می¬رفتیم » ( استیفن ، 1982؛ به نقل از کامر ، 1995 ) . فقدان اضطراب ممکن است ما را با مشکلات و خطرات قابل ملاحظه¬ای مواجه کند: اضطراب است که ما را وا می¬دارد تا برای معاینه¬ای کلی به پزشک مراجعه کنیم؛ کتابهایی را که از کتابخانه به عاریت گرفته¬ایم بازگردانیم؛ در یک جادۀ لغزنده با احتیاط رانندگی کنیم ... و بدین ترتیب زندگی طولانی¬تر، سازنده¬تر و بارورتری داشته باشیم . بنابراین اضطراب به منزلۀ بخشی از زندگی هر انسان، یکی از مؤلفه-های ساختار شخصیت وی را تشکیل می¬دهد و از این زاویه است که پاره¬ای از اضطرابهای دوران کودکی و نوجوانی را می¬توان بهنجار دانست و تأثیر مثبت آنها را بر فرایند تحول پذیرفت ؛ چرا که این فرصت را برای افراد فراهم می-آورند تا مکانیزمهای سازشی خود را در جهت مواجهه با منابع تنیدگی زا و اضطراب انگیز گسترش دهند.
به عبارت دیگر، می¬توان گفت که اضطراب در پاره¬ای از مواقع، سازندگی و خلاقیت را در فرد ایجاد می¬کند، امکان تجسم موقعیتها و سلطه بر آنها را فراهم می¬آورد و یا آنکه وی را برمی¬انگیزد تا به جدّی با مسئولیت مهمی مانند آماده شدن برای یک امتحان یا پذیرفتن یک وظیفۀ اجتماعی مواجه شود.
بالعکس، اضطراب مرضی نیز وجود دارد، چرا که اگر حدّی از اضطراب می¬تواند سازنده و مفید باشد و اگر اغلب مردم اضطراب را تجربه می¬کنند، امّا این حالت ممکن است جنبۀ مزمن و مداوم بیابد که در این صورت نه تنها نمی-توان پاسخ را سازش یافته تلقی کرد که فرد را از بخش عمده¬ای از امکاناتش محروم می¬کند،
فقط براساس راهبردهای محدود کنندۀ آزادی و انعطاف فردی کاهش می-یابد و طیف گستردۀ اختلالهای اضطرابی را که از اختلالهای شناختی و بدنی تا ترسهای غیر موجه و وحشتزدگیها گسترده¬اند، به وجود می¬آورد.
الف) اضطراب، عموماً یک انتظار به ستوه آونده است، به منزلۀ چیزی است که ممکن است در تنشی گسترده و موحش و اغلب بی¬نام، اتفاق افتد. این حالت که به شکل احساس و تجربۀ کنونی مانند هر اغتشاش هیجانی در دو سطح همبستۀ روانی و بدنی در فرد پدید می¬آید، ممکن است به یک تهدید عینی « اضطراب آور » ( تهدید مستقیم یا غیر مستقیم مرگ، حادثۀ شو م شخصی یا مجازات ) نیز وابسته باشد ( لافون ، 1973 ) .
ب) اضطراب عبارت است از واکنش فرد در مقابل یک موقعیت ضربه آمیز، یعنی موقعیتی که زیر تأثیر بالا گرفتن تحریکات اعم از بیرونی یا درونی واقع شده وفرد در مهار کردن آنها ناتوان است ( چاپلین ، 1975 ) .
ج) ناراحتی در عین حال روانی و بدنی که براثر ترسی مبهم و احساس نا ایمنی و تیره روزی قریب الوقوع در فرد آدمی به وجود می¬آید ( پیه رون ، 1985 ) .
د) در چهار چوب، رفتاری نگری تجربی، اضطراب به منزلۀ یک کشانندۀ ثانوی است که پاسخی اجتنابی را در بر می¬گیرد. مثلاً در حضور یک محّرک غیر شرطی ( معمولاً یک شوک یا تکان ) ، رفتارهایی از حیوان سرمی¬زند که در حکم نشانه¬های محرز اضطراب قلمداد می¬شوند و دفع ادرار و مدفوع یا حمله به دستگاههای آزمایش و جز آن در شمار آنها قرار می¬گیرند (چاپلین ، 1975 ) .
ه) اضطراب به منزلۀ حالت هیجانی توأم با هشیاری مستقیم نسبت به بی-معنایی، نقص و نابسامانی جهانی است که در آن زندگی می¬کنیم ( ربر، 1985 ) .
و) نگرانی پیشاپیش نسبت به خطرها یا بدبختیهای آینده ، توأم با احساس بی¬لذتی یا نشانه¬های بدنی تنش، منبع خطر پیش بینی شده می¬تواند درونی یا بیرونی باشد ( Dsm IV ، 1994 ) .
دریک جمع بندی کلی ، شاید بتوان اضطراب را به عنوان احساس رنج آوری که با یک موقعیت ضربه آمیز کنونی یا با انتظار خطری که به شیئی نامعین وابسته است، تعریف کرد. در واقع ،بجز در پاره¬ای از نظریه¬های رفتاری نگر، از اصطلاح اضطراب معمولاً معنایی وسیعتر از آنچه با تجربه¬های رنج آور فرد مرتبط است، استنباط می¬شود.
به عبارت دیگر، اضطراب مستلزم مفهوم نا ایمنی یا تهدیدی است که فرد منبع آن را بوضوح درک نمی¬کند، در حالی که اصطلاح ترس به احساسی پوشش می¬دهد که در مقابل یک شیء که به منزلۀ شیئی خطرناک محسوب می-شود، به وجود می¬آید. از همین زاویه است که اغلب روانشناسان ترس را از اضطراب متمایز کرده¬اند. بدین معنا که ترس را واکنش در برابر خطری دانسته-اند که با ایجاد حالت احتیاط، اجتناب و گریز در فرد، بوجود می¬آید.
اضطراب به عنوان پاسخ آموخته شده
در نظریۀ یاد گیری اجتماعی به جای تعارض های درونی، شیوه¬هایی در مدار توجه قرارمی¬گیرد که طی آن، اضطراب از راه یادگیری با برخی موقعیتها مرتبط می¬شود. دختر بچه¬ای که والدینش او را به خاطر عصیان در برابر خواستهایشان و پافشاری بر خواستهای خودش تنبیه کرده¬اند، سرانجام یاد می¬گیرد که درد تنبیه را به رفتار ابراز وجود پیوند دهد. از این راه بعدها هر بار که دختر به فکر ابراز وجود و ایستادگی در برابر والدین خود می¬افتد، مضطرب می¬شود.
گاه ترسهایی که در دوران کودکی یاد گرفته شده به دشواری خاموش می-شود. برای نمونه، هرگاه نخستین واکنش کودک به صورت کناره گیری یا فرار از موقعیت اضطراب¬زا باشد در آن صورت ممکن است کودک نتواند دریابد که چه وقت آن موقعیت خالی از خطرست. دختر- بچه¬ای که به خاطر ابراز وجود تنبیه شده ممکن است هیچگاه یاد نگیرد که ابراز خواستها در برخی موقعیتها کاری درست و پاداش یابنده است.
پژوهشهایی که با حیوانها شده نشان می¬دهد که خاموش شدن پاسخهای اجتنابی تا چه اندازه می¬تواند دشوار باشد. حیوانی که یاد گرفته برای اجتناب از ضربۀ برقی در جعبۀ دو سره از رودی مانعی ببرد ممکن است یاد بگیرد که با دریافت نشانۀ هشدار همواره از روی مانع بپرد اگر چه به جز در چند کوشش نخست، در همۀ کوششهای بعدی به دنبال هشدار، ضربه¬ای در کار نباشد. این حیوان حتی یک با هم فرصت یادگیری این نکته را به خود نمی¬دهد که ضربۀ برقی قطع شده است.
کودکی نیز که یک بار برخورد ناراحت کننده¬ای با یک سگ داشته و پس از آن با دیدن هر سگ دیگری راه فرار در پیش می¬گیرد. به همین ترتیب فرصتی پیدا نمی¬کند تا دریابد که بیشتر سگها رفتار دوستانه¬ای دارند، نکته اینجاست که چون فرار از سگ یک رفتار تقویت کننده است ( چون پاسخی است که ترس راکم می¬کند) بنابراین کودک به این رفتار ادامه خواهد داد. یک بزرگسال نیز ممکن است از موقعیتهایی که در دوران کودکی برایش اضطراب¬زا بوده¬اند همچنان اجتناب کند، زیرا هیچگاه به ارزیابی دوبارۀ تهدید مزبور نمی¬پردازد یا درپی راه و روشی برای کنار آمدن با آن نمی¬رود.
اضطراب در معنای نداشتن کنترل
گفته می¬شود که هنگامی احساس اضطراب به آدمی دست می¬دهد که با موقعیتی روبه رو شود که کنترلی برآن ندارد. ممکن است با موقعیت تازه¬ای روبه رو گردیم و مجبور شویم آن را با دیدی که از دنیا و خودمان داریم در هم آمیخته و سازمان بدهیم. یا چنانکه در مورد بسیاری از تجربه¬های ما پیش می¬آید، ممکن است در موقعیت مبهمی قرار گیریم و مجبور شویم آن را در تصویری که از جهان داریم بگنجانیم. در غالب نظریه¬های اضطراب، کنترل ناپذیر بودن آنچه روی می¬دهد و احساس در ماندگی در برابر آن ، هسته و مدار نظریه است. مثلاً طبق نظریۀ روانکاوی ، اضطراب هنگامی ایجاد می¬شود که « تکانه¬های کنترل ناپذیری خود را به خطر می¬اندازند. مطابق نظریۀ یادگیری اجتماعی ، هنگامی آدمیان مضطرب می¬شوند که با محرک درد آوری روبه رو می¬شوند که فقط از راه اجتناب می¬توان آن را کنترل کرد. درجه و شدّ ت اضطرابی که در موقعیتهای فشار زا احساس می¬شود تا حدود زیادی بستگی به این داردکه در نظر شخص، آن موقعیت تا چه مایه در کنترل و اختیار وی است.
کنار آمدن با اضطراب
از آنجا که اضطراب ، هیجان بسیار نا گواری است نمی¬توان آن را مدت درازی تحمل کرد. در این موارد سخت تمایل داریم کاری کنیم که ناراحتی تخفیف پیدا کند. در هر آدمی در طول زندگی روشهای گوناگونی برای کنار آمدن با موقعیتهای اضطراب زا و احساس اضطراب، تکوین می¬یابد. برای کنار آمدن با اضطراب دو خط مشی اصلی وجود دارد. در یکی از آنها خود مسأله در مدار توجه قرار می¬گیرد: شخص موقعیت اضطراب زا را ارزیابی می¬کند و سپس دست به کار ی می¬زند تا آن موقعیت را تغییر دهد یا از آن اجتناب نماید. در خط مشی دیگر، خود هیجان در مدار توجه قرار می¬گیرد: شخص به جای درگیری مستقیم با مسأله¬ای که اضطراب زا است می¬کوشد تا از راه¬های گوناگون از احساس اضطراب خود بکاهد.
هر آدمی برای رویارویی با موقعیتهای فشار زا راه و روشی خاص خود دارد که در هر حال آمیزه¬ای است از دو خط مشی هیجان- مدار و مسأله- مدار. در غالب موارد خط مشی مسأله- مدار، گرایش سالم¬تری است، اما اینهم هست که برای هر مسأله¬ای راه حل سهل و ساده¬ای وجود ندارد. آدمیان در مواردی مانند بیماری وخیم یک فرد محبوب یا وابستگی یک والد پیر، ممکن است در عین کوشش برای حل مسأله، به دفاع از خویش در برابر اضطراب هم نیاز داشته باشند.
شخصیت مضطرب
سازمان یافتگی اضطرابی شخصیت با واقعیات انکار ناپذیر روزمره مربوط می¬شود. بدبختانه در موارد بسیار زیادی درک این چاچوب را به دریافت¬های شهودی واگذار کرده¬اند. رگه¬های این خلق و خو را می¬توان درگروه مرضی « روان دردمندی توان زدوده » اشنایدر ، در گروه « سرشت مضطرب » دوو ولوگر ، دو نوع » شخصیت توان زدودۀ » طبقه بندی¬های روان پزشکی بازیافت: کتل توانسته است از طریق تحلیل عوامل و براساس اشباع علائم کلینیکی ، و مواد یک پرسشنامه و تست¬های فیزیولوریک به وجود یک عامل اضطراب دست یابد.
تصویر شخصیت مضطرب، سیمای فرد نگرانی را به دست می¬دهد که نسبت به تنیدگی¬ها حساس است، فعالیت¬های خود را از پیش با شکست مواجه می¬بیند، در یک نا ایمنی اجتماعی و جهانی زندگی می¬کند، نسبت به ظرفیت¬ها کفایت¬های خاص خود شک می¬کند و برای خود و نزدیکان خود نگران است. به این سیما گروه دیگری از رگه¬هایی که جنبۀ توان زدودگی شخصیت را تشدید می¬کنند افزوده می¬شود:
احساس خستگی دائم و پایین بودن سطح انرژی و شادی زندگی.
این عناصر که مدت¬ها به منزلۀ عناصر غیرعینی یا فاعلی محض در نظر گرفته شده بوده¬اند ممکن است لااقل با فروریختگی¬های مختلف دستگاه عصبی مستقل که توسط کتل و همکاران او مشخص شده¬اند مطابقت نمایند: « از زاویۀ درون بینی، اضطراب به منزلۀ فقدان آرامش، تردید، عدم اعتماد و بی¬کفایتی در تسلط بر موقعیت¬ها است و به نظر محصول فرعی هر نوع تحریک کشاننده¬ای شدیدی است که در برابر آن پاسخ¬های مهارشده ومتناسب امکان پذیرنیستند. »
کتل و شییر ¬ در بررسی¬های مختلفی ( 1961 و 1958 ) توانسته¬اند اضطراب موقت را از اضطراب به عنوان یک رگۀ شخصیت، جدا سازند. در مورد اول ، بحث از یک حالت انتقالی است که در طول زمان نوسان¬هایی از خود نشان می¬دهد. در مورد دوم، ما در مقابل متغیرهایی پایدار، که در قالب یک واحد به هم پیوسته¬اند و یک خصیصۀ دائم شخصیت را تشکیل می¬دهند قرار گرفته¬ایم. این عامل با نورزگرایی آیسنک که با عامل دیگر کتل
( موسوم به « رگرسیو » یا وایاز ) وفق می¬دهد متفاوت است. این دو عامل نسبت به یکدیگر عمود هستند و روان آزرده¬ها در حد بالای آنها قرار می¬گیرند.
اضطراب بنیادی: شالوده روان رنجوری
هورنای اضطراب بنیادی را به این صورت تعریف کرد: « احساس فراگیر و فزایندۀ تنها و درمانده بودن در دنیای خصمانه » (هورنای، 1937 ، ص89) . اضطراب روان رنجور مبنای روان رنجوریهای بعدی است و به طور جدایی ناپذیری به احساسهای خصومت ربط دارد. صرف نظر از اینکه چگونه اضطراب بنیادی رانشان دهیم ،احساس آن در همۀ ما مشابه است. به قول هورنای، ما خود را « حقیر، بی¬اهمیت، عاجز، رهاشده، وبه خطر افتاده در دنیایی احساس می¬کنیم که پر از سوء استفاده، تقلب، تجاوز، خواری ، و خیانت است » ( 1937 ، ص 92 ).
در کودکی سعی می¬کنیم به چهار طریق از خود در برابر اضطراب بنیادی محافظت کنیم:
1- کسب کردن محبت
2- سلطه پذیر بودن
3- کسب کردن قدرت
4- کناره گیری کردن
فرد با کسب کردن محبت از دیگران، در واقع می¬گوید: « اگر مرا دوست داشته باشی به من آزار نمی¬رسانی ». ما به چند طریق سعی می¬کنیم محبت کسب کنیم: انجام دادن هر کاری که دیگری می¬خواهد، رشوه دادن به دیگران، یا تهدید کردن دیگران برای تأمین کردن محبت دلخواه.
سلطه پذیر بودن به عنوان وسیله¬ای برای حفاظت از خود، شامل تن در دادن به خواسته¬های فردی بخصوص یا هر کسی می¬شود که در محیط اجتماعی ماست. افراد سلطه پذیر از انجام دادن هر کاری که دشمنی دیگران را بر انگیزد خودداری می¬کنند . آنها جرأت انتقاد کردن از دیگران یا بی¬احترامی به آنها را ندارند. آنها باید امیال شخصی خود را سرکوب کنند و نمی¬توانند در برابر سوء استفاده از خود دفاع کنند زیرا می¬ترسند این حالت دفاعی، دشمنی سوء استفاده کننده را بر انگیزد. اغلب افرادی که سلطه پذیرانه رفتار می¬کنند معتقدند که از خود گذشته و فداکار هستند. به نظر می¬رسد چنین افرادی می-گویند: « اگر تسلیم شوم صدمه نخواهم دید ». این حالت ، رفتار کودکی هورنای را تا 8 یا 9 سالگی توصیف می¬کند. فردی که قدرت طلب است با کسب قدرت می¬تواند درماندگی خود را جبران کند و از طریق موفقیت یا احساس برتری به امنیت برسد. به نظر می¬رسد که این گونه افراد معتقدند که اگر قدرت داشته باشند هیچ کس نمی¬تواند به آنها صدمه بزند. این بیانگر کودکی هورنای به هنگامی است که تصمیم گرفت برای موفقیت تحصیلی تلاش کند.
این سه وسیلۀ حفاظت از خود یک ویژگی مشترک دارند: فرد با پرداختن به هر یک از آنها سعی می¬کند از طریق تعامل کردن با دیگران ، با اضطراب بنیادی مقابله کند. روش چهارم حفاظت از خود در برابر اضطراب بنیادی، کناره گیری از دیگران، نه به صورت جسمانی، بلکه به صورت روانی است. چنین آدمی سعی می¬کند از دیگران مستقل باشد و برای ارضا کردن نیازهای درونی یا بیرونی به هیچ کس متکی نباشد. برای مثال، اگرکسی مال و منال زیادی را انباشته کند، در این صورت می¬تواند برای ارضا کردن نیازهای بیرونی به آنها اتکا کند. متأسفانه، ممکن است چنین فردی به قدری تحت فشار اضطراب بنیادی باشد که نتواند از این مال و منال لذت ببرد. او باید از این اموال به دقت محافظت کند زیرا آنها تنها محافظ او علیه اضطراب هستند.
آدم کناره گیر یا منزوی، در رابطه با نیازهای درونی یا روان شناختی، با دوری کردن از دیگران به استقلال می¬رسد و برای ارضا کردن نیازهای عاطفی خود به دنبال کسی نمی¬گردد. این فزایند، فروکشتن یا به حداقل رساندن نیازهای عاطفی را شامل می¬شود. فرد منزوی با چشم پوشی از این نیازها، از خود در برابر صدمه دیدن از دیگران محافظت می¬کند.
چهار مکانیزم حافظت از خود که هورنای مطرح کرد یک هدف دارند: دفاع کردن در برابر اضطراب بنیادی. این مکانیزمها فرد را به جای خشنودی یا لذت، برای کسب امنیت و اطمینان خاطر، با انگیزه می¬کنند. آنها دفاع علیه رنج هستند نه تعقیب بهزیستی.
ویژگی دیگر این مکانیزمهای حفاظت از خود، نیرو و شدت آنهاست. هورنای معتقد بود که آنها می¬توانند الزام آورتر از نیازهای جنسی یا سایر نیازهای روان شناختی باشند. امکان دارد که این مکانیزمها اضطراب را کاهش دهند ولی معمولاً به قیمت تحلیل رفتن شخصیت فرد تمام می¬شود.
معمولاً افراد روان رنجور برای کسب امنیت از بیش از یک مکانیزم استفاده می¬کنند و ناسازگاری بین این چهار مکانیزم می¬تواند زمینه را برای مشکلات بیشتر فراهم کند. برای مثال، امکان دارد کسی با نیازهای کسب قدرت وکسب محبت برانگیخته شود. شاید فردی بخواهد تسلیم دیگران شده و در عین حال، دوست داشته باشد بر آنها حاکم شود. امکان بر طرف کردن این ناسازگاریها وجود ندارد و می¬توانند به تعارضهای شدیدتر منجر شوند.
نظریه¬های اضطراب
نظریۀ روانکاوی ( فروید )
فروید اضطراب را ترس بی¬هدف توصیف کرد؛ و آن را جزء مهمی از نظریۀ شخصیت خود ساخت و تأکید کرد که اضطراب اساس ایجاد رفتار روان رنجور و روان پریش است. او اظهار داشت که نمونۀ نخستین تمام اضطرابها ضربۀ تولد است، مفهومی که شاگرد او اوتورنک مطرح کرد.
جنین در رحم مادر در محیط بسیار پایدار و امنی قرار دارد، جایی که هر نیاز او بدون تأخیر ارضا می¬شود. اما هنگام تولد، این ارگانیزم به محیط خصمانه¬ای پرت می¬شود. ناگهان، ضرورت می¬یابد سازگار شدن با واقعیت را شروع کند، زیرا درخواستهای غریزی آن همیشه فوراً برآورده نمی¬شوند.
سیستم عصبی نوزاد که نارس است و آمادگی لازم را ندارد، ناگهان با انواع محرکهای حسی بمباران می¬شود. در نتیجه، نوزاد جنبش¬های حرکتی زیادی می¬کند و تنفس و ضربان قلب او افزایش می¬یابند.
این ضربۀ تولد همراه با تنش و ترس از اینکه غرایز نهاد ارضا نخواهد شد، اولین تجربۀ اضطراب انسان است از این تجربه، الگوی واکنشها و ترسها به وجود می¬آید.
در صورتی که فرد با اضطراب مقابله کند چنانچه در معرض خطر مغلوب شدن توسط آن قرار بگیرد، گفته می¬شود که این اضطراب آسیب زاست. منظور فروید این بود که فرد، صرف نظر از سن، به حالتی از درماندگی مانند آنکه در کودکی تجربه شده است تنزل می¬یابد. در دوره بزرگسالی ، هر وقت که خود تهدید شود ، درماندگی بچگانه تا اندازه¬ای تکرار می¬شود.
انواع اضطراب
فروید سه نوع اضطراب را مطرح کرد: اضطراب واقعی، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی.
اولین نوع اضطراب ، نوعی که سایر اضطرابها از آنها حاصل می¬شوند، اضطراب واقعی یا عینی است. این ترس از خطرات ملموس در زندگی عملی است. اغلب افراد به طور قابل توجیهی از آتش، طوفانها، زلزله، و بلایای مشابه می¬ترسند ( از حیوانات وحشی، اتومبیلهایی که با سرعت حرکت می¬کنند، و ساختمانی که در حال سوختن است می¬گریزند ) اضطراب واقعی ، رفتار فرد را برای گریختن از خطرهای واقعی و محافظت کردن از خودش هدایت می¬کند. وقتی که این تهدید دیگر وجود نداشته باشد، ترس نیز فروکش می¬کند. اما این ترسهای مبتنی بر واقعیت می¬توانند به افراط کشیده شوند. کسی که به خاطر ترس از اینکه اتومبیلی با او برخورد کند از خانه بیرون نمی¬رود یا به خاطر ترس از آتش کبریت روشن نمی¬کند، ترسهای مبتنی بر واقعیت را به نقطه نابهنجاری کشانده است.
انواع دیگر اضطراب، اضطراب روان رنجور و اضطراب اخلاقی، برای سلامت روانی فرد مشکل آفرین¬تر هستند.
اضطراب روان رنجور در کودکی ریشه دارد، یعنی در تعارض ارضای غریزی با واقعیت. معمولاً کودکان به خاطر ابراز کردن تکانه¬های جنسی و پرخاشگری تنبیه می¬شوند. بنابراین، میل به ارضا کردن برخی تکانه¬های نهاد، موجب اضطراب می¬شود. این اضطراب روان رنجور ترس ناهشیار از تنبیه شدن به خاطر نشان دادن تکانشی رفتار تحت سلطه نهاد است. که این ترس از غرایز نیست، بلکه از آنچه ممکن است در نتیجۀ ارضای غرایز اتفاق افتد است. در این حالت، بین نهاد و خود تعارض وجود داشته و مبنای واقعی دارد.
اضطراب اخلاقی از تعارض بین نهاد و فراخود ناشی می¬شود. در واقع، این ترس از وجدان است. وقتی که فرد برای نشان دادن تکانه¬ای غریزی که با اصول اخلاقی او مغایر است تحریک می¬شود فراخود او باعث می¬شود احساس شرم و گناه کند و به این طریق از او انتقام می¬گیرد. به زبان روزمره ممکن است خود را دچار عذاب وجدان توصیف کند.
اضطراب اخلاقی بستگی دارد به اینکه فراخود چقدر کامل رشد کرده باشد. فردی که وجدان بسیار باز دارنده دارد از کسی که رهنمودهای اخلاقی نه چندان سفت و سختی دارد، بیشتر دچار تعارض می¬شود. اضطراب اخلاقی نیز مانند اضطراب روان رنجور مبنای واقعی دارد. در اضطراب اخلاقی، احساس شرم و گناه از درون سرچشمه می¬گیرد؛ این وجدان است که موجب ترس وگناه می¬شود. فروید معتقد بود که فراخواد عقوبت سختی را برای تخلف از اصول خود می¬طلبد.
اضطراب به عنوان یک علامت هشدار دهنده به فرد خدمت کرده و به او خبر می¬دهد که اوضاع درون شخصیت آن گونه که باید باشد، نیست. اضطراب در ارگانیزم، تنش به وجود می¬آورد و بنابراین خیلی شبیه به سابق تشنگی یا گرسنگی، تبدیل به سایقی می¬شود که فرد را برای رفع کردن آن باانگیزه می¬کند. این تنش باید کاهش یابد.
اضطراب به فرد خبر می¬دهد که خود تهدید شده است و اگر دست به کار نشود، امکان دارد خود ساقط شود. خود چگونه می¬تواند از خودش محافظت با دفاع کند. چند گزینه وجود دارد: گریختن از موقعیت تهدید کننده، جلوگیری از نیاز تکانشی که علت خطر است، یا اطاعت کردن از احکام وجدان. اگر هیچ یک از این روشهای منطقی مؤثر نباشند، فرد ممکن است به مکانیزمهای دفاعی متوسل شود که راهبردهای غیر منطقی طراحی شده برای دفاع کردن از خود هستند.
مکانیزمهای دفاعی علیه اضطراب
اضطراب خبر می¬دهد که خطر قریب الوقوع، تهدیدی برای خود، باید خنثی یا از آن اجتناب شود. خود باید تعارض بین در خواستهای نهاد و قید و بندهای جامعه یا فراخود را کاهش دهد. به عقیدۀ فروید، این تعارض همیشه وجود دارد، زیرا غرایز همیشه برای ارضا فشار می¬آورندو تحریم¬های جامعه همیشه چنین ارضایی را محدود می¬کنند. فروید معتقد بود که این دفاعها همیشه باید تا اندازه¬ای مشغول فعالیت باشند. همان گونه که تمام رفتارها با غرایز برانگیخته می¬شوند، همۀ آنها دفاعی نیز هستند زیرا علیه اضطراب دفاع می¬کنند. شدت این مبارزۀ درون شخصیت ممکن است نوسان داشته باشد ولی هرگز متوقف نمی¬شود.
فروید تعدادی مکانیزم دفاعی را فرض کرد و خاطرنشان ساخت که فرد به ندرت فقط از یکی استفاده می¬کند و معمولاً با استفاده از چندین مکانیزم به طور هم زمان از خود در برابر اضطراب دفاع می¬کند.
( جدول 1-2 ) بین این مکانیزمها مقداری همپوشی هم وجود دارد. گرچه مکانیزمها از لحاظ جزئیات تفاوت دارند اما در دو ویژگی مشترک هستند: (1) آنها انکار یا تحریف واقعیت هستند- با اینکه ضروری هستند ولی تحریف کنده می¬باشند و (2) آنها به صورت ناهشیار فعالیت می¬کنند. فرد از آنها آگاه نیست ، بدین معنی که او در سطح هشیار از خود و محیط خویش تصورات تحریف شده یا غیر واقعی دارد.
جدول 1-2 مکانیزمهای دفاعی فروید
سرکوبی انکار ناهشیار وجود چیزی که موجب اضطراب می¬شود.
انکار انکار کردن وجود تهدید بیرونی یا رویدای آسیب زا.
واکنش وارونه نشان دادن تکانه نهاد که درست بر عکس تکانه¬ای است که فرد را واقعاً تحریک کرده است.
فرافکنی نسبت دادن تکانه ناراحت کننده به فردی دیگر.
واپس روی برگشتن به دوره پیشین زندگی که کمتر نا کام کننده بوده و نشان دادن رفتارهای بچگانه و وابسته¬ای که مشخصۀ آن دوران امن¬تر بوده است.
دلیل تراشی تعبیر متفاوت رفتار برای قابل قبول¬تر کردن و کمتر تهدید کننده بودن آن.
جابجایی جابجا کردن تکانه¬های نهاد از موضوع تهدید کننده یا غیر قابل دسترس به موضوعی جایگیزین که در دسترس قرار دارد.
والایش تغییر دادن یا جابجا کردن تکانه¬های نهاد با منحرف کردن انرژی غریزی وبه رفتارهای جامعه پسند.
سرکوبی
سرکوبی انتقال غیر ارادی چیزی از آگاهی هشیار است. این نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب ناراحتی فرد می¬شود و اساسی¬ترین و رایج¬ترین مکانیزم دفاعی است. سرکوبی می¬تواند بر خاطراتی که فرد از موقعیتها برداشتی که از زمان حال دارد ( به طوری که نتواند رویدادی را که آشکارا ناراحت کننده است درک کند) و حتی بر عملکرد فیزیولوژیکی بدن تأثیر بگذارد. برای مثال، مردی می¬تواند سایق جنسی خود را به قدری شدید سرکوب کند که عقیم شود.
وقتی سرکوبی در جریان باشد، برطرف کردن آن دشوار است. چون ما برای محافظت از خودمان در برابر خطر از سرکوبی استفاده می¬کنیم، برای اینکه آن را برطرف نماییم مجبوریم بدانیم که آن فکر یا خاطره دیگر خطرناک نیست. اما تا وقتی که از سرکوبی دست بر نداشته باشیم چگونه می¬توانیم بفهمیم که خطر دیگر وجود ندارد؟ مفهوم سرکوبی برای نظریۀ شخصیت فروید اهمیت زیادی داشته و در تمام رفتارهای روان رنجود دخالت دارد.
انکار
مکانیزم دفاعی انکار با سرکوبی ارتباط دارد و انکار کردن وجود تهدیدهای بیرونی یا رویدادهای آسیب زایی که اتفاق افتاده¬اند را شامل می-شود. برای مثال، فردی که به بیماری لاعلاجی مبتلاست شاید قریب الوقوع بودن مرگ را انکار کند. والدین کودکی که مرده است امکان دارد با بدون تغییر نگه داشتن اتاق او فقدان وی را انکار کنند.
واکنش وارونه
نوعی دفاع علیه تکانۀ ناراحت کننده، نشان دادن فعال تکانۀ مخالف است. این واکنش وا
دانلود مقاله بررسی رابطۀ بین اضطراب و تیپ¬های شخصیتی درون گرا و برون گرا