وجود یک کودک عقب مانده ذهنی مسائل فراوانی را در خانواده و اعضای آن بوجود می آورد و تأثیر آن بر رفتار و واکنشهای والدین موضوعی نیست که قابل اغماض و انکار باشد. این تأثیر تنها بر روی نحوه ارتباط والدین با یکدیگر و یا ارتباط بین کودک معلول با سایرین نیست، بلکه ارتباط متقابل و تعاملات افراد خانواده را نیز تحت تأثیر قرار می دهد (تیم چاک ، به نقل از نظامی 1366).
وجود کودک عقب مانده ذهنی معمولاً منجر به تغییر رفتار اعضای خانواده می شود. والدینی که با هزاران امید و آرزو منتظر تولد طفل طبیعی و سالم و زیبا می باشند، با تولد کودک عقب مانده با مرگ آرزوها و امیدها و افول انتظارات خود مواجه می شوند و آینده ای مبهم و تاریک را برای خود ترسیم می نمایند.
وقتی کودک از لحاظ بدنی طبیعی بدنیا می آید، انتظارات والدین تا اندازه ای برآورده می شود. اما بعدها اگر در جریان رشد کودک مشکلی رخ دهد ممکن است که این توقعات تغییر کند و درست در همین زمان است که برچسب هایی از قبیل کندآموز، کندذهن و عقب مانده ذهنی از طرفین والدین مورد استفاده قرار می گیرند (الکساندر و تیم چاک ، به نقل از نظامی 1366).
در نگاهی گذرا به مسئله عقب ماندگی ذهنی و تأثیری که این پدیده بر روابط والدین با یکدیگر و با کودک و از طرفی با دیگران می گذارد، می توان والدینی را مشاهده کرد که تا مرز نابودی و از بین بردن فرزند خویش پیش رفته و یا درصدد طرد کامل او برآمده اند. از سویی دیگر، والدینی را نیز می توان یافت که تمام هم و غم و نیز تلاش خود را صرف رشد و شکوفایی و درمان و تربیت فرزند عقب مانده ذهنی خود کرده اند. شاید این برخوردها و واکنش های متضاد از طرف والدین بیانگر این باشد که آنها در هنگام برخورد با فرد عقب مانده ذهنی دچار نوعی ابهام می شوند و این باهام شاید به دلیل عدم شناخت موضوع عقب ماندگی ذهنی، انواع و عوامل بوجود آورنده آن باشد. بنابراین قبل از هر چیز با توجه به مسائل متعدد کودکان عقب مانده ذهنی ضروری به نظر می رسد که درک روشنی از تعاریف، طبقه بندی و علل و عوامل مؤثر در بروز عقب ماندگی ذهنی ارائه گردد. چرا که در هر مقطع زمانی تعریفی خاص با توجه به نگرش های حاکم بر جوامع از پدیده عقب ماندگی ذهنی ارائه می شود و در نتیجه وظایف والدین نیز بر اساس این تعاریف و نگرشها، تعیین و مشخص می شوند (تیم چاک ، به نقل از نظامی 1366). والدین نه تنها نسبت به فرزند عقب مانده ذهنی خود واکنش عاطفی نشان می دهند. فشار گروهها خواه واقعی باشد یا غیرواقعی، اغلب والدین را به کناره گیری از تماس های عادی اجتماعی شان وادار می سازد. خانواده بی اختیار گوشه گیر می شود و به دلیل افزایش این طرد اجتماعی و گوشه گیری، والدین تمایل به تمرکز دائمی و بیش از حد بر فعالیت های کودک پیدا می کنند. این افزایش توجه و تمرکز به ناتوانائی های کودک، موجب بروز اختلالات شخصیتی و روانی بیشتر والدین می گردد (داور منش، 1370).
وجود کودک عقب مانده ذهنی اثرات عمیقی بر روی نحوه ارتباط اعضای خانواده با هم و هر یک از آنان با کودک می گذارد و همین اثرات، چنانچه به گونه ای منطقی و چاره جویانه حل نشود، ضایعات جبران ناپذیری بر والدین و سایر اعضای خانواده و خصوصاً کودک عقب مانده وارد می کند. عامل هرگونه تفاهم و پذیرش یا عدم تفاهم در اصل خود والدین می باشند. بنابراین نوع عکس العملی که پدر و مادر در مقابل عقب ماندگی ذهنی فرزندشان از خود بروز می دهند در ایجاد جوی مساعد هم برای خود کودک و هم برای سایر افراد خانواده نقش بسیار حساسی را دارد (میلانی فر، 1370).
تعریف عقب ماندگی ذهنی :
تاکنون تعاریف متعددی از عقب ماندگی ذهنی توسط دست اندرکاران و متخصصان مختلف ارائه گردیده است. اما باید اذعان نمود که تعریف دقیق و روشن عقب ماندگی ذهنی چندان آسان نیست، زیرا که عقب ماندگی ذهنی با شرایط یکسان و به یک میزان و با علل مشابه و آثار همانند در همه افراد عقب مانده ذهنی مشاهده نمی شود. عقب ماندگی ذهنی یک پدیده تک بعدی نمی باشد، بلکه یک شرایط مرکب و پیچیده ذهنی است. به همین جهت بسیاری از متخصصین امور تربیتی، روان شناسی و روان پزشکی و پزشکی علاقمند به بررسی ابعاد مختلف عقب ماندگی ذهنی می باشند. بدیهی است که در این میان، پزشکان در تعریف عقب ماندگی ذهنی عمدتاً توجه خاصی به ضایعات مغزی معطوف داشته و روان شناسان بیشتر به چگونگی رفتار در افراد عقب مانده ذهنی توجه می نمایند. در هر حال آنچه که مورد نظر غالب متخصصان آموزش و پرورش کودکان عقب ماندگی ذهنی می باشد، ارائه یک تعریف جامع از عقب ماندگی ذهنی و نمایان نمودن تمامی ویژگی های مربوط به تأخیر در رشد ذهنی و روانی و عاطفی و اجتماعی افراد عقب مانده است (افروز، 1370).
انجمن عقب ماندگی امریکا تعریفی بدین قرار ارائه می دهد، عقب مانده ذهنی به شرایطی اطلاق می شود که در آن عملکرد کلی ذهن به طور مشخصی پایین تر از میانگین است و همزمان با آن در رفتارهای انطباقی نارسایی هایی دیده می شود که این وضعیت در دوران رشد پیش می آید (گروسمن، به نقل از منشی طوسی، 1369). عملکرد کلی ذهن بر اساس نتیجه آزمونهای هوشی استاندارد سنجیده می شود. زمانی که گفته می شود عملکرد ذهنی فرد پایین تر از میانگین است یعنی دو انحراف معیار نمره هوشی او از حد متوسط پایین تر است و رفتار سازگارانه عبارتست از درجه رسیدن فرد به معیارهای مناسب سن و گروه اجتماعی در استقلال فردی و مسئولیت اجتماعی می باشد (منشی طوسی، 1369).
کـانـر دو طبقه از اشخاص مبتلا به نقص ذهنی را برحسب موقع و منزلت بزرگسالیشان تعریف کرد. تعاریف او میزان معلولیت را با توجه به شرایط محیطی که فرد معلول باید خود را با آن منطبق سازد مورد توجه قرار می داد و کندذهنی نسبی و مطلق را با توجه به تعابیر ذیل مورد تمیز و تفکیک قرار می داد.
نوع اول عقب ماندگی ذهنی شامل افرادی که در تمام جوامع دچار مشکل هستند یعنی نارسایی های آنها به گونه ای است که هم در جوامع پیشرفته و هم در جوامع غیر پیشرفته، عقب مانده ذهنی تلقی می شوند. و نوع دوم شامل افرادی می شود که محدودیت های هوشی آنها به طور قطع مرتبط با معیارهای فرهنگی خاص است که آنها را احاطه کرده که در جوامع ساده ترف آنها هیچ مشکلی در باب نایل شدن و برخورداری از برابری در برآورد آرزوهای قابل درک و عملی خود ندارند (رابینسون به نقل از ماهر 1366).
اینهلدر شاگرد و همکار پیاژه تعریف هوش و عقب ماندگی را اینطور بیان می کند. هوش نتیجه تأثیر دائمی و متقابل فرد با محیط است و اگر این رابطه متقابل به طور متعادل صورت گیرد موجب توانایی سازگاری با محیط و پیشرفت هوش می شود. کودک در مراحل مختلف رشد تصاویر ذهنی مختلفی دارد که از تصاویر ذهنی ساده شروع می شود و به تصاویر پیچیده تری می رسد. گذشتن از این مراحل یعنی از مراحل پایین به مراحل بالاتر بستگی به رشد هوش، ساختمان عصبی و بدنی، تجارب اجتماعی و تجارب زندگی او دارد.
اهمیت نظریه اینهلدر در هوش این است که پدیده های روانی و بخصوص هوش دارای الگوی مخصوص و از یک نظام کلی که اساس آن تجارب اولیه و عکس العملهای کودک از بدو تولد حتی قبل از اینکه قادر به تکلم باشد شروع می شود. این عکس العملها حسی و حرکتی هستند که کودک روابط محسوس عینی و عملی بین اشیاء و حوادث را بطور منظم یکی بعد از دیگری کشف کرده و پاسخهای عملی و درست به وضعیت های مختلف می دهد. از همین جا اینهلدر عقب مانده را افرادی از جامعه می داند که در مراحل پایین رشدی متوقف می شوند و در آنها کششهای نهاد قوی و زیاد است (به نقل از میلانی فر 1370).
طبقه بندی کودکان عقب مانده ذهنی
افراد عقب مانده ذهنی را بنابر ملاکها و ضوابط مختلفی تقسیم کرده اند و علت تقسیم بندیهای متعدد این است که عقب ماندگی ذهنی یک بیماری یا سندرم واحدی نیست بلکه حالاتی است که بر اثر عوامل متعدد و متفاوتی بوجود می آید. از تقسیم بندیهایی که توسط متخصصین مختلف ارائه شده است می توان به طبقه بندیهای زیر اشاره نمود(میلانی فر 1370):
1- روان شناسان
2- روان پزشکان
3- متخصصین تعلیم و تربیت.
1- گروه دانش آموزان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر
این گروه دارای بهره هوشی بین 70-50 می باشند. بدلیل آنکه شناسایی و تشخیص کودکان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر در سنین پایین بویژه قبل از دبستان و دوره های اول دبستان بسیار مشکل می باشد. تعداد قابل توجهی از آنان در مدارس معمولی ثبت نام می کنند. البته بتدریج همزمان با پیچیدگی نسبی محتوای دروس و بویژه در اواخر کلاس و از کلاس دوم به بعد عقب مانده ذهنی این قبیل دانش آموزان بیشتر آشکار گشته و شناسایی و تشخیص آنان آسانتر می شود. دانش آموزان عقب مانده ذهنی آموزش پذیر نمی توانند بهره لازم و کافی را از برنامه های آموزشی کلاسهای معمولی ببرند. این کودکان در هر حال آموزش پذیر بوده و قادر به فراگیری اطلاعات عمومی و درسها رسمی کلاس از قبیل خواندن و حساب کردن و مهارت های مناسب شغلی بوده و می توانند در اداره زندگی خود از تحصیل خویش بهره مند شوند. این دانش آموزان می توانند با حداقل مشاوره در زندگی خود کفایی اقتصادی و اجتماعی داشته باشند (افروز، 1369).
تشخیص افراد عقب مانده ذهنی آموزش پذیر بر اساس آزمایشهای عمومی و رشد بدنی به دلیل آنکه غالباً مشابهت فراوان با افراد عادی دارند تقریباً غیر ممکن می نماید. اما در راه رفتن و بویژه صحبت کردن، به طور کلی دچار کندی محسوس هستند. در این گروه افرادی پیدا می شوند که از لحاظ یادگیری در کارهای عملی و غیر کلامی به حد متوسط کودکان عادی می رسند. در مورد آموزش نیز اگر برنامه ها مناسب به اجرا گذاشته شوند، می توانند در زمینه درسی موفق باشند (نلسون و ایزرائیل 1980 به نقل از منشی طوسی 1369). این افراد با رسیدن به سن بلوغ در جمعیت وسیع جامعه گم می شوند زیرا توانایی سازگاری شغلی و اجتماعی را دارا هستند. (میلانی فر 1370).
2- گروه کودکان عقب مانده ذهنی تربیت پذیر
این گروه از کودکان دارای بهره هوشی بین 25 تا 50 می باشند. معمولاً تعدادی از کودکان عقب مانده ذهنی تربیت ÷ذیر در سنین دبستان در سازمان ها و مؤسسات مختلف و عده ای نیز در منزل نگهداری می شوند (افروز 1365). این کودکان و نوجوانان می توانند انجام امور ساده و آسان را فراگیرند و قادرند خود را از خطرات عادی حفظ نموده و از عهده کارهای شخصی خود برآیند. قوه تعمیم و تمیز آنها محدود است. امور و کارهای ساده را به آهستگی و با تأخیر می آموزند ولی برای یادگیری مسائل پیچیده استعداد کافی و تمرکز فکری لازم را ندارند. از لحاظ عاطفی وضع متغیری دارند. خیلی زود تحت تأثیر قرار می گیرند و در برابر مخالفت دیگران عصبانیت و حملات تهاجمی از خود نشان می دهند (میلانی فر، 1370). در حد بالای این گروه افرادی هستند که بهره هوشی آنها به سطح کودکان آموزش پذیر می رسد بنابراین از توانایی بیشتری برای یادگیری برخوردار هستند. و می توان با اصولی که در آموزش آنها لازم و ضروری به نظر می رسد به آنها درجهت یادگیری کمک کرد (مک کویین و پاترسون 1983).
3- گروه کودکان عقب مانده ذهنی حمایت پذیر
این کودکان که دارای بهره هوشی کمتر از 25 دارند به علت عقب ماندگی شدید ذهنی و بدنی قادر به یادگیری و تربیت پذیری در حد مطلوب نبوده و توانایی انطباق با محیط و سازگاری اجتماعی را ندارند. از نظر اقتصادی کارایی لازم را نداشته و نیاز به کمک مستمر در انجام کارهای شخصی دارند. تکلم و رشد گویایی در درجات پایینی است. قضاوت و استدلال در آنها کم و یا وجود ندارد. دقت و حافظه در آنها بسیار ضعف است. درجات پایین این گروه را افرادی تشکیل می دهند که به هیچ وجه فعالیت ذهنی نداشته و یا فعالیت ذهنی بسیار محدودی دارند. ولی درجات بالاتر را کسانی می دهند که قادر به تکلم کلماتی محدود هستند (میلانی فر، 1370) .
کودکان حمایت پذیر به کمک بسیار نیازمندند و حتی خیلی از آنها توانایی خودیاری ندارند. این کودکان اغلب در مؤسسه های ویژه نگهداری می شوند زیرا نگهداری آنها در خانه برای دیگر افراد خانواده مشکلاتی را ایجاد می کند و ممکن است بر روی سایر افراد خانوادو و کارکرد آن اثر بگذارد (نلسون و ایزرائیل ، به نقل از منشی طوسی، 1369).
لازم به ذکر است که در سالهای اخیر تنها، نگهداری این افراد مورد توجه نبوده بلکه به آموزش و پرورش این گروه از افراد نیز توجه زیادی مبذول شده است.
واکنشهای والدین نسبت به کودک عقب مانده ذهنی
تولد یک کودک عقب مانده ذهنی می تواند برای خانواده واقعه ای ناگوار باشد هاگامن به نقل از منشی طوسی (1369) برخی مسائل مربوط به واکشنها و سازگاری در برابر کودک عقب مانده ذهنی را مورد بحث قرار داده است. بی تردید در باتدا واکنشها به انتظاراتی معطوف می شود که از کودک بدنیا آمده انتظار می رفته است. اکثر والدین انتظار دارند که کودکانی جذاب، تیز هوش، تندرست، شاد و دوست داشتنی داشته باشند. والدین کودک عقب مانده ذهنی نه تنها برای انتظارات بر باد رفته خود افسوس می خورند، بلکه اغلب با فشارهای روانی و اقتصادی بسیاری نیز روبرو هستند.
وجود کودک عقب مانده ذهنی می تواند گوناگونی را برای والدین به همراه داشته باشد. ایجاد و تشدید اختلافات خانوادگی، تحمل بار سنگین اقتصادی، تحمل صحبت های دیگران در رابطه با کودک و بسیاری از مسائل دیگر می تواند از تظاهرات خانواده هایی باشد که کودک عقب مانده ذهنی دارند. والدین کودکان عقب مانده ذهنی در شرایط دشواری قرار دارند، زیرا از لحاظ اجتماعی ممکن است به خاطر فرزندشان احساس شرم کنند و این احساس شرم ممکن است به طور آشکار یا پنهانی موجب طرد کودکان شود. بسیاری از خانواده ها به شدت روش زندگی خود را تغییر می دهند. زیرا وجود کودک دارای عقب مانده ذهنی خانواده را درگیر کرده و فعالیت اجتماعی شان را تقریباً محدود می سازد (بکمان 1991).
تأخیر در راه رفتن، تأخیر درحرف زدن، عدم استقرار و سکون، عدم توانایی کودک در انجام امور، زنگهای خطری هستند که وجود کودک غیر طبیعی را اعلام می دارند. خانواده در آغاز مسئله را جدی تلقی نمی کند. ولی بعد از مدتی که اختلالات کودک بارزتر می شود، خانواده دیگر قدرت توجیه را از دست می دهد. کندی رشد ذهنی کودکش را حس می کند. نگران می شود و به هر حال بنا به توصیه دیگران یا به میل خود به متخصص مراجعه می کند (داورمنش ، 1370).
معلولیت کودک، کندی رشد و امکانات سرپرستی ویژه ای که برای مراقبت جسمی و آموزشی کودک لازم است، بعلاوه سرخوردگی و رؤیاهای بربادرفته، همگی بر والدین فشارهایی وارد می کند که موجب برهم خوردن نظم و آرامش و تعادل خانواده می شود. تنش هایی که بخاطر مراقبت از کودک بوجود می آید، اشکال در ایجاد ارتباط با کودک بعلت عدم توجه از جمله مشکلات دیگری هستند که بر والدین تأثیر می گذارند. دالتون و اپشتاین به نقل از ملک پور (1369) بیان می کنند که والدین ممکن است همزمان در مورد ناامیدی خود، غمگین بوده، در مورد مسئولیت و احساسات متضاد خود، احساس گناه کرده و در مورد آینده کودک نیز نگران باشند. والدین ممکن است خود را در زمینه بهبود وضعیت کودک ناکان ببینند گرابلر می گوید: هنگامی که امید والدین برای بهتر شدن وضع کودک به نتیجه نمی رسد، خشمگین می گردند و این خشم، به نوبه خود، ایجاد احساس ناامیدی و گناه می کند ( به نقل از ملک پور، 1369).
واکنش همه والدین در مقابل معلولیت ذهنی فرزندشان یکسان نیست. ولی به طور کلی می توان پذیرفت که اکثریت قریب به اتفاق والدین اینگونه کودکان در مقابل معلولیت ذهنی فرزندشان به نحوی واکنشی نامطلوب از خود بروز می دهند که نوع و میزان این واکنش و عکس العملها، با توجه به جنبه های شخصیتی آنها و زمان بروز واکنش، با یکدیگر متفاوت می باشد. (ملک پور، 1369).
بسیاری از والدین اینگونه فرزندان خود را تا حد امکان از برخورد با دیگران منع نموده، تا آنجا که بتواند آنان را در محیطی دور از سایرین نگه می دارند. تأکید درجداسازی کودک معلول از اقوام، همسایگان و نزدیکان کم کم موجب انزواگرایی کل خانواده می گردد که این خود لطمات جبران ناپذیری برای خانواده به همراه دارد. زیرا انسان موجودی اجتماعی است و برای جبران نیازهای عاطفی و اجتماعی خود، احتیاج به برخورد متقابل با همنوعان خود دارد. پدر و مادر از داشتن چنین کودکی به شدت رنج می برند. گاهی خود را سرزنش می کنند و با نهایت ملاطفت، حداکثر کوشش خود را به پای کودک می ریزند و زمانی نیز دیگران را مقصر قلمداد می کنند. (سعیدی، 1369).
واکنشهای والدین به تشخیص اینکه کودک آنها عقب مانده است تا حد زیادی یک امر فردی است. نوع و شدت پاسخها به طور متنوعی گسترده است. اما یک دسته از واکنش ها به طور مشترک در میان اکثریت والدین با کودک عقب مانده ذهنی دیده می شود که عبارتند از :
1- واکنش های اضطرابی:
والدینی که به سبب داشتن فرزندان دچار نقص در ماتم از دست دادن یک رؤیا بسر می برند. احساسات تعمیم یافته اضطراب را نشان می دهند. اضطراب بخاطر این سؤال که چگونه باید بین مسئولیت تأمین رفاه یک انسان دیگر و حق فرد برای داشتن یک زندگی مستقل تعادل برقرار کرد ارتباط دارد. ایجاد این تعادل به یک سازگاری شخصی و درونی نیازمند است. (کرنیک و همکاران 1985).
از آنجا که کودک عقب مانده ذهنی احتیاج به اتکاء زیاد و حمایت مستمر والدین دارد، چنین افرادی با داشتن کودک عقب مانده ذهنی دچار تضاد و درگیریهای بسیار می گردند. واکنشهای عاطفی پیچیده، واکنشهای ناسازگارانه شدید از جانب والدین آشکار می گردد. اینگونه والدین همواره این ترس را دارند که کودک عقب مانده همیشه با آنها خواهد بود. اگر چنین ترسی عمیق و دائمی باشد در والدین ایجاد اضطراب می کند (داورمنش، 1370).
گروهی از والدین که بسیار مضطرب و نگران هستند در برابر اولین اعلام خطری که به آنها می شود، دچار نگرانی شده و به متخصصین مختلف مراجعه می کنند تا هر چه سریعتر درمان کودک را آغاز کنند. این دسته از والدین نیز مشکلات خاص خود را دارند. معمولاً مایل نیستند که کودکشان همراه با سایر کودکان عقب مانده ذهنی در مدارس مخصوص اینگونه کودکان تحصیل کنند و گاه برنامه هایی را به کودک خود تحمیل می کنند که بیشتر از توانایی های او است و موجبات خستگی شدید او را فراهم می کند (رابینسون به نقل از ماهر 1366).
2- تمایل به طرد کودک
ناسازگاری عاطفی والدین بر روی رفتار آنها با کودک عقب مانده ذهنی تأثیر می گذارد. در بیشتر موارد این رفتار به شکل طرد کودک، آشکار می شود. فرید (به نقل از راتن و اسمیت 1991) معتقد است که اینگونه والدین تصور می کنند که با تحت فشار گذاشتن کودک در خانه و سختگیری نسبت به کودک به او کمک می کنند. در حالیکه چنین محیط ناآرام و سختی کودک را به جانب بسیاری از اختلالات سوق می دهد. معمولاً چنین والدینی توجه زیاد به رشد چنین کودکی از خود نشان می دهند. اما این توجه اساساً انعکاسی از ترس و وحشت و اختلالات خود والدطن می باشد زیرا که پدر و مادر معمولاً به طور ناخودآگاه کودک را طرد می کنند و چون از چگونگی احساس خود نسبت به کودک بی اطلاع می باشند بنابراین دچار تضاد می گردند.
3- احساس گناه والدین :
اغلب اتفاق می افتد که والدین کودکان عقب مانده ذهنی به اشکال مختلف خود را مسئول یا مقصر وضعیت کودک بدانند و آن را ناشی ازعملی تلقی کنند که قبلاً انجام داده اند. ممکن است والدین به صورت یکی از سه شکل کلی ذیل احساس گناه خود را آشکار سازند. اولین شق مشتمل بر والدینی است که در سابقه زندگی یشان سندی مبنی بر انکه در واقع آنان نقس فرزندشان را موجب شده اند وجود دارد. چنین سوابقی استفاده از داروهایی در طول دوران بارداری، دارا بودن اختلالات ژنتیکی نهفته در خانواده، دچار شدن به بیماری قابل پیشگیری یا درگیر رخدادهای مشابه، که والدین معتقدند می توانسته اند از آنها پیشگیری کنند. دومین طریقی که والدین کودکان با عقب ماندگی ذهنی توسط آن احساس گناه را آشکار می سازند کمتر منطقی به نظر می رسد. این طریق در اعتقاد والدین به اینکه نقص کودک تنبیه عادلانه و عقوبت اعمالی خاص و ناپسند است که آنان در گذشته مرتکب شده اند. انعکاس می یابد نیازی نیست که بین ماهیت گناه گذشته و ماهیت نقص ارتباط وجود داشته باشد. سومین تظاهر احساس گناه برداشتی است که والدین نسبت به پیش آمدن چیزهای خوب و بد زندگی دارند. آنان اساساً اظهار می دارند چیزهای خوب برای افراد خوش اقبال و چیزهای بد هم برای افراد بد اقبال اتفاق می افتد. چنین اعتقاد کلی صرفاً به این سبب که نقص وجود دارد پدر و مادر را در احساس گناه باقی می گذارد (ویلککس ، 1979).
بکمان (1983) اظهار می دارد که احساس گناه و تقصیر در والدین بر اثر تولد فرزند معلول ذهنی بوجود می آید. این نوع فرزند تهدیدی بر علیه خود والدین است که موجب می گردد والدین نتواند از زندگی خود لذت ببرند. والدینی که چنین تفکری را دارند، برای آنها بی نهایت مشکل است تا کودک را بپذیرند. اینگونه والدین عقب ماندگی ذهنی فرزند خود را انکار می کنند و تمایل به دریافت کمک از دیگران برای بهبود وضعیت کودک را ندارند.
احساس گناه شکل خاصی از اضطراب است که از عوامل خود برتر بسیار قوی سرچشمه می گیرد. این احساس معمولاً در مقابل برخی از اعمال گذشته فرد بروز می کند. شخصی که بطور دائم احساس گناه می کند دارای یک درک شخصی ضعیف از موقعیت می باشد که خود را در مسیری بسیار ناخوشایند می بیند. وقتی احساس گناه بسیار قوی باشد. فرد احساس ناامنی و عدم حماطت می کند و به همین نسبت میزان احساس رضایت شخصی این افراد بسیار پایین می آید. هر قدر احساس گناه والدین بیشتر باشد تمایل آنها به متهم یا مقصر دانستن خودشان برای وضعیت کودک بیشتر می شود. نیکسون و سینگر به نقل از بلاچر و دیگران (1980) اظهار می دارند که تعداد زیادی از والدین کودکان عقب مانده ذهنی خود شرمی و تقصیر افراطی را تجربه می کنند. والدین اینگونه کودکان نسبت به فرزند عقب مانده خود احساس گناه و مسئولیت می کنند، حتی زمانی که کودک آنها به طور روشنی دارای نقیصه نیست.
برکویتز (1960) ابراز می دارد که مادران افسرده ای که دارای فرزند عقب مانده ذهنی هستند به طور معنی داری نسبت به مادران با کودک عادی احساس گناه و تقصیر بیشتری می کردند هم چنین در پژوهش او نشان داده شد که همانند جمعیت عادی احساس گناه و خود شرمی والدین با کودک عقب مانده ذهنی با افسردگی، ناامیدی، بی یاوری، و خودپنداره پایین ارتباط دارد. و نیز اعتقاد بر این است که احساس گناه که بوسیله والدین کودکان عقب مانده تجربه می شود به وابستگی والدین به کودکان خود، کارآمد بودن والدین، سیستم های سلامت خانواده، ارتباط سالم بین والدین ارتباط دارد (مایرسون به نقل از بیلی و دیگران 1992) .
ژاک (1979) عنوان می کند اینکه والدین با کودک عقب مانده ذهنی بین دو احساس عشق و نفرت از کودک قرار می گیرند حقیقت دارد. تضاد میان این دو احساس موجب بوجود آمدن واکنش احساس گناه و تقصیر می گردد و چون والدین نمی توانند به وجود این تقصیر اعتراف کنند، بنابراین احساس تقصیر به شکل واکنش طرد، حمایت بیش از حد، تحت فشار گذاشتن کودک انعکاس پیدا می کند.
والدین کودکان عقب مانده ذهنی ممکن است احساس گناه کنند. والدین ممکن است به دلیل آنکه حس می کنند نسبت به کودک خود خشم و خشونتی نشان داده اند. این احساس گناه برایشان پیش می آید و اینکه، انگیزه های غیرارادی برای طرد کودک و احتمال نابود کردن او در خود احساس می کنند. (ولفنزبرگر ، به نقل از ملک پور 1369).
بعضی از والدین به کودک به عنوان یک عامل تنبیه کننده که از جانب خدا، برای کیفر گناهی که در گذشته مرتکب شده اند، می نگرند. احساس گناه به خصوص هنگامی واقعی است که والدین انگیزه از بین بردن کودک خود را داشته باشد (ملک پور 1369).
4- افسـردگی
افسردگی بعنوان خشم جهت یافته به سوی درون تعریف شده است. والدین با کودک عقب مانده ذهنی می توانند توان خود را در محدوده بین دو نقطه نهایی در نظر گیرند: دو نقطه ای که از پیشگیری آنچه برای فرزندشان رخ داده ناتوان بوده اند و به علت حالت بی فایدگی، ناتوانی خود، نسبت به خودشان خشمگین هستند. یا اینکه آنان به اندازه کافی توان پیشگیری آنچه رخ داده را داشته اند، و بنابراین چون قبل از آنکه خیلی دیر بشود به عمل نپرداخته اند نسبت به خود خشمگین هستند (هانت و دیگران به نقل از سعیدی 1369).
فلوید و فیلیپ (1990) عنوان کردند که تعامل اعضای خانواده اثر مستقیم در روابط آنها دارد. بطوریکه هم فرزندان و هم والدین در رفتار یکدیگر اثر می گذارند. برای کودکان با عقب ماندگی ذهنی و خانواده هایشان نیز چنین اثراتی بررسی شده است و نتیجه تحقیقات در این زمینه نشان می دهد که این والدین احتمالاً بیشتر از والدین با کودک عادی تجربه استرس افراطی، روابط اجتماعی محدودتر و افسردگی بیشتری را تجربه می کنند. رشد شناختی و سازگاری اجتماعی کودکان با عقب ماندگی ذهنی بستگی به این دارد که آنها از نظر هیجانی و عاطفی ثبات داشته باشند و این امر بستگی به ارتباط مناسب بین اعضای خانواده و بخصوص پدر و مادر، تعامل اجتماعی والدین و نبودن تعارض در بین آنها دارد (مینک و مایرز به نقل از جردن 1972).
5- خشـم
گاه دشواری نگهداری و مراقبت از کودک عقب مانده ذهنی موجب ایجاد بحران هایی می شود. این مسأله به خصوص در مورد پدر و مادرانی مصداق پیدا می کند که بیشتر از حد معمول تحریک پذیر هستند، زیادتر از اندازه فعالیت کرده و یا در شرایطی بسر می برند که کنترل رفتارهای آنها به سادگی ممکن نیست. در این موارد نتیجه آن می شود که کودک عقب مانده به عنوان وسیله تخلیه عاطفی پدر و مادر مورد استفاده قرار گیرد و والدین ناراحتی های خود را با فریاد کشیدن بر سر کودک مرتفع می سازند (میلانی فر، 1370).
هر شخص مفهومی از عدالت را دارد که وی را قادر می سازد بدون اضطراب و ترس در جامعه به زندگی خود ادامه دهد. یک رویداد غیرقابل پیش بینی، مانند داشتن فرزندی دچار نقص، امنیت فرد را تهدید می کند. هر گاه حساسیت های فرد درباره نظم از هم گسیخته شود، ناکامی حاصل خواهد شد. ناکامی، پریشانی، پرخاشگری، عصبانیت و آزردگی همه کلماتی هستند که در هر زمان به موازات خشم و غضب توسط والدین با کودک عقب مانده ذهنی عنوان می شود. دیر زمانی است که روان شناسان نشان داده اند ناکامی به احساسات پرخاشگرانه منتهی می گردد. پدر و مادری که از طریق تولد کودکی با عقب ماندگی ذهنی ناکام شده، در بسیاری از زمینه ها احساس خشم می کنند (سعیدی، 1367).
6- مشکلات زناشویی
این نوع مشکلات معمولاً به علت اضطراب و تشویش پدر و مادر بروز می کند. هر یک از والدین یکدیگر را برای وضعیت کودک مقصر می شناسد و این عمل احتمالاً آگاهانه و یا ناآگاهانه صورت می گیرد. در بعضی از خانواده ها، ممکن است ارتباط زناشویی حتی قبل از وجود کودک عقب مانده ذهنی دچار شکنندگی شود ولی وقتی کودک عقب مانده ذهنی بدنیا می آید ارتباط بین والدین بدتر می شود. فاربر به نقل از ملک پور (1369) عنوان می کند که به نظر می رسد سازگاری با کودک عقب مانده ذهنی نیاز به ارتباط قوی بین والدین در ابتدا باشد. راس (1974) نیز عنوان می کند که هر چه اختلاف زناشویی بین والدین کمتر باشد والدین درباره آینده کودک عقب مانده ذهنی خود مانند آموزش، تصمیم بهتری می توانند بگیرند (ملک پور، 1369).
باید پذیرفت که معمولاً افراد عقب مانده ذهنی خصوصاً در سنین خردسالی، احتیاج به توجه و مراقبت بیشتر دارند و مادر به طور طبیعی این مسئولیت را می پذیرد. ولی همین امر موجب می گردد که پدر خانواده احساس می کند همسرش دیگر توجهی به او ندارد و در نتیجه پدر خانواده احساس انزجار و دشمنی به همسر و کودک عقب مانده ذهنی خود می کند (بلاک ، 1976).
نوع احساسی که والدین نسبت به کودک دارند می تواند به خودشان برگردد. علاوه بر این محدودیت های اجتماعی که والدین در زندگی پیدا می کنند. می توانند منجر به احساس خصومت و همچنین اضطراب بیشتر در آینده گردد. این احساس ممکن است بر روی سایر افراد خانواده اثر بگذارد که در نتیجه اشکالات زناشویی بیشتر را بدنبال می آورد که احتمالاً منجر به در هم شکستن خانواده می گردد (داورمنش ، 1368).
فاربر عنوان می کند که حضور کودک عقب مانده ذهنی در خانواده مانع از ادامه زندگی طبیعی خانواده می شود. زندگی مشترک را می توان از آغاز ازدواج و ادامه آن طی مراحل متوالی مشخصی در نظر گرفت که تحت تأثیر جوان ترین کودک خانواده قرار می گیرد. زیرا این جوان ترین کودک است که تا حدی رفتار والدین را محدود می سازد. کودک عقب مانده که در واقع به رغم جایگاه سنی او در بین کودکان، جوان ترین عضو خانواده است، ممکن است هیچگاه بیش از دوره ما قبل نوجوانی افراد عادی رشد نکند ( به نقل از ملک پور ، 1369).
مراحلی که والدین کودکان عقب مانده ذهنی در سازگاری طی می کنند
آگاهی از عقب ماندگی ذهنی می تواند واکنش های عاطفی مختلفی ایجاد نماید. واکنش های عاطفی ممکن است به صورتهای متفاوت بروز نماید. چنین ضربه و بحرانی قادر است به کاهش نیروی روانی و جسمانی فرد منجر گردد.
داشتن کودک عقب مانده ذهنی نشانگر تنش شدید در والدین است که باید خود را با آن تطبیق دهند. با این وجود بسیاری از والدین در مقابله با این تنش به روشی سازنده موفقیت پیدا می کنند. آنان واقعیت وضعیت کودک خود را می پذیرند و با مشکلات حاصله از این موفقیت به روشی که برای کودک مفید است عمل می کنند. باید توجه داشت تنها هنگامی می توان به کودک عقب مانده ذهنی کمک نمود که افراد بزرگسال قادر به قبول وضعیت موجود بر اساس شناسایی واقعی از استعدادها و توانایی های او باشد(ملک پور، 1369).
انتظاری که از والدین با کودک عقب مانده ذهنی می رود از توقعی که از والدین بهنجار مورد انتظار است بیشتر نیست. حتی دست یابی به این هدف محدود نیز در شرایطی که کودک عقب مانده ذهنی است و بویژه اگر معلولیتها از نوعی باشد که به ناکامی فزاینده روبرو گردد بسیار مشکل است.
مراحلی که والدین با کودک عقب مانده ذهنی طی می کنند عبارتند از :
1- مرحله آگاهی از خطر :
در جریان این مرحله والدین کودک عقب مانده ذهنی در یک حالت شوک و ناباوری فرو خواهند رفت. در این مرحله است که واکنش هایی برای مقابله با فشار روانی در آنان پدیدار می شود. این واکنش ها می توانند شامل جستجوی راههایی برای کاهش شدت بحران و آثار زبان بخش آن باشند. والدین در اثر آگاهی از عقب ماندگی ذهنی کودک خود حیرت زده می گردند. کودک عقب مانده ممکن است مشکلات والدین را بیشتر کرده و مشکلات جدیدتری را در والدین بوجود آورد (برنشتاین ، به نقل از دایسون ، 1992).
کوشش های اضافی ممکن است واکنشهای یک والد تقریباً نااستوار را شدت دهد و ایجاد واکنش های آسیب شناسی کند. علت عمده چنین واکنشی در والدین وجود کودک عقب مانده ذهنی به تنهایی نیست، بلکه به علت حالات روانی شدید خود والدین است (باروف به نقل از داورمنش، 1370).
والدینی که کودک عقب مانده ذهنی در خانه دارند، مشکلاتی را تجربه می کنند و اغلب برای ارضای تمایلات و مراقبت از کودک عقب مانده ذهنی، سختی هایی را متحمل می شوند. والدین ممکن است دانش کافی در مورد ماهیت عقب ماندگی کودک و توانائیهای او نداشته باشند. همچنین ممکن است مراکز خدماتی برای کمک به والدین جهت آموزش به فرزندان آنها به راحتی در دسترس نباشد. خود خانواده ممکن است قدرت کافی جهت رویارویی با این پدیده را نداشته باشد (کلمان به نقل از ملک پور، 1369).
روزن ( به نقل از ترغیبی 1375) ویژگی مرحله آگاهی از خطر را چنین عنوان می کند. وقتی اغلب خانواده ها به کلینیک برای تشخیص می آیند از اینکه کودکشان به مشکلی دچار است آگاهند. اما ممکن است علتهای دیگری را برای این مشکل عنوان کنند. بسیاری از والدین به کری کودک مظنون می باشند، زیرا گفتار کودک به تأخیر افتاده است. بعضی ها از مسائل انضباطی و رفتاری شکایت دارند و گروهی نیز به سبب تنهایی کودک و اینکه فاقد دوست است، دچار مشکلند. ناتوانی های جسمی وپیشرفت کند در مدرسه، والدین نگران را برای کمک به کلنیک مِِِی کشاند ( ملک پور 1369).
والدینی که خود عقب مانده ذهنی نیستند، اغلب کندی ذهن کودک را همراه با یک احساس عمیق سردرگمی و شوک درک می کنند. رؤیاهای آنها در باب آینده فرو می پاشد، احساساتشان درباره کفایت کودک به طور جدی و آشفته و متزلزل می گردد. بسیاری یک واکنش اندوه بار را طی زمان که حتی ممکن است از دیگران کناره گیری کنند تا با غم خود تنها باشند، تجربه کنند. گاه ممکن است والدین از اینکه امید خود را برای داشتن یک کودک سالم از دست داده اند سوگوار می شوند. فشار روانی معمولاً در این مرحله مانع از آن می شود که والدین از تفکر منطقی و فکر خلاقانه استفاه کنند. والدین در مورد اینکه فرزند آنها در آینده چه کسی و چه چیزی برای آنان خواهد شد رؤیاها و خیالهایی را دارند. غالباً چنین رؤیاهایی بسیار مشخص هستند و برای آینده والدین وعده های بزرگی را دربردارند. انتظار تولد یک کودک تجربه ای است که افراد را عمیقاً به جنب و جوش می آورد. نیازهای ارضاء نشده و آرزوهایی در مورد آینده که کودکان بتوانند آنان نیازها را ارضا کنند. بنابراین وقتی والدینی صاحب کودک عقب مانده ذهنی شوند آرزوها و امیال خود برباد رفته می بینند و دچار شوک می شوند (بیکر و همکاران، 1991).
2- مرحله مقاومت:
در این مرحله سعی می شود تغییرات مرحله قبل جبران شود به طوریکه برای والدین حالت شوک و حیرت وجود ندارد و والدین سعی می کنند به کمک این مرحله با فشار روحی ناشی از مرحله قبل مقابله نمایند. در همین مرحله است که فرد به تصمیم گیری و عمل نمودن قادر می شود.
سرانجام، خانواده کودک عقب مانده ذهنی باید با این واقعیت که او عقب مانده ذهنی است روبرو شود. دست یابی به این شناخت ممکن است ناگهانی یا تدریجی باشد. ممکن است والدین در آغاز تولد متوجه عقب افتادگی ذهنی کودک شوند و یا اینکه تا هنگام مدرسه این امر ناشناخته بماند. تقریبا برای تمام خانواده ها، هنگامی که کودک به سن هفت یا هشت سالگی می رسد، این حقیقت تا حدی آشکار شده است. اغلب والدین، بتدریج و همراه با اندوه شرایط و موقعیت کودک را درک می کنند. بسیاری وقت، انرژی و پول زیادی را صرف یافتن یک تشخیص قابل قبول یا درمان کودک می کنند (رابینسون به نقل از ماهر 1366).
والدین باید بدانند که کودک عقب مانده ذهنی آنها هرگز به طور نرمال نخواهد شد و هیچ وقت به طور کامل رؤیاهای والدین برآورده نمی شود و بنابراین باید مراقبت بیشتری نسبت به کودک ارائه دهند. یکی از تجارب آسیب زا این است که والدین نمی توانند با مسئله عقب ماندگی ذهنی کودک سازگار شوند. عده ای از والدین هستند که برای بهبودی و درمان کودک از یک پزشک به پزشک دیگر و به مراکز درمانی متعدد مراجعه می کنند و یا از داروهای مختلف استفاده می کنند و امیدوارند که کودکشان طبیعی و نرمال شود (کلمان ، 1956).
والدین کودک عقب مانده باید ناتوانی او را بپذیرند و در جهت سازکاری به وی کمک کنند. آنان باید از یک سو از اهدافی که دست یابی به آنها مشکل است بپرهیزند و از سوی دیگر درک کند که کودک نیز می تواند کارهای زیادی را انجام دهد و به او کمک کنند تا نیازهای خود را با حوزه های محدود فعالیت ارضا کنند. اگر چه کودک نمی تواند از نظر تحصیلی مطلوب باشد، اما مهارتهای فردی و حرفه ای بسیاری وجود دارد که او می تواند در آنها مهارت پیدا کند (بکمان ، 1983).
اگر کودک در روابط خانوادگی احساس امنیت کند و اگر بداند که والدین از او مراقبت می کنند و از پیشرفت او راضی هستند، به آنها در جهت ایجاد سازگاری با دنیای خارج به میزان زیادی کمک خواهد کرد. پذیرش یک حقیقت، یعنی پذیرش محدودیت قدرت ذهنی، کلید اساسی بهداشت روانی و شایستگی اجتماعی تمام کودکان عقب مانده ذهنی به ویژه گروه مرزی است (ملک پور، 1369).
مرحله مقاومت مرحله ای است که به والدین کودک عقب مانده ذهنی کمک می کند تا راه حل های موقتی را پیدا کرده تا بدین وسیله از فشارهایی که تحمل می کنند کاسته شود. وسایلی که در مرحله مقاومت به شخص کمک می کند تا با فشار مقابله نماید، مکانیزمهای دفاعی گویند. مکانیزمهای دفاعی وسایلی هستند که به والدین کودک عقب مانده کمک کرده تا رفتار خود را که در آنان اثر نگرانی و شوک حاصله از آگاهی نسبت به عقب ماندگی کودک در آنها بوجود آمده است تعدیل نمایند و از فشار روحی کاسته شود(ملک پور، 1369).
تولد کودک عقب مانده ذهنی می تواند عملی برای ایجاد تشویض و نگرانی اعضاء خانواده باشد. باید توجه داشت که استفاده از مکانیزمهای دفاعی جنبه مرضی نداشته و هر فردی که به نوعی تحت فشار قرار گیرد ناگزیر به استفاده از این مکانیزمها به منظور کاهش نگرانی می باشد.
مکانیزمهای دفاعی والدین با کودک عقب مانده ذهنی
الف) انکار : والدینی که حاضر نیستند عقب ماندگی ذهنی فرزند خود را بپذیرند و منکر عقب ماندگی ذهنی کودک خود می شوند از این مکانیزم استفاده می کنند. استفاده از این مکانیزم موجب رفع موقتی نگرانی می شود ولی برای بلند مدت نمی تواند ادامه یابد و دیر یا زود با شکست مواجه می شود. مکانیزم انکار مستلزم صرف انرژی روانی زیادی می باشد. چون انرژی روانی لازم برای ادامه یک مکانیزم دفاعی باید با شدت تشویش متناسب باشد. از این رو استفاده از مکانیزم انکار نشانگر شدت نگرانی است. فروید (به نقل از داورمنش، 1370) عنوان می کند که هر قدر انرژی مصرفی برای مکانیزم دفاعی بیشتر باشد، مقاومت در برابر تغییر یافتن نیز بیشتر خواهد بود. این امر دلیلی است برای اینکه چرا والدین کودک عقب مانده ذهنی با وجود شواهد روشن، باز علاقمند به انکار عقب ماندگی ذهنی کودک خود هستند.
ب ) مکانیزم واکنش سازی : وقتی فرد می خواهد انگیزه های رفتار خود را سرکوب نماید گاهی به این وسیله دفاعی متوسل می شود. یعنی رفتارهایی کاملاً در جهت عکس پیش می گیرد. به کمک این مکانیزم والدین کودک عقب مانده ذهنی ممکن است خشونت و بی علاقگی خود نسبت به کودک را به صورت محبت و علاقه ای بیش از حد به او ابراز نمایند. هنگامی که در مورد سختی پرورش کودک با آنان صحبت می شود ممکن است منکر این مشکل شده و گاهی از ابراز چنین طرز فکری ناراحت می شوند (ملک پور، 1369).
استفاده از مکانیزم واکنش سازی به نفع کودک عقب مانده ذهنی نیست زیرا موجب می شود که والدین علاقه افراطی به کودک پیدا کنند و این علاق مفرط موجب حمایت افراطی شده، در نهایت موجب تأخیر رشد کودک در زمینه های آموزشی و تربیتی می شود. والدینی که علاقه افراطی نسبت به کودک عقب مانده ذهنی خود را دارند هرگونه رفتاری را دلیل باهوش بودن کودک خود می دانند و خود را از نیاز به کمک دیگران مبرا می دانند (داورمنش، 1370).
ج ) مکانیزم فرافکنی : به کمک مکانیزم فرافکنی فرد امیال و انگیزه های خود را به دیگران نسبت می دهند. بدنیا آمدن کودک عقب مانده ذهنی در خانواده موجب می شود که والدین از این مکانیزم دفاعی به منظور رهایی از انگیزه های نامناسب خود استفاده نمایند. کودک عقب مانده ذهنی می تواند احساس تنفر و بی علاقگی در والدین ایجاد نمایند زیرا چنین کودکی باعث از میان رفتن امیال و آرزوهای والدین نسبت به خود گردیده است. ولی از آنجا که والدین نمی توانند تنفر خود را نسبت به کودک ابراز دارند. بنابراین انگیزه های ارضاء نشده خود را به دیگران نسبت می دهند. مادر ممکن است تنفر خود را به پدر نسبت دهد و بگوید که همسرم با من خصومت دارد و در زمان حاملگی به من توجهی نکرده است و یا وقتی مشکلی برای من پیش می آمد همسرم به من توجهی نمی کرد (پاترسون به نقل از ملک پور، 1369).
د ـ مکانیزم بازگشت: در این مکانیزم با برگشت فرد به زمان گذشته، وقایع تلخ که در حال حاضر فرد را آزار می دهد به ظاهر فراموش می شوند. وقتی خانواده ای صاحب یک کودک عقب مانده ذهنی می شود و تولد کودک عقب مانده ذهنی آرزوها و امیال خانواده را بر باد داده و باید مشکلات بیشتری را تحمل کنند. گروهی از والدین حاضر به قبول عقب ماندگی کودک نیستند. در این مکانیزم قسمتی از شخصیت فرد ممکن است در سیر تکاملی خود متوقف شده و در حالات شخص ناهماهنگی ایجاد نماید. در این حالت فرد با استفاده از مکانیزم بازگشت به منظور اجتناب از اضطراب تکاملی را که پیدا کرده است از دست می دهد و به سطح پایین تری از هم زیستی که واجد طرحهای نارسائی از طرز تفکر و احساسات و هیجانات و رفتار می باشد برمی گردد. سطح پایین تر همان دوران کودکی است که فرد هنگام مواجه شدن با ناملایمات و دشواریهای زندگی و احساس زبونی، بدان پناه می برد. از این رو، وقتی فرایند بازگشت تحقق می پذیرد، روش و رفتار فرد حالت بچه گانه و ابتدایی به خود می گیرد (ملک پور، 1369).
مادری که از این مکانیزم استفاده می کند سعی می کند از خود رفتاری را نشان دهد که شبیه دوران کودکی او بوده است و به این ترتیب قصد دارد که عقب ماندگی ذهنی فرزند خود را پنهان کند (ملک پور، 1369).
3- مرحله فرسودگی :
وقتی در خانواده ای کودک عقب مانده ذهنی بدنیا می آید و والدین از آن آگاهی پیدا می کنند دچار شوک می شوند. (مرحله اول). چنانچه شوک حاصلی از مرحله اول به کمک مرحله دوم یعنی مرحله مقاومت از بین نرود و سازش والدین کافی نباشد، تدریجاً قوای دفاعی زایل گشته و از کار باز خواهد ایستاد. در این حالت دیگر نیرویی برای سازندگی باقی نمی ماند و فرد دچار فرسودگی خواهد شد. شوک و نگرانی مجدداً پدیدار شده و مشکلات روانی و جسمی می تواند بر شخص غلبه یابد. فشارها و بحرانهای ناشی از وجود کودک عقب مانده ذهنی، توانایی روحی فرد را تضعیف می کند و موجب اختلالات روحی و جسمی می گردد (ملک پور، 1369).
هنگامیکه روشهای معمولی حل مشکل را نتوان به منظور رفع مشکلات ناشی از داشتن کودک عقب مانده مورد استفاه قرار داد، سازگاری مختل می شود. میسک و فارل (1975) معتقدند که فرد باید مشکل را حل نماید و یا خود را با آن تطبیق دهد. شکست درحل مشکل منجر به ایجاد و تنش درونی و علائم اضطراب شده و عملکرد فرد را مختل می سازد که این امر به نوبه خود به طولانی شدن دوره ناراحتی عاطفی منجر می گردد (به نقل از ملک پور، 1369).
شدت و نوع عقب ماندگی ذهنی کودک در بوجود آمدن مشکل روحی و مختل کردن سلامت شخصی و سازگاری خانواده مؤثر است. عقب مانده های ذهنی متوسط و شدید به برنامه ریزی و مراقبت و نظارت شدید در سرتاسر عمر نیازمندند. در مورد عقب مانده های خفیف تا مدتهای دراز، والدین در اضطراب و هراس وجود یا عدم نارسایی بسر می برند.
اگر کودک فرزند اول باشد، از جایی که کودکان اول جایگاه ویژه ای دارند، سازگاری قدری مشکل تر خواهد بود. خانواده های بزرگتر احتمالاً بهتر می توانند خود را با کودک عقب مانده تطبیق دهند. زیرا سایر برادران و خواهران می توانند به مراقبت از کودک عقب مانده کمک کنند (بیکر، لاندن، کاشیما ،1991).
هاگامن ( به نقل از منشی طوسی، 1369) مدلی فرضی از واکنش های والدین نسبت به اختلالات موروثی، از واکنشهای عاطفی احتمالی والدین نسبت به عقب ماندگی ذهنی، تصویری بدست می دهد. در ابتدا واکنش ها به صورت شوک و سپس به شکل انکار بروز می نماید. زمانی که تشخیص عقب ماندگی از جانب سایر دست اندرکاران تأیید و اطلاعات بیشتری جمع آوری شد، نوبت درک نیازهای ویژه کودک فرار می رسد. ا
دانلود مقاله کودک عقب مانده ذهنی