تاثیر متقابل دین زرتشت بر ادیان دیگر
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه16
فهرست مطالب
کنشهای متقابل به علت وجود یا فقدان علفهای هرز : 1
نقش علفهای هرز در تنوع زیستگاه : 2
نقش علفهای هرز در برنامههای بهداشتی 8
نقش علفهای هرز در کنترل بیولوژیکی 12
کنشهای متقابل به علت وجود یا فقدان علفهای هرز :
a : مرور تغییر علف هرز محیط پرورش میکروب : گیاهان محیطی را که در آن زندگی میکنند تغییر میدهند. آنها کسرهای مشخصی از تابش خورشیدی را جذب میکنند و به کار میگیرند آنها آب را جذب میکنند و آن را درمحیط بیرون میدهند و آنها مغذیها را جذب میکنند و دوباره دراکوسیستم دوباره پخش میشوند و آنها به طور فیزیکی حرکت هوا را تغییر میدهند. آنها نتایج عمیق این تغییران زیستگاه میکروبی در دیگر موجودات زنده هستند کهدر اکو سیستم وجود دارند .این ممکن است به میزانی باشد که موجودات زنده دیگر نتوانند بدون نفوذ اعمال شده به وسیله وجود گیاهان بقا کنند. علفهای هرز گیاهانی هستند و ازاینرو وجودشان یا حذفشان زیستگاه را برای این موجودات زنده دیگر تغییر خواهد داد. علفهای هرز غالبا میتوانند مقدار نسبتا زیادی از پوشش گیاهی اکوسیستمی خاص را که آنها درآن رشد میکنند اشغال کنند. علفهای هرز نهال دریک محصول ردیفی کاملا فاصله دار ممکن است به زیادی 95درصد از توده زیستی گیاه موجودردرزمین را کمک کند یا علفهای هرز ممکن است جزء سازنده تعرقی کلی اکوسیستم باغ برگریز پاییزی نشان دهد زمانیکه درختان یک طبقه از جنگل خواب رونده هستند یا قبل از ازسرگیریهای رشد درخت دراویل بهارمشاهده میشوند. درمناطق بدون محصول ازقبیل کرانه دیواری آبرو و نردهها و کنار جادهها تنها پوشش گیاهی موجود ممکن است علفهای هرز باشند. اما میزان کلی که بهسازی رخ میدهد بستگی به نسبت علف هرز به پوشش گیاهی غیر علف هرز دارد که در اکوسیستمهای خاصی وجود دارند. این تغییرات میتواند شامل موارد زیر باشد : کیفیت یا کمیت نور : میتواند اثراتی برروی کلیه انواع آفات بگذارد اما احتمالا بیشترین اهمیت را برای محصولات اولیه دیگر دارد.
آب در خاک : اهمیت اولیه ای برای دیگر گیاهان دارد اما میتواند اثرات مستقیمی بر روی دیگر موجودات زنده متولد شده در خاک بخصوص بیماریزاها و و کرمهای نخی دارد ازآنجائیکه گونههای خاص برای مراحل خاص چرخه زندگیشان نیاز به آب جاری دارد . آب در هوا : بر موجودات زنده حساس به رطوبت نسبی تاثیر میگذارد و احتمالا برای بیماریزاهای خاص مهمترین است .
دما درخاک و در سایبان : دمای محیطی فعالیت و میزان رشد همه موجودات زنده خونسرد را تنظیم میکند. این پایه ای برای مفهوم میزان روزبرای پیش بینی کردن رشد جمعیت آفت است. دمای خاک یا سایبان تغییر کرده ازاینرو میتواند میزان تغییر یا رشد جمعیت آفت را تغییر دهد.
پناهگاه : این ترکیبی از پارامترهای بالا است که میتواند برای بسیاری از آفتهای مهره دار و بی مهره که در فضای باز بقا نمیکنند است بحرانی باشد.
مواد مغذی در گیاهان : ماده مغذی تغییر کرده خاک دسترسی داشتن به گیاهان را تغییر میدهد که ازاینرو میتوانند ظاهر و ارزش غذایی گیاه با دیگر آفات را تغیییر دهند و میتوانند توانایی گیاه را برای تحمل کردن حمله آفت تغییر دهند. بزرگی چنین تغییرات محیطی میکروبی بعلت علفهای هرز به طور ضعیفی ثبت شده است . دربخشهای بعدی این فصل بسیاری از کنشهای متقابل بین علفهای هرز و دیگر آفات ذکر شدهاند اما مکانیسمهایی برای کنشهای متقابل دراکثر موارد تعیین نشده اند. کنشهای متقابل ازطریق
چکیده
یکی از عمدهترین مکاتب جامعهشناسی نظریة کنش متقابل نمادی با نظریات جرج هربرت مید (1931- 1863) پایهریزی و توسط هربرتبلومر (1986- 1900) تکمیل و تدوین گردید که در دوزمینه بازنمودن نکات و مفاهیم پوشیده و گسترش مبانی تئوریک خودکار بلومر قابل توجهاست. بلومر از چهرههای برجسته جامعهشناسی آمریکا که دارای برجستهترین پستها و سمت دانشگاهی ودر نهایت استاد برجسته جامعهشناسی مطرح بودهاست وی شاگرد خاص مید و بنیانگذار نحلة جدید کنشمتقابل نمادی میباشد که مخالف با جامعهشناسان عواملی جامعهشناسی تفسیری را وارد محیط دانشگاهی کرد.
وی کتاب چشمانداز و روش کنش متقابل نمادی را در سال 1969 منتشر ساخت ودر آن به تشریح قضایای بنیادین خویش که شامل سه قضیه اعیان، منشاء اعیان و وجه تفسیری پرداخت. باورهای ریشهای کنش متقابل نمادین را بلومر 1ـ ماهیت یا طبیعت جامعه بشری و زندگی گروه اجتماعی 2ـ ماهیت کنش متقابل اجتماعی 3ـ ماهیت اعیان
4 ـ انسان موجودی کنشگر 5 ـ ماهیت کنش انسان 6 ـ بهم پیوستگی کنش یا کنش پیوسته میداند. استاد بلومر بعنوان نماینده مکتب شیکاگو در مقابل مکتب آیوا و مانفوردکون قرار میگیرد که نگرشهای پوزیتویستی را عامل انشعاب آنها میدانند. اولین قضیه در روششناسی بلومر بررسی جهان تجربی است که برای بررسی آن باید دو فرایند کشف ووارسی را پیشنهاد میکند. بلومر در انجام پژوهش مراحل 1ـ منظر و تصویر پیشین جهان تجربی 2ـ ساختن مسأله 3ـ شناخت دادههای متناسب و گردآوری آنها
4ـ تعیین روابط میان دادهها و تحلیل 5 ـ تفسیر کردن نتایج 6 ـ آزمون نهایی مفهوم را در نظر دارد . عمدهترین مفاهیم که به آن پرداختهایم عبارتند از خود رهاسازی ، اجتماعیشدن ، رفتار جمعی، مراحل تاریخی است و در نهایت نگاهی به آراء منتقدین و جوابهای داهشده را در حد بضاعت آوردهایم.
مقدمه:
یکی از عمدهترین مکاتبی که در سده بیستم در جامعهشناسی آمریکا رشد و گسترشیافت و توسط « جرج هربرت مید»1 پایهریزی شد. دکتر تنهایی (1371) علل متفاوتی را به عنوان زمینههای مساعد رشد این مکتب جامعهشناسی نام برد به خلاصهای از آنها اشارهمیکنیم :
1 ـ اعتراض که بر علیه رشد روزافزون مکتب رفتارگرایی در روانشناسی شده بود و لازمبود تا نظام تجربی و مستدلی را پیریزی کرد تا بتوان ضعف تئوریک نهضت رفتارگرایی را جبران نمود .
2 ـ رشد روزافزون جامعه جمعگرای2 آمریکایی بود که با توجه به نیازجامعه به گسترشهای پیدرپی و نیز، با توجه به مهاجرت سیلآسا ، نیاز به موفقیتی بود که سعهصدر اجتماعی را در پذیرشاستعدادهای جدید بر تاریخ نژادپرست و قومگرای آمریکا مسلط نماید.
مید دو پاسخ عمده جامعهشناسی به این وضعیت داد: (همان منبع)
1ـ ارائه تئوری معروف در باب « خود» بود که با ابعاد و عناصر مربوط به آن تصویر جدیدی را از یک جامعة پویا و جمعگرای انسان گرایانه عنوان مینمود
2ـ طرح تئوریک و فلسفی « فلسفه حال»1 بود. در فلسفه حال مید سعی میکرد توجه انسان جدید واز دنیای ظلمت زده گذشته و نیز بندگی به خیالهای خام و تجربه نشده فردا را آزاد کند و این مکانیسم فلسفی و نیز روانشناختی « مشاوره با خویشتن خویش» را فراهم کرد.
مید طرحی نو درانداختهبود که توانمند و رشدپذیر بود وبه نسل جدید جامعهشناسی آمریکا ارائه داد وآن مکتب رفتارگرایی اجتماعی بود و پیشزمینه نظریه کنش متقابل نمادی شد.
نظریة کنش متقابل نمادین2 مانند دیگر نظریههای عمده جامعهشناسی چشمانداز بسیار گستردهای را بازمینماید (ریترز، 1989 ، ترجمة محسن ثلاثی،1374)
این نظریه با نظریههای جرج هربرت مید شکل گرفت وبا افکار چارلز هورتونکولی ، دبلیو آی. تامس شیرازههای اصلی آن نضجگرفت ولی چشماندازهای متفاوتتری در سالهای اخیر به این نظریه راهیافتهاند. (همان منبع)
نظریه سنتی کنش متقابل نمادین با افکار هربرت بلومر مشخص میشود .(ریترز، 1989 ترجمه محسن ثلاثی، 1374 ؛ اسکیدمور، 1979 ترجمه حاضری و همکاران، 1375 ؛ توسلی ، 1373 تنهایی، 1371و1372 و1374؛ ترنر ، 1977 ترجمة رهسائیزاده ، 1373و...)
آنچه در مکتب کنشمتقابل نمادی بویژه به رهبری و هدایت هربرت بلومر انجامشد تلاش در دوزمینه عمده بود:
1 – باز نمودن نکات و مفاهیم پوشیده در نظریة رفتارگرایی اجتماعی
2 ـ گسترش مبانی تئوریک و تجربی نظام جامعهشناختی مورد پذیرش وی
زمینه اول مربوط به ارتباط میان بلومر و مید بود که بلومر به عنوان شاگرد و سخنگوی مکتب استاد خود مید مطرح شد و زمینه دوم فرایندهای تاریخ اجتماعی آمریکا و لزوم کنش این مکتب در مقابل نظریات دیگران بود.
آمریکای زمان بلومر متفاوت از زمان مید بود بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا دیگر آن جامعه نسبتاً سالم و آرام اوایل قرن بیستم بود نمیباشد. رشد تضادهای طبقاتی و نگرش فزاینده جامعة سلطهگرای آمریکا و شوروی بلومر را در برابر هرگونه ساختار ایستانگرانه به اعتراض وامیداشت. دو چیزی جزء مردم و روابط متقابل اجتماعی و تفاسیر آنها را مهمتر از ساختارها قلمداد میکرد و به این اعتقاد بود که کنش متقابل نمادین انسانی است که نبض تاریخ و جامعه را شکل میدهد. (تنهایی، 1374)
نکته دیگری اینکه بلومر اعتقاد داشت که مید تنها جامعه سالم را میبیند ولی جامعه معاصر وی به سراشیبی ارزشها و سقوط انسان نیز میانجامد و سعی در برخورد با نکات اساسی و بنیادین آسیبهای اجتماعی و انحرافات مرضی در جامعه بادیدن تازه برآمد.
زندگی و اندیشه بلومر
بلومر پس از فارغالتحصیلی عملاً از سال 1930 وارد عرصه جامعهشناسی شد و یکی از مهمترین چهرههای جامعهشناسی آمریکا به شمار میرود عمدهترین سمتهایی که وی در طول حیات علمی خویش داشت عبارتند از :
ـ رئیس گروه جامعهشناسی دانشگاه برکلی در کالیفرنیا
ـ رئیس انجمن جامعهشناسان آمریکایی ـ رئیس انجمن بینالمللی جامعهشناسان
ـ کسب اخرین مدارج و رتبة علمی یعنی « استاد برجسته» 1
ـ کرسی استادی در دانشگاه شیکاگو و برکلی
ـ ریاست مؤسسه علوم اجتماعی دانشگاه برکلی
ـ استاد مدعو دانشگاههای میشیگان، ایووا، هاوایی و کالیفرنیا
وی در سال 1939 طی یک سخنرانی برای اولین بار مکتب خویش را با نامگذاری جدید کنشمتقابلگرایی نمادی پایهگذاری و معرفی نمود. آنچه وی مطرح کرد وجوه تکمیلی و اضافاتی بر کار میر است بلومر تا سال 1980 بیش از هفتاد مقالة علمی متفاوت در زمینة جامعهشناسی منتشر میکند ودر سال 1969 مهمترین کتاب خود را تحت عنوان « چشمانداز و روش کنش متقابل نمادی»2 به چاپ میرساند.
او سخنگوی و شاگرد خاص جرج هربرت مید تا سال 1930 بود که بعد از آن مکتب خاص خود را بنیان نهاد.
استاد بلومر اولین کس است که رسماً در پهنة جامعهشناسی با جامعهشناسان عواملی به مخالفت پرداخت وی تمام کارهای جامعهشناسان قرون اخیر در خصوص تحلیل متغیرها انجامدادهاند ناقص و ناتوان از درک کامل واقعیت میداند. مثلاً در مطالعات پیرامون اعتیاد محققین با ارائه جداول و آمارهایی به نتیجه رسیدهاند، منجمله اینکه برخی عدم وجود امکانات تفریحی را علت رویآوردن فرد به مواد مخدر میدانند و برخی به وجود مرزهای آزاد و بازار و... اشاره میکنند که هیچکدام تحلیل جامعهشناختی نیست باید فهمید مشکل اعتیاد چیست؟ چرا تقریباً در تمام اقشار رخنه میکند و هر لحظه از جایی تازه سربدرمیآورد چرا اعتیاد در خانهها رشد میکند؟ باید جامعهشناس بفهمد درد از کجاست؟ مطالعه از نزدیک را توصیه میکند و نباید ساخت جامعه و تأثیرات آن را به عنوان عاملی جبری تلقی نمود.
با آنچه که بلومر مطرح کرد مفاهیم تفسیری در جامعهشناسی آمریکا و اروپا جان تازهای گرفت و هدف و مسیر خود را باز یابد و راههای تازهای فراسوی خود پیدا نماید. این بویژه به نوع تفسیر وی از تجزبه باز میگردد بدین ترتیب بلومر تجربهگرایی و آزمون عینی را از شرایط تحقیق در علوم اجتماعی برمیشمارد. که در بررسی حوزههای روش تحقیق و روششناسی بطور مشروح به آنها میپردازیم .
قضایای بنیادین
بلومر در کتاب خود مفاهیم هستیشناسی و بنیادی خویش در سه قضیه از هم تفکیک میکند:
قضیه اول: جهانی که انسان با آن در رابطه است و جهان اعیان1 است که به سه دسته تقسیم میشوند:
1 ـ اعیان فیزیکی3 : مثل کوه، اطاق ، ساختمان، تخته، میز، ...
2 ـ اعیان اجتماعی4: شامل روابط اجتماعی ، ساخت اجتماعی ، طبقات اجتماعی، خانواده، دوست، معلّم
3 ـ اعیان مجرد5: مفاهیم ذهنی؛ آزادی ، دموکراسی، نفرت، عشق، مفاهیم اسطورهای
بنابر قضیه اول بلومر به همه چیز میتوان در جهان (اشاره 2(نمود بنابراین ما به همه چیز تعریف و درک جمعی و مشترک نسبت به آنها داریم.
قضیه دوّم : در این قضیه بلومر به این سوال جواب میدهد که منشاء اعیان کجاست؟ آیا از ذات اشیاء تراوش میکند یا از ذهن انسان؟ آیا انسان از بدو تولد حامل معانی است؟ انسان موجودی نادان و ناقص در بدو تولد است و به تدریج آموختنیها را میآموزد. پس آیا معانی در ذات اشیاء نهفته است؟ مثلاً تخته سیاه برای همه یک معنی را میدهد خیر این معنی برای یک دانشآموز با یک پیرزن روستایی متفاوت است.
انسان هر آنچه میآموزد و برایش معنادار میشود در روابط متقابل اخذ میکند. کامپیوتر، تختهسیاه ، میز و هرآنچه که هست. اشاره به خودآزاری تلقی شدن مراسم سینهزنی یا زنجیر شیعیان توسط غربیها زیرا هنجارها و ارزشهای ما برایشان قابلهضم نیست همانطوریکه برای ما عادات و روشهای ایشان قابل فهم و هضم نیست.
قضیه سوم: این قضیه وجه تفسیرگرایی بلومر را نشان میدهد . بنابه اعتقاد عوامل گرایان انسان تحت شرایط خاصی رفتار خاص از خود نشان میدهد مثل موش که اگر شوک به ان وارد شود رفتار خاص نشان میدهد در حالیکه تفسیرگرایان، بر این باور دارند که انسان چیزی در درونش دارد که به برکت آن وقایع و پدیدهها را تفسیر میکند. آنان انسان را موجودی تفسیرگرا و معنا کننده میدانند در واقع انسان با خود مشاوره و مباحثه میکند که کاری را انجام دهم یا ندهم. و بهترین مثال را دکتر تنهایی برخورد و جسارت عمرابنعبدود بر حضرت امیرالمؤمنین (ع) میدانند.
باورهای ریشهای :
بلومر در شرح اصول نظری و مفروضات مسلم کنش متقابلگرایی نمادی، و یا آنچه که خود وی میخواند: « باورهای ریشهای» 1 شش مفهوم و یا باورهای ریشهای را مسلم فرضمینمود که دکتر تنهایی (1374 و 1371) در سه جستار روششناسی، ایستاییشناسی و پویاشناسی به انها به طور مشروح پرداخته است ما در این فرصت به شرح مختصر هرکدام از آنها میپردازیم:
1 ـ ماهیت یا طبیعت جامعه بشری و زندگی گروهاجتماعی(Nature of Humans societr) همانطوریکه میدانید زندگی گروههای اجتماعی در هر مکتبی با اصطلاحی خاص عنوان میشود، فرهنگ جامعه سازمان اجتماعی ، ساخت اجتماعی و غیره بلومر ار این مسئله غافل نیست ولی آنچه برای وی مهم است نه این اشکال بلکه محتوای واقعی این اشکال یعنی کنش اجتماعی است. پس مکتب به مطالعه همین محتوا یعنی کنش متقابل انسان که جوهر اساسی میداند میپردازد.
2 ـ ماهیت کنش متقابل اجتماعی (Nature of social Interaction) گرچه واژه فوق توسط جامعهشناسان دیگر نیز بکار برده شده است ولی آنرا تحت و احاطه ساختهای دیگر میدانند. در نظر بلومر کنش متقابل اجتماعی عبارت از فرایندی است که انسان در آن به مدد قوة تفسیر ، رفتار و سلوک خویش را در برابر دیگران شکل میدهد و یا سلوک خود را در برابر دیگران و یا موقعیت اجتماعی میسازد . پس کنشمتقابل فرایندی است که فرد با آگاهی و تفسیر و دخالت کرده و با توجه به کنشدیگران و تفسیر خویش عمل میکند بلومر آن دسته از سلوک اجتماعی که مبتنی بر تفسیر و یا بهرهگیری از قضیه سوم وی نبود را کنش متقابل نانمادی میداند که بیش از وی مید آنها را گفتگوی ایماها میخواند.یانکرایب (1998 ترجمه عباس مخبر، 1378) با مثال نوع برخوردهای دو سگ و دو انسان مقایسه میکند وقتی سگی از ترس سگ دیگر عقبنشینی میکند هیچگونه درک متقابل در کار نیست ولی وقتی به به یک نفر اخطار دادهمیشود معمولاً لزومی به نشان دادن دندان و غرغرکردن نیست.
1 . George Herbert mead 2.Pluralist
1 . Philosophy of present
2 .Symbolic Interactionism
1 . Distinguished professor
2 . Symbolic Interactionism: Perspective and Method
1 . Objects 2 . Root Images
3 . Physical objects 4. Abstract object
5 . Social objects
1 . Root Images
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 17 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
بین جهانبینى و علم اخلاق تاثیر و تاثر متقابل وجود دارد; زیرا از یک سواخلاقیات (علم اخلاق) مانند منطقیات، طبیعیات و ریاضیات از علوم جزئىاست و زیر پوشش «علم کلى» (جهانبینى) قرار دارد; چون این علم موضوعخود راکهنفس و قواى آن است اثبات مىکند ، چنانکه بخشى از اینها را همعلوم طبیعى اثبات مىکند، و از سوى دیگر علم اخلاق نیز درباره جهانبینىاظهار نظر مىکند; به این معنا که در علم اخلاق، ثابت مىشود جهانبینى توحیدى، خیر، ملایم با روح و امرى ارزشى و کمال روح است ولىجهانبینى الحادى، شر، زیانبار و قبیح است و براى روح پیامد ناگوارى دربر دارد.
در علم اخلاق، علوم نافع از علوم غیرنافع شناخته مىشود. پیغمبر اکرمصلى الله علیه و آله و سلم به ذات اقدس اله پناه مىبرد و مىفرماید: «اعوذ بک من علم لا ینفع، وقلب لا یخشع، ونفس لا تشبع» چون علوم از نظر نفع و ضرر به چند قسم تقسیم مىشود، بعضى از علمها نافعند و بعضى نه; بعضى از علوم مانند علوم الحادى، نه تنها نافع نیستند بلکه ضرر هم دارند و بعضى از علوم نه نافع هستند و نه ضار، مانند تاریخ بعضى از اقوام جاهلى که هیچ نکته آموزندهاى در دانستن آن وجود ندارد و هیچ اثر فقهى هم بر آن مترتب نیست.
البته برخى از بخشهاى علم تاریخ و نسب، فواید فراوانى دارد و از علوم نافع به شمار مىآید اما آشنایى با قواعد علمى مربوط به انساب و تاریخ اقوامى که آثار علمى یا صنعتى و هنرى از خود به یادگار نگذاشتند، صرف بیهوده عمر و اتلاف وقت است و مصداق علمى است که رسول خداصلى الله علیه و آله و سلم و امام هفتم (علیهالسلام) در باره آن فرمودهاند: «لا یضر من جهله ولا ینفع من علمه») .
بعضى از علوم فى نفسه نافعند ولى چون به مرحله عمل ننشستهاند علم نافع به شمار نمىآیند و این همان است که در بیان حضرت على (علیه السلام) آمده: «لا تجعلوا علمکم جهلا ویقینکم شکا اذا علمتم فاعملوا واذا تیقنتم فاقدموا» (4) و نیز مىفرماید: «رب عالم قد قتله جهله وعلمه معه لا ینفعه» (5) . بعضى از دانشمندان در عین حال که عالمند، جاهلند. چون عاقل نیستند کشته جهلند و علم آنان به حالشان نافع نیست. کسى که علم را براى مقامهاى دنیا، جلب توجه و احترام مردم و یا برخوردارى از زرق و برق بیشتر طلب کند، خود را ارزان مىفروشد. او عالم است ولى عاقل نیست. و دیگران که راه دنیا را طى کردهاند، بیشتر و بهتر از این شخص، حطام دنیا را فراهم کردهاند و از آن لذت مىبرند. پس این گونه از علوم هم علوم غیر نافع به شمار مىآید.
نیز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه «همام» در وصف متقیان مىفرماید: «ووقفوا اسماعهم على العلم النافع لهم» و این تنها در باره سامعه نیستبلکه در مورد سایر اعضا هم هست، یعنى جز به علم نافع، به چیز دیگرى گوش نمىدهند; به این معنا که الفاظ آن را مىشنوند و معانى را ادراک مىکنند ولى وقتى سودمند نبودن آن را ببینند رها مىکنند; مثلا، درسوره «زمر» مىفرماید: «فبشر عباد× الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه» (7) آنان، نخست اقوال و مکاتب گوناگون را مىشنوند و سپس تشخیص مىدهند که کدام زیانبار و کدام نافع است و آنگاه به آنچه نافع است دل مىسپارند و گوش مىدهند. گوش فرادادن یعنى اطاعت کردن و پذیرش.
قرآن کریم در این زمینه مىفرماید: «لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فى اصحاب السعیر» (8) یعنى اگر گوش شنوا مىداشتیم و اطاعت مىکردیم از اصحاب آتش نبودیم. بنابراین، علم اخلاق گرچه جزو علوم جزئى به شمار مىآید ولى در باره کلىترین علم، اظهار نظر مىکند و مىگوید فراگیرى این علم، نافع است، توحید براى نفس خیر و شرک براى آن شر است.
مسئله توحید و شرک، جزو جهان بینى و مسائل الهى به شمار مىآید و در علم کلى مطرح است ولى مسئله پذیرش توحید یا شرک را علم اخلاق بر عهده مىگیرد و جایگاه علم اخلاق از نظر اشراف بر همه علوم و مسائل، جایگاه بلندى است.
در بحثهاى آینده کاملا روشن مىشود که هدف نهایى نبوت، نیل انسان متعالى به لقاء الله استبه طورى که نه ملاقات کننده و نه اصل ملاقات ملحوظ باشد و نه مقصود، بلکه تنها خداوند که ملاقات مىشود، مشهود و مقصود باشد، و به تعبیر دیگر، رهنمود نبوت در ارائه روش روشن و هدف آشکار خلاصه مىشود و آن روش، مجاهدت و این هدف، مشاهدت است، به طورى که نه اصل جهاد اکبر، که راه است مقصود خواهد بود; زیرا جهاد وسیله است نه هدف; و نه اصل شهود، مطلوب بالذات است; زیرا آنچه مطلوب ذاتى است مشهود است نه شهود و نه شاهد، چون سالک واصل فانى، نه فناى خود را مىنگرد و نه خود را که فانى است مىبیند و پژوهش مىکند و مىطلبد بلکه فقط ذات بىکران الهى را که مشهود است مىنگرد و دیگر هیچ. این مطلب در طلیعه این کتاب سنگ زیربناى همه مطالب بعدى است; زیرا اخلاق الهى بر پایه وحدت پىریزى شده و با دستمایه توحید، که اساس و محور جهانبینى اسلامى است، استقرار مىیابد و لازم توحید به نحو اجمال همین است که بازگو شد و به نحو تفصیل در جاى جاى متن کتاب به لطف الهى خواهد آمد.
خاستگاه احکام اخلاقى
اکنون باید بررسى شود، اخلاق با تاثیر شگرفى که در تغییر حقیقت انسان و سازندگى او دارد، از کجا مایه مىگیرد؟
انسان، حقیقتى متفکر و مختار است و معلوم است که امر اعتبارى نمىتواند حقیقتى خارجى را بسازد; ولى امر اعتبارى با واسطههایى از امر حقیقى اخذ مىشود; امر اعتبارى براى پیدایش حقایق اعتبارى، زمینه مىشود; یعنى همان طور که حوادث جهان، که امور حقیقى و تکوینى است، در گیاهان، حیوانات و نباتات مؤثر است و هر کدام کار خود را طبق حوادث خارج، تنظیم مىکنند، انسان هم کارهاى خود را طبق حوادث خارج، تنظیم مىکند، وامور اعتبارى وى منشا حقیقى و تکوینى دارد.
بایدها و نبایدهاى اخلاقى
از آن جا که انسان موجودى ادراکى است و کارهاى خود را با اختیار و اراده انجاممىدهد تا آن جا که مىفهمد آنها را بر اساس «باید» و «نباید» تنظیم مىکند;اما آن جا که ادراک ندارد خود را آزاد مىپندارد; مثلا مىگوید من در هواىسرد باید لباس ضخیم بپوشم تا سرما نخورم و در هواى گرم باید لباسنازکبپوشم تا از گرما آسیب نبینم چنانکه در گرسنگى و سیرى این چنین است.
انسان در فصول گوناگون، تصمیمهاى مختلفى مىگیرد و بایدها و نبایدهاىگوناگونى دارد، حتى در شبانه روز نیز بایدها و نبایدهاى گوناگونى دارد;زیرا حوادث یکسان نیست; مثلا گاهى، وقت کار و گاهى وقت استراحت است. این بایدها و نبایدها از کیفیتبرخورد انسان با حوادث، پیدا مىشود; بهعبارت دیگر، انسان بایدها و نبایدها را بر اساس روابطى که بین خود و جهانتکوین مىبیند تنظیم مىکند. این که مىگوید: «من باید این کار را انجامبدهم»، خود وظیفه و توصیه اخلاقى است; اما وقتى مىگوید: «من اگر این کار را بکنم، چنین اثرى دارد و اگر آن کار را نکنم، 0آن اثر را ندارد» کار اخلاقى نیست.
بیمارى و درمان جان و تن
به عنوان مثال، پزشک دوگونه دستور و بیان دارد: یکى از آن جهت که پزشک است، راهنمایى پزشکى مىکند و دیگر از آن جهت که انسانى آموزنده است، دستورهاى ارشادگونه دارد.
پزشک، از آن جهت که علوم تجربى در اختیار اوست، از «هست »و «نیست»و «بود» و نبود» خبر مىدهد; نه از «باید» و «نباید» مثلا، مىگوید: اگربیمار در این حال این دارو را مصرف کند، حالش خوب و اگر نکند، بد مىشود و مىمیرد و یا مرضش مزمن مىشود که در این جا سخن از علم طب و بود و نبوداست و بحث از یک جهتبه حکمت نظرى بر مىگردد; ولى پزشک از آنجهت که فتواى طبى مىدهد هیچگونه توصیه اخلاقى ندارد; و از آن جهت کهانسانى آموزنده و معالج استبه بیمار مىگوید: براى تامین سلامتى خود، این کار را بکن و براى پرهیز از خطر، آن غذا را نخور که این باید و نباید، ارشاد اخلاقى است که از پزشک نشئت مىگیرد و دستور درمانى است که از معالجبه متعالج صادر مىشود.
همان طور که کارهاى طبى هم به بود و نبود و هم به باید و نباید بر مىگردد، آنچه که مربوط به جان آدمى است نیز بیمارى، درمان و طبى دارد; اما دستگاهش وسیعتر از دستگاه علوم پزشکى است. روح، حقیقتى دارد که همه کارها براى آن یکسان نیست; بعضى از کارها آن را براى همیشه هلاک مىکند; بعضى از کارها به آن حیات ابد مىبخشد; برخى از کارها آن را بیمار و برخى دیگر آن را درمان مىکند; اما چون غیر محسوس است احیانا امرى اعتبارى به حساب مىآید و گرنه همان بود و نبود و باید و نباید که پزشک دارد، علماى اخلاق نیز دارند.
علماى اخلاق هم از حکمت نظرى و هم از حکمت عملى باخبرند، هم در باره بود و نبود و هم درباره باید و نباید سخن مىگویند; مثلا، مىگویند اگر فرد یا جامعهاى به فلان خلق مبتلا شود، پایانش سقوط و هلاکت است و آن جامعه، مضمحل مىشود: «ظهر الفساد فى البر والبحر بما کسبت ایدى الناس» (1) و اگر جامعهاى از فضایل اخلاقى طرفى ببندد، از قداستبرخوردار مىشود و مىماند. این سخن از بود و نبود است و سخن از باید و نباید هم دارند که مىگویند: جامعه باید چنین باشد تا سعادتمند شود. هم در دنیا مرفه باشد و هم در آخرت سعادتمند شود. و نیز جامعه نباید آنچنان باشد تا شقاوتمند نگردد و خسران دنیا و آخرت دامنگیرش نشود.
واقعیت مسائل اخلاقى
همان طور که خوبى و بدى پزشکى از روى سلیقه نیستبلکه بر اساس علم وعلتاست، خوبى و بدى مسائل اخلاقى نیز بر اساس تجرد روح و واقعیت استنهاز روى سلیقه; و چون بر اساس واقعیت است، برهان پذیر است (2) چنانکه در ضمن مباحث آینده به آن اشاره خواهد شد; اما «مباحات» و چیزهاى حلال، سلیقه پذیر است; مثلا، انسان سالم در کنار سفرهاى که چند نوع غذا در آنجا وجود دارد در انتخاب غذا آزاد است. اگر غذا سالم باشد و براى او زیانبار نباشد، او هر یک از آنها را بر اساس سلیقه خود مصرف مىکند یا اگر انواع و رنگهایى از لباس وجود داشته باشد و پوشیدن هیچ یک هم ضررى نداشته باشد، در انتخاب نوع و رنگ لباس بر اساس سلیقه خود عمل مىکند و انسان در موارد «منطقة الفراغ» آزاد است.
در مسائل حلال و حرام نیز چنین است. اگر امر حلالى به چند صورت وجود داشته باشد، آنجا سخن از انتخاب و آزادى است; اما بین حلال و حرام، سخن از انتخاب و آزادى نیست; اگر چه انسان تکوینا آزاد است ولى تشریعا آزاد نیست و یقینا یکى از اینها به حال او زیانبار و دیگرى، سودمند است; چون همه کارها نسبتبه روح مجرد انسان، یکسان نیست. از این جا مسئله حسن و قبح، خیر و شر، و ... مطرح مىشود و آن کسى که از رابطه این اعمال با روح انسان، با خبر است هم به عنوان «باید و نباید» دستورالعمل اخلاقى و هم به عنوان «بود و نبود»، گزارش نظرى مىدهد.
منشا کلى بودن اصول اخلاقى
در قرآن کریم و سنت معصومین (علیهم السلام) این دو راه یعنى باید و نباید و بود ونبود کاملا محسوس است. آنان هم از راه بود و نبود هشدار تلویحى داده و تهدیدضمنى کرده و گفتهاند: انجام این کار، پایانش هلاکت و شقاوت، و آنکار، پایانش حیات و سعادت است و هم مستقیما دستور تحریم یا ایجاب (بایدو نباید) دادهاند; همان دو کارى که پزشک مىکند در ادله نقلى اعم از قرآنوروایت دیده مىشود; و از همین جا اصول کلى اخلاق، نشئت مىگیرد وچون این اصول براى شخص معینى نیستبلکه براى انسان از آن جهت که «انسان»است، یعنى براى فطرت آدمى است و این فطرت در همگان وجود دارد:«فطرت الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله» (3) لذا این اصول، «علم»مىشود; در نتیجه هم قضایا، و مبانى و مبادى کلى دارد و هم فلسفه اخلاق، قابل توجیه است; ولى اگر اخلاق قضیهاى شخصى باشد، نه قابل استدلال استبراى این که علم و برهانى نیست و نه فلسفهاى براى آن مىتوان ذکر کرد.
بنابراین، کلى بودن اصول و قضایایى که در درون علم اخلاق مطرح مىشود، از یک سو و نگرشى که به عنوان «فلسفه اخلاق» از بیرون به علم اخلاق مىشود از سوى دیگر نشانه آن است که اخلاق، امرى شخصى نیست، بلکه کلى است و پایگاهى ثابت و جاودانه دارد; زیرا قضایاى کلى بدون داشتن پایگاه ثابت و مجرد، قابل فرض نیست.
اگر اخلاق امرى شخصى باشد و پایگاهى ثابت، مجرد و جاودانى نداشته باشد، نه از درون مىتوان براى آن اصول و قضایاى کلى تبیین کرد و نه از بیرون مىشود براى آن فلسفه و براهین کلى ذکر کرد.
تجربى بودن مسائل اخلاقى
برخى مىگویند: علومى برهانى است که با قیاسهاى منطقى و مقدمات تجربى و مانند آن، قابل اثبات باشد و چون اخلاق چنین نیست پس استدلالى نیست در حالى که اخلاق هم مانند علوم تجربى، برهانى است ولى صاحبان این راى اخلاق را در حد سلیقه مىدانند; اینان انسان را درست نمىشناسند و از رابطه انسان با جهان حاضر و آینده، خبرى ندارند.
قبلا اشاره شد که پزشک، از آن جهت که صاحب علم تجربى است، از «بود و نبود» خبر مىدهد و از آن جهت که معالج است، از «باید و نباید» سخن مىگوید و توصیه اخلاقى دارد و البته آنچه پزشک مىگوید محصول تجربه اوست. اخلاق، که مایه سلامتیا بیمارى روح است نیز جزو علوم تجربى است که وحى از آن پرده برداشته، مىگوید: جهان هستى و هستى آفرین، کسانى را که از راه ظلم و فساد اخلاقى زندگى مىکنند کامیاب نخواهد کرد و پایان ظلم، تعدى، ربا، رشوه خوارى و بدآموزى، هلاکت افراد، سقوط خانوادهها و ویرانى جامعه است. اینها مسائل تجربى است که روایات اسلامى از آنها پرده برداشته و قرآن کریم در تبیین اصول کلى آن مىفرماید: «فسیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین» (4) ، «قل سیروا فى الارض فانظروا کیف کان عاقبة المجرمین» (5) .
در سوره مبارکه «حجر» مىفرماید: «ان فى ذلک لایات للمتوسمین» (6) . آنها که آثار باستانى را مىشناسند، دو منطقه پر سابقه و خوش سابقه را که در بین راه حجاز به شام، در کنار بزرگراه واقع شده و ما هر دو را ویران کردهایم (7) ، ببینند: «انهما لبامام مبین» (8) .
نخستبه صورت جمع مىفرماید: «ان فى ذلک لایات للمتوسمین» سپس مىفرماید: «ان فى ذلک لایة للمؤمنین» (9) «آیه» را به صورت مفرد ذکر مىکند; یعنى براى مردم با ایمان، یک آیه یا معجزه است; اما براى «متوسمین» آیات و نشانههاى باستانى زیادى پیدا مىشود. از این تعبیرات در قرآن کریم کم نیست.
نوعى دیگر از تجربه
ما خود به عالم برزخ نرفتهایم تا با مشاهده، از آن با خبر شویم و نیز «آن را که خبر شد خبرى باز نیامد»، ولى کسى که آن نشئه را آفریده و نیز اولیاى الهى، که جامع دنیا و آخرتند وهم اکنون مشاهدات برزخى فراوانى دارند، به طور مکرر به ما گفتهاند: فضایل اخلاقى براى مرگ، برزخ، قبر و...، سودمند و رذایل اخلاقى، زیانبار است و این هم نوعى تجربه و تواتر است; یعنى کسانى که از برزخ و مرگ باخبرند، به طور متواتر گزارش دادهاند که در آنجا رذایل اخلاقى به چه صورت ظهور مىکند و فضایل اخلاقى چه جلوهاى دارد.
البته اگر ما تجربه و تواتر را مخصوص آزمایشگاه بدانیم اخلاق، جزء علوم تجربى آنچنانى نیست; اما اگر تجربه هر چیز را مناسب با همان چیز دانسته وروح را مثل بدن بلکه قویتر از آن بدانیم و براى آن، مانند بدن سلامت و مرض و حیات و مرگ قایل باشیم البته مرگ به معناى قرآنى، که رشدش را از دست مىدهد، نه اینکه نابود مىشود در آن صورت، مسائل اخلاقى نیز جزو مسائل تجربى خواهد بود. بنابراین، مىتوان از مقدمات تجربى و نیز از تواتر بلکه بالاتر، از علوم متعارفه کمک گرفت و مسائل اخلاقى اعم از عقاید، ملکات و نتایج اعمال را اثبات و برهانى کرد.
ضرورتى اجتنابناپذیر
درست است که ما باید آنچه سازنده جوامع انسانى استبازگو کنیم و از اصطلاحات علمى یپرهیزیم ولى پاسخ ندادن به شبهات رهزن، باعث مىشود که اخلاق و علم اخلاق تاثیر خود را از دستبدهد. از این رو براى این که مسائل اخلاقى جاى خود را در جامعه باز کند، طرح بعضى از شبهات و مصطلحات علمى و پاسخ به آنها سودمند است که در این زمینه، چند نکته مورد توجه قرار مىگیرد:
ضرورت، امکان و امتناع
نکته اول این که، مسئله «باید»، «نباید» و «شاید» که گاهى از آنها به عنوان «ضرورت»، «امکان» و «امتناع» یاد مىشود یک جامع انتزاعى و مفهومى دارد که در همه علوم کاربرد دارد; به این معنا، اینها مشترک معنوى است نه مشترک لفظى، اما بر اساس اصطلاحات علوم گوناگون به اقسام مختلف تقسیم مىشود.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 37 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه51
فهرست مطالب
روانشناسی درک متقابل برداشت از اطلاعات غیر کلامی
انواع داده های غیرکلامی
خصوصیات ظاهری
حالات حرکتی شخص:
چیزی را دوست دارند ،چه کار می خواهند بکنند در روانشناسی مبحثی وجود دارد به نام ادراک میان فردی که به نحوه قضاوت افراد و برداشت آنان ازسایرین می پردازد .آگاهی از چگونگی مراحل این قضاوتها وبرداشتها مبحث بسیار شیرینی است که بسیاری ازروانشناسان را مشغول ساخته است. کتاب حاضر به بررسی اعظم نتایج تحقیقاتی که دراین زمینه صورت گرفته، می پردازد.
ما همواره درحال قضاوت نسبت به اعمال و رفتارهای سایرین هستیم : اینکه چه و علت رفتار آنها چیست. شاید مردی را که به سرعت ازبرابرمان عبور می کند شخص بی ادبی بدانیم،بادیدن یک زن جوان در جلسه شغلی او را بسیار بلند پرواز تصور کنیم ،ویا فکر کنیم که فلان کودک در کلاس درس بسیار خلاق است. این برداشتها دربسیاری از موارد دارای تاثیرات مستقیم و عملی بر هر دو طرف ،قضاوت کننده وقضاوت شونده ، می باشد.
کریستوفرایشروود جمله معروفی دارد بدین مضمون :من یک دوربین هستم . با کمی تفکر می توان دریافت که ما نه فقط یک ضبط کننده ساده وقایع واطلاعات همچون دوریبن یا ضبط صوت ،بلکه تحلیل کننده آنها نیز هستیم .کار ماصرفاً ثبت داده هایی که به چشم یا گوشمان می رسد نیست ،ما آنها را ادراک می کنیم وبه آنها معنا می دهیم .
اما همواره این امکان وجوددارد که درقضاوت خود دچار اشتباه شویم ،برای مثال ممکن است آن دخترعینکی دچار ناراحتی چشم باشد ویا پسرجوان آهنگهای موتزارت را به موسیقی راک ترجیح دهد.در اینجا سؤالی پیش می آید :آیا قادریم به طورصحیح جزئی ترین وظریف ترین حالات ورفتارهای اشخاص