با باختن ِخود ، جهان را آفریدن
درباختن ، بُردن
خدا میبازد ، تا جهان ببرد
خنک آن قماربازی ، که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش ، امّا ، هوس قمار دیگر
تفکرعرفا و بویژه تفکر مولوی را، بدون درک« اندیشه باختن»، « اندیشه مات شدن»،نمیتوان دریافت.ازدیدگاه عقل یا راسیونالیتهrationality ، « باختن »، بد است ، و بُردن ، خوبست . کسی که میبرد ، عاقل است . انسانی عاقل است که ببرد ، وهمیشه سود بکند ، همیشه ازدیگران بگیرد و بستاند و برآنچه دارد ، بیفزاید . بقول مولوی :تفکرّ ، از برای بُرد باشدتو سرتاسر همه ایثارگشتی درفرهنگ ایران، خدا و انسان ، همگوهر و همسرشت هستند ، و هردو، « گوهر ایثار » هستند . هردو، قله آتشفشان هستند که از ژرفای درونشان غنای خودرا میگدازند و میافشانند . در فرهنگ ایران ، یک چیزی ، هنگامی « هست » ، که « غنی » است ، که خود را میافشاند ، ازخود لبریز وسرشار میشود . واژه « هستی « ، از « اَست + اُست » آمده است که به معنای « هسته و زهدان » است . یک چیزی « هست » ، وقتی « همیشه میزاید » ، « همیشه میروید » ، « همیشه میآفریند » ، همیشه می بخشد . یک چیزی « هست » ، موقعی حامله یا آبستن است ، یعنی درحال آفرینندگی است . یک چیزی « نیست »، وقتی نمیزاید و نمیآفریند و نمی بخشد و نمی بازد ، طبعا باید ببلعد و بستاند و تصرف و تجاوزکند . به همین علت مولوی میگوید .
توزاده عدمی ، آمده ز « قحط » دراز
ترا چه مرغ مسمّن ( پرواری) غذا، چه کژدم و مار
بدیگ گرم رسیدی ، گهی دهان سوزی
گهی سیاه کنی ، جامه و لب و دستار
به هیچ سیر نگردی ، چو معده دوزخ
مگر که برتونهد پای ، خالق جبّار
به عبارت دیگر « خالق جبّار» ، ترا « از عدم » خلق کرده است ، به همین علت، همیشه گرسنه ای، و طبعا تجاوزخواه و پرخاشگر و سیرناشدنی از ثروت و قدرت ، تا بتواند ، با جباریت برتو حکومت کند . به عبارت دیگر ، با چنین تصویری از انسان ، جامعه انسانی، نیاز به یک قدرت جبّار دارد ، تا بر انسان، پای بنهد وواورا زیرلگد بمالد و براو چیره بشود ، تا بتواند اورا مهارکند . این تصویر الله و یهوه است که در تضاد با خدای ایثارگراست ، که انسان را ازگوهرخود میافشاند .
ارضاء این « قحط وجود » را مردم معمولا ، « هست و هستی » مینامند، و مولوی برضد « این هستی » است ،و « فنای این هستی » را میجوید . آنچه امروزه « هستی » مینامند ، درست همان « قحط دراز – یا – قحط وجود » است ، که « شهوت تصرف و سرمایه اندوزی و مالکیت » بیماری عمومی میشود . ما امروزه چنانچه گفته میشود، با « نیاز اقتصادی » کاری نداریم . ما ، با « شهوت یا جوع اقتصادی » ، با « شهوت یا جوع قدرت » کار داریم . ازاینروست که همه دستگاههای سیاسی ( جمهوری + پادشاهی + خلافت .. ) دچارشکست میشوند . دموکراسی در اثر همین « جوع و شهوت اقتصادی » ، همیشه درحالت بحران است . طبعا ، این « عقل» است ، که حقانیت به « درک قحط وجود » میدهد ، و قحط وجود را ، هستی واقعی میداند ، « باختن » را شوم میخواند . مسئله باختر، همین عقلیست که سراسر مدنیتشان برآن استواراست .
دیده میشود که مولوی ، برضد « عقل » است ، چون عقل ، همین اندیشیدن به دور محور« بُردن» میچرخد . عقل ، نیروو اصل بُردن است . عقل ، به هر ترتیبی هست، باید ببرد . هزارحیله و خدعه و مکر میکند ، تا هیچگاه نبازد ، و همیشه از دیگران ، ببرد . عقل ، هیچگاه نمیتواند ببازد ، چون فوری ، احساس قحط وجود خودش را میکند وازآن درد و عذاب میکشد . بردن ، جبریست بروجود او . درحالیکه ، خدای ایران ، « قمار باز » است ، چون در خود را باختن ، احساس شادی و احساس وجود میکند . همچنین انسان که همسرشت با خداست ، قمارباز و پاکباز است .
عاشق مات ویم تاببرد رخت من ورنه نبودی چنین گرد قمارم، طواف
اگرچند بخشی زگنج سخن برافشان، که دانش نیاید به بُن فردوسی
دانش ،افشاندنیست. در دانش باید راد بود . به عبارت دیگر، آموزگاربودن ، ایجاد حق حاکمیت نمیکند . تخصص درعلم دین ، حقانیت به حکومت نمیدهد . براین شالوده ، حاکمیت انبیاء وموبدان و آخوندها ... برضد فرهنگ ایرانست .
قمار، درفرهنگ ایران ، شادی و مستی از « گم ساختن » است ، طرب از روند گم کردن است . خدای ایرانی ، خودش را گم میکند ، می بازد ، خودش را دور میاندازد . خدای ایران ، همیشه در بازی ، مات میشود . چرا ؟ برای آنکه از این خود باختن است که جهان ، که گیتی ، که انسان ، پیدایش می یابد . خدا ، در خود باختن ، در قماربرسرخود است ، که جهان را میآفریند . خدا ، درجهان ، باخته شده است ، خدا در باختن خود ، جهان و انسان میشود . گیتی ، خدائیست که واقعیت یافته است . شادی از آفریدن جهان ، شادی از باختن خود است . و آنچه باخته شد ، حق مالکیت و تصرف برآن ،دیگر نیست . خدا ، میبازد ،ولی وام و امانت نمیدهد که حق پس گرفتنش را داشته باشد .
یهوه و پدرآسمانی و الله ، دنیا(= گیتی) را با امرخود ، خارج از خود ، خلق میکنند ، تا دنیا ، مخلوق او باشد ، تا مخلوقات ، عبد او باشند ، تا همیشه اورا عبادت کنند ، تا در تصرف او باشند ، تا در زیر حکم او باشند ، تا مُلک او باشند ، تا در قبضه قدرت او باشند . تعزّ من تشاء و تذّل من تشاء . تا هرکه را میخواهد ، به قدرت میرساند و هرکه را میخواهد از قدرت بیندازد . تصویر خدای قماربازایرانی ، با تصویر الله و پدرآسمانی و یهوه ، که مالک و متصرف و دارنده اند ، و فقط هرچیزی را به امانت میدهند، تا هروقت بخواهند پس بگیرند ، فرق دارد . آنها جان میدهند تا جان را پس بگیرند . خدای ایرانی ، خودش را می بازد و دیگر، حقی برآنچه باخته است ندارد . خدای ایرانی در جهان ، گم میشود و پراکنده و پخش میشود و ازاو هیچ چیزی ، فراسوی جهان ، باقی نمی ماند . این را « پاکبازی » مینامند . او در دل هر ذره ای ، پنهان میشود . او بی خویش، میشود ، تا جهان ، تا انسان ، به خود آید . هر به خود آمدنی درگیتی ، بی خود شدن خداست . طبعا ، هر بیخودشدنی در انسان نیز ، به خود آمدن تازه ِ خداست ، که به هوس خود باختن تازه است . خدا ، در میان هرجانی ، پخش میگردد . چنان در ذرات ، در جهان ، پاشیده و پراکنده میشود که به کلی، گم و ناپیدا میگردد . اورا باید در میان هر چیزی جست . واین اصل جستجو درهرانسانیست . انسان ، خدای گمشده در هرچیزی و در خود را ، میجوید . و انسان ، آنچیزی « هست » که « میجوید » . من آنچیزی هستم که میجویم . اصالت خرد انسان ، ازآنست که میپژوهد و میآزماید . اگر خردی نپژوهد و نجوید و به تقلید ، اکتفا کند، او نیست و هیچ اصالتی ندارد . با چنین قماریست که جهان ، پیدایش می یابد . این همان قمار بازی است که مولوی بدو میاندیشد ، وقتیکه میگوید :
خنک آن قمار بازی ، که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش ، اما ، هوس قمار دیگر
اندر قمارخانه ، چون آمدی ببازی
کارت شود حقیقت ، هرچند تو مجازی
او، هرچه بوده است ، باخته است ، ولی هنوز ، هوس و عشق « باختن » و « مات شدن » را دارد . این ، اصل عشق است . خود را باختن ، خود را افشاندن ، از خود لبریزشدن ، عشق است . این درست اعتراض و سرپیچی در برابر مفهوم « عقلی » است که بنیاد ادیان نوری در یهودیت و مسیحیت و اسلام و الهیات زرتشتی است . البته بنیادگذاراسطوره ای حکومت ایران در شاهنامه، ایرج است کهErez یعنی ارتا یا سیمرغ باشد ، که درست پیکریابی ، همین آرمان است . ایرج خود را میبازد ، تا اصل مهر در گیتی ببرد ، تا مهر، درمان ِ دادی ( عدالتی ) باشد که قدرتها و ملتها و طبقات راازهم می برّد . همچنین نخستین داستان شاهنامه ، با همین « باختن و خود یاختن » آغازمیشود . کیومرث ، در روایات زرتشتی ، نخستین انسان و نخستین شاه است ( البته نزد سیمرغیان، نخستین انسان یا بُن انسان ، جم بوده است ) .درشاهنامه ، فرزندش سیامک است . اهریمن ، دراندیشهِ نخستین آزار یا زدارکامگی ( violence + Gewalt ) است ، و در اندیشه است که انسان را که کیومرث باشد ، بکشد ،.واین سیامک است که برضد نخستین عمل تجاوزگرانه و خشونت وقهر و یا خشم درگیتی ، برمیخیزد ، و « برهنه » ، یعنی بدون حیله و خدعه و مکر ، بدون خواست بُردن ، با اهریمن ، که همیشه چنگ وارونه میزند ، یعنی گوهرش ، مکر و حیله و خدعه برای برد است ، یعنی همان « عقل » است ، پیکار میکند ، و جان خود را میبازد ، تا جان کیومرث ، یا جان انسان ، آزرده نشود . سیامک برضد عقل قدرت پرست و حیله گر میجنگد . این سیامک کیست ؟ این سیامک که به معنای « سه مک = سه مگا = سه مغ » هست ، به معنای « سه خوشه ، سه ابربارنده وافشاننده ، یا همان سیمرغ » است . خدا ، فرزند انسان ست . سیامک ، خدای ایران ، فرزند نخستین انسان است ، ولی اوست که جان خودرا میبازد ، تا جان انسان ، یا به عبارت دیگر « جان همه انسانها » را که فرزند کیومرث هستند ، آزرده نشوند . جان انسان ، آنقدر والاو ارجمند (=dignity + Würde) است که سیمرغ ، هستی خود را می بازد تا جان انسانی ، آزرده نشود . خوب دیده میشود که سیمرغ ، که همان سیامک است ، عقل ندارد . سیمرغ ، خرد دارد .
شامل 17 صفحه word
دانلود تحقیق در مورد مولوی