/600/9 کیلومتر مربع ( بجز جزیره های منطقة 15 )
نخستین اروپاییان ـ شکاچیان عصر پارینه سنگی ـ هیچ گاه در بهترین وضعیت، تعدادشان به 000/100 نفر نرسید. در بدترین وضعیّت ـ بویژه در طول دوره های سرد واپسین عصر یخبندان ـ تعداد آنها به طور چشمگیری کمتر از این بود. در پایان عصر یخبندان، تحوّلی در رهایی از این کاهش جمعیّت پدید آمد. در طول بهتر شدن آب و هوا در دوران میانه سنگی ( 10 هزار تا 6 هزار سال پیش از میلاد ) تعداد جمعیّت آنها همچون بهترین شرایط آب و هوا در گذشته، افزایش یافت و سرانجام اندک اندک به 000/250 نفر رسید. سپس در انقلاب نوسنگی، در 5 هزار سال پیش از میلاد افزایش چشمگیری در تعداد جمعیّت آنان رخ نمود. مجموع جمعیّت در این زمان بیش از یک میلیون نفر بود.
این عصر همچنین موجب پیدایش نخستین تمایز مهمّ بین شیوه های سکونت بود، چون تراکم جمعیت یا بندگان غذا در عصر پارینه سنگی ندرتاً به 1/0 نفر در هر کیلومتر مربع می رسید. در حالی که تراکم تعداد تولید کنندگان غذا در عصر نوسنگی معمولاً یک نفر در هر کیلومتر مربع بود تا زمانی که این کشاورزان، مهاجرتشان را از پهنه های جنوبی و غربی اروپا به پایان رسانند ( بنابر برآورده های در حدود 3000 سال قبل از میلاد )، جمعیّت این قاره به بیش از 2 میلیون نفر رسید.
در طول هزار سال بعدی که جامعه ، وارد عصر مفرغ شد، افزایش ناهمگون جمعیّت با مهاجرت از خاور نزدیک به اروپا آغاز شد. منطقة ورودی جمعیت، یونان بود که مهاجران از راه دریا وارد اروپا می شدند. پیامد نهایی این مهاجرت علاوه بر افزایش دیگری در تعداد جمعیت، تغییر در شیوة توزیع آن بود. گر چه روند افزایش تعداد جمعیّت یکنواخت بود، امّا بر مبنای معیارهای جدید کند می نمود: در 2000 ق.م . مجموع جمعیّت اروپا به 5 میلیون نفر رسید و تا 1000 ق . م . این تعداد به 10 میلیون نفر افزایش یافت.
تغییر در توزیع جمعیّت مربوط به میزان افزایش چشمگیر غیر متناسب جمعیّت در کشورهای مدیترانه ای بود. احتمالا افزایش جمعیّت در این کشورها بازتابی از بهبود وضعیّت کشاورزی در خاور نزدیک از آغاز تاریخ بوده است. این فزونی در هر سرزمینی که از آب و هوایی مشابه برخوردار بود، به چشم می خورد پیشرفت کشورهای مدیترانه ای که به منزلة گذرگاه بزرگ طبیعی بود نیز می توانست به طور مؤثری موجب افزایش این مقدار جمعیّت باشد. به هرعلّتی که بود تا پایان عصر مفرغ در 1000 ق . م . تراکم جمعیت بیش از حد متوسط جمعیّت اروپا، با ضریب 3 در یونان و بیش از ضریب 2 در ایتالیا بود ( تصویر 1ـ3 ) . این امر ، زمینة جمعیّت نگاری در زمان پیدایش جامعة باستان است.
در زمانی که اسکندر به سوی شرق پیشروی می کرد، مرکز قدرت اروپا از شرق این قاره به سوی سرزمینهای غربی تر آن، یعنی ایتالیا در حال جابجایی بد. با تسلط بر شبه جزیرة ایتالیا و جمعیّت 4 میلیونی آن، رم تشکیلات سیاسی را پی ریخت که به طور کامل بر تمامی کشورهای اروپایی تسلّط داشت.
پیامد سریع آن، جنگ با تنها قدرت عظیم مدیترانة غربی یعنی کارتاژ بود. پیامد نهایی این جنگ، تشکیل امپراتوری روم بود که در نهایت با گسترش قلمرو خود، تمامی کشورهای حاشیة دریای مدیترانه را در بر می گرفت. این موفقیت باعث موفقیتهای دیگری شد: در حالی که خراج 48 ایالت به سوی پایتخت گسیل می شد ، تراکم جمعیت ایتالیا بالاترین حدّ جمعیّت یونان را پشت سرگذاشت . در حالی که تمام جمعیت اروپا تنها 31 میلیون نفر بود، 7 میلیون نفر در ایتالیا زندگی می کردند.
تا 2000 میلادی امپراتوری روم قدرتمند تر شد و تا این زمان 46 میلیون نفر تبعه داشت که 28 میلیون از 36 میلیون نفر جمعیّت اروپا را در بر می گرفت ( تصویر 1ـ5 ) . این امر پیشرفت خوبی محسوب می شد. در پی آن جمعیّت کاهش یافت و در چهار سدة بعد نیز وضعیّت وخیم تر شد. تعداد جمعیّت با کاستی اقتصاد، کاهش یافت. مجموع کاهش جمعیّت اروپا تا سال 600 میلادی به 26 میلیون نفر رسید، 25% کمتر از بیشترین میزان جمعیّت در سال 2000 میلادی. کاهش جمعیّت عمومی بود و ردر اوّلین نگاه اینچنین می نمود که به علّت بدی آب و هوا پدید آمده است. این مساله احتمالی پیش نبود. مشخص است که کاهش جمعیّت در کشورهای مدیترانه بیش از کشورهای شمالی اروپا به چشم می خورد. در صورتی که هوا سردتر می شد این کاهش برخلاف آنچه بود که انتظار آن می رفت. با آن که جامعة باستان بیش از اندازه توسعه یافته بود، این کاهش بسیار زیاد به نظر می رسید و کاهش قدرت نتیجة آن بود. علّت آن هر چه که بود روند جدید کاهش نتایج جالبی در پی داشت. قدرت امپراتوری روم رو به کاستی گذاشت و در نهایت به سقوط آن منجر شد. تمدّن باستان فرو پاشید و به جای آن جامعه ای جدید فئودالی سده های میانه به وجود آمد.
اروپا در سدة هشتم میلادی، دستیابی به شیوه ای جدید را آغاز کرد و بار دیگر جمعیّت آن افزایش یافت. جمعیّت از 26 میلیون در پایین ترین سطح در سده های میانه به 30 میلیون تا سالهای اولیّه سدة نهم میلادی و به 36 میلیون نفر تا سال 1000 . ـ بهترین وضعیّت دوران باستان ـ رسید. از این زمان روند رشد جمعیّت رو به افزایش گذاشت و میزان آن شتاب بیشتری یافت. در سدة یازدهم میلادی جمعیّت به بیش از یک پنجم افزایش یافت. در سدة دوازدهم این عدد به بیش از یک چهارم و در سدة سیزدهم میلادی ـ اوج قرون وسطی ـ تا بیش از یکم سوم رو به فزونی گذاشت. در آغاز قرن چهاردهم کلّ جمعیّت به رقم بی سابقة 80 میلیون نفر رسید.
جمعیّت اروپا در این زمان به شکلی بس متفاوت نسبت به جمعیّت دوران باستان در سرتاسر قاره پراکنده شد. مرکز جهان باستان کشورهای مدیترانه ای بود که در کنارة محدودة اتصال یونان و ایتالیا قرار داشت، در حالی که مراکز اروپای نوین تمام قاره بود و شامل کشورهای قدرتمند می شد که به مناظق همسایة ایتالیا و بلژیک تقسیم شده بودند. کشورهای بالکان به طور کلّ ی و بویژه یونان از مرکزیت کمتری برخوردار بودند.
روشن است که روند رشد جمعیّت کشورهای اروپای شمالی و غربی بیش از کشورهای مدیترانه ای است. جمعیّت اروپای شرقی نیز دارای چنین وضعیّتی بود، هر چند به علّت آن که تراکم جمعیّت آنها بسیار پایین مانده بود، در نقشة تراکم جمعیّت ناپیداست. تصویر 1ـ7 که افزایشهای درصدی را از دوران باستان نشان می دهد، این موضوع را آشکار می کند . حدّ متوسط جمعیّت منطقة مدیترانه ( برای تعیین آن نگاه کنید به نمودار 1ـ10 ) تنها 36% بود. رقم قابل مقایسه آن با شمال غربی 185% و برای شرق بیش از 285% است. در صورتی که این میزانهای متفاوت رشد جمعیّت در طول یک یا دو سدة بعدی حفظ می شد، جمعیت اروپای مدیترانه ای به طور قابل توجّهی محدودتر می شد.
روند رشد جمعیّت ثابت نماند. جوامع روستایی در صورتی می تواند این رشد را حفظ کن که زمین بیشتری را به زیر کشت برد و یا از همان زمینها بهره برداری بهتری کند. تا سال 1300 م اروپا قادر نبود هیچ یک از این دو را انجام دهد. چرخهای صنایع این قارّه بکندی در حال بهبود بود تا اینکه بتواند در کوتاه مدّت کمکی باشد. در تمام سرزمینهای اروپا جمعیّت وجود داشت. اثرات آن بزودی در سدة چهاردهم نمایان شد . قیمت غذا افزایش یافت، کیفیت تغذیه مردم رو به بدی گذاشت و مرگ و میر فزونی یافت . افزایش زاد و ولد از بین رفت و نمودار جمعیّت که روند رشد آن طی 500 سال گذشته به مقدار بسیاری افزایش یافته بود، ناگهان رو به کاستی گذاشت. این مسایل خوشحال کننده نیود، توقف رشد جمعیّت تنها ناشی از فقر و مکنت بود. با این وجود اتفاقات بعدی بسیار ناراحت کننده تر بودند.
در 1347 م . طاعون فراگیری در کریمه شیوع یافت. این بیماری از مغولستان که بومی آن منطقه بود، توسط یکی از کاروانهایی که از جادة قدیم ابریشم عبور می کرد انتقال یافت. این بیماری، جان اروپاییانی را که در برابر انواع بیماریها مقاومت کمی داشتند، به مخاطره انداخت و تقریباً هیچ کس از طاعون در امان نماند. هر چند در گذشته، اروپا از تهاجمهای طاعون خیارکی رنج برده بود، اکنون مدّت درازی بود که یقیناً اثری از آن نبود و فقدان فشار جایگزینی در طول سده های بینابین، جمعیّت اروپا رااز نظر ژنیتکی بی دفاع رها کرده بود. پیامد آن تجربه ای بود که تاریخ نگاران آن زمان ، آن را « مرگ عظیم » نامیدند و مورخان امروزه از آن به « مرگ سیاه » یاد می کنند.
بین یک چهارم تا یک سوم جمعیّت اروپا به علّت بیماری مسری سالهای 1347 م . تا 1353 م .
جان باختند . این رویداد تراکم جمعیّت راکاهش داد و موجب شد آنان که زنده باقی مانده بودند از عوامل مؤثر مالتوسی که باعث جلوگیری از رشد جمعیّت در طول سدة چهاردهم میلادی شده بود رهایی یابند. با آنا که وضعیّت بهتر شد، بیماریهای واگیر دیگری مانند طاعون موجب از بین رفتن مردم و در نتیجه کاهش جمعیّت در سده های میانه بود، یعنی در حدود 60 میلیون که کمتر از 80 میلیون در گذشته است و تنها در این زمان بود که روند رشد جمعیّت بار دیگر ثابت باقی ماند. حتی در بسیاری از کشورها کاهش ناگهانی جمعیّت بیش از فاجعة کاهش 25% بود. چون بیشتر مناطق پرجمعیّت همچون ایتالیا، فرانسه، انگلستان و هلند کاهش بیش از 25% یعنی 33% را تحمل کردند. در مقابل مناطقی که جمعیت پراکنده ای داشتند ـ در شرق ویستول ـ از کاهش کمتری برخوردار بود و بزودی این کاهش جبران شد.
در سدة پانزدهم میلادی، وضعیّت تمام اروپا بهتر شد: تا پایان این سده مجموع تعداد جمعیّت بار دیگر تقریباً در تمام مناطق اروپا به سطح سال 1300 میلادی رسید. از 80 میلیون نفر در 1500 م رشد جمعیّت ادامه داشت و به حدود 100 میلیون نفر در 1600 م . و بعد از یک نقصان بین سالهای 1620 تا 1650 به 120 میلیون نفر در 1700 م . ( به اندازه معمولی ) افزایش یافت. این افزایش به تعداد بسیار زیادی بیش از پیشرفت ناگهانی جمعیّت در سده های میانه بود. وضعیّت اقتصادی ـ به کمک صنایع رو به رشد و وسعت زمین که توسط کشف راههای دریایی به آسیا و امریکا افزایش یافت ـ قوی تر و سودمند تر شد و بیشتر به حالت اولیّه خود بازگشت. به علاوه، دست کم بعضی از توانائیهایی که مازاد بر نیاز مناطق اطراف شهری بود، موجب به کارگیری سودمند در رشد سریع جمعیّت شهرها شد. در این زمان تحوّلی به وجود آمد: اروپا به قاره ای سرمایه داری و استعمارگر تبدیل شد به طور روزافزونی رد صدد بدست آورن ثروت و آماده برای دست یازیدن به تمام جهان به منظور چنگ زدن بر منافع آن برای خود بود.
در سده های میاه تعادلی نسبی بین کشورهای تجارت کننده مدیترانه ای که در رأس آنها ایتالیا قرار داشت با جوامع کشورهای اقیانوس اطلس که ریاست آنها راهلند بر عهده داشت، به وجود آمد. این تعادل طی بحرانهای نیمة اول سدة 17 م . از بین رفت. بحران یک مسأله عمومی بود: جنگ خانمانسوز اروپا که قرنها ادامه داشت، جنگ سی ساله بین سالهای 1618 تا 1648 ، شیوع مزمن طاعون و تغییر فاحش و ناگهانی که از زمان واردات شمس از قاره امریکا به وجود آمده بود و به سطح قابل توجّهی در دهه 1550 م . رسید. تمام کشورهای اروپایی درگیر فشارهای اقتصادی و جمعیّت بودند. در نتیجه شکافی در نمودار جمعیّت در 1625 تا 1650 به وجود آمد ( تصویر 1ـ2 ) مرحلة ترقّی و بهتر شدن وضعیت ، پیروزمندان را از شکست خوردگان تفکیکم و در طبقه ای مجزا جای داد. بهبودی وضعیت در ایتالیا بسیار ضعیف بود، به گونه ای که تقریباً می توان آن را نادیده انگاشت. موقعیت این کشور به عنوان کشوری که در راس بازار اقتصادی قرار داشت دائماً در حال فروپاشی بود. در مقابل، هلند، مجمع الجزایر بریتانیا و فرانسه به سطح جدیدی از موفقیت گام بر می داشتند و کالاهایشان، بازارهایی را در سراسر قارة اروپا بدست آورد.
در اروپا تغییر وضعیّت به نفع شمالی پروتستان نشین بود. آلمان به نقطة بالایی جدول تراکم جمعیت، یعنی به سطح کشورهای انگلستان، ویلز ، هلند، بلژیک و لوکزامبورگ رسید. در همین زمان جمعیّت ایتالیا کاهش یافت ( تصویر 1ـ 13 ( الف ) ) . از نظر افزایش درصد جمعیّت بیشتر کشورها به میزانی قابل توجّه دست یافتند . بجز دو کشور، همگی در دو سوی میانگین تصویر 1 ـ13 ( ب ) قرار دارند. این دو استثنا ، ایرلند وفرانسه بودند که در این بین ایرلند، نمونة واضحی محسوب می شد.
جمعیّت ایرلند تا 50% کاهش یافت؛ چون میزان مهاجرت به طور مداوم خارج از افزایش معمولی بود. فرانسه نیز از افزایش جمعیّت برخوردار بود ـ افزایشی اندک در حدود 17% که موجب شد فرانسه از دومین کشور پر جمعیّت اروپا به پنجمین کشور در بین قدرتهای اروپایی تنزل پیدا کند.
تلاشهای آلمان برای مقابله با این حوادث ، دوران اخیر ( 1975ـ 1914 م . ) راهمراه با زمینة اصلیش شکب می دهد . در راستای واهمه از میزان رشد صنعتی روسیه ، آلمان ، اروپا را رد سال 1914 به جنگ جهانی اول کشاند. نبرد 4 ساله به بهای از دست رفتن جان 8 میلیون نظامی و مرگ شمار زیادی از مردم غیر نظامی انجامید. آمار این چنین بود: در مناطق شمالی و غربی اروپا ، آلمان 000/700/1 نفر ، فرانسه 000/300/1 نفر، انگلستان 000/750 نفر و مجموع کشته شدگان این منطقه 000/750/3 نفر بود. در منطقه شرقی اروپا، روسیه 000/700/1 نفر ، اتریش ـ مجارستان 000/250/1 نفر، رومانی 000/300 نفر و مجموع جان باختگان این منطقه 000/250/3 نفر بود و کشورهای مدیترانه ای تقریباً صدمه ای ندیدند ( ایتالیا 000/65و مجموع 000/75 نفر ) . امّا تلفات و مجروحان جنگ اطلاعات قابل توجّهی برای جمعیّت نگاران محسوب نمی شود. بسیار مهمتر از آن، مرگ و میر ناشی از سوء تغذیه ، بیماری و کم باروری به علّت بی نظمی اجتماعی و اقتصادی بود. در این زمان مناطق شمالی و غربی اروپا وضعیّت نسبتاً بهتری داشتند . از سوی دیگر در روسیه، در سال 1917 م . اقتصاد فروپاشید و این اضمحلال اقتصادی قیامی انقلابی را به دنبال داشت که طی آن قحطی و بیماری فرا گیر به طور جدی میلیونها انسان را نابود کرد. آثار دقیق مرگ و میر نامعلوم است. امّا آنچه که یقیناً می توان گفت کاهش ناگهانی 10 میلیون نفر در شرق اروپا به طور کلی بود و همین مسأله کافی است که بار دیگر شمال و غرب اروپا را در رأس هرم جمعیّت این قاره قرار دهیم.
شرق اروپا، رد طول جنگ داخلی زیان دید و تا سالهای آغازین جنگ جهانی دوّم مجدداً پیشتاز شد. در این زمان زیانهای کشورهای شرقی اروپا از هر جهت سنگین تر از دیگر مناطق بود. 17 میلیون سربازی که در جنگ کشته شدند اغلب از مناطق شرقی اروپا بودند ( روسیه 10 میلیون، ایالتهای شرقی آلمان و مناطق تابع آن 5/1 میلیون لهستان 500 هزار و مجموع 12 میلیون نفر ) . در مناطق شمال غربی اروپا تعداد کشته شدگان نسبتاً کمتر بود. ( آلمان 3 میلیون ، انگلستان 300 هزار، فرانسه 200 هزار ومجموع 4 میلیون نفر ). تعداد بسیار کمتری سرباز از کشورهای مدیترانه ای جان باختند. ( ایتالیا 300 هزار ، یوگسلاوی 300 هزار و مجموع 800 هزار نفر ). مرگ افراد غیر نظامی حختی بی تناسب تر بود. کشته شدگان غیر نظامی در شرق اروپا 10 میلیون نفر بودند ( این تعداد شامل 5/4 میلیون از 5 میلیون نفر یهودی بودند که توسط نازیها قتل عام شدند ). در مقابل یک میلیون نفر در کشورهای شمالی و غربی اروپا کشته شدند( 500 هزار نفر آلمانی و 300 هزار نفر فرانسوی ) . 5/1 میلیون نفر غیر نظامی درکشورهای مدیترانه ای جان خود رااز دست دادند ( که 000/200/1 نفر از آنها یوگسلاو بودند ). همچنین شرق اروپا جمعیّت را از دست داد و بر جمعیّت غرب اروپا افزوده شد؛ بدین ترتیب که 15 میلیون در روزهای پایانی جنگ و بلادرنگ پس از جنگ جهانی از شرق به غرب گریختند یا به زور خارج شدند. علاوه بر کاهش میزان زاد و ولد که افزایش طبیعی جمعیّت را به طور کامل متوقف کرد، 35 میلیون نفر از جمعیّت شرق اروپا کاهش یافت. در مقابل، هیچ تغییر و یا افزایش اندکی در دو منطقه دیگر اروپا ، مناطق شمالی و غربی و کشورهای مدیترانه ای، پیش نیامد. این مساله موجب شد که غرب اروپا بار دیگر از شرق پیشی گیرد ( نمودار 1ـ10 ) و با وجود اندک کاهشی در جمعیت موقعیتی که منطقه غرب اروپا داشت حفظ شد.
البته از نظر سیاسی ، شرق گامهایی رابا تسلط روسیه بر صحنة اروپا، که پیش از این بی سابقه بود، به طرف جلو برداشته است.در حالی که جمعیت روسیه در سال 18545 م . کمی بیش از دو برابر بزرگترین قدرت بعدی یعنی فرانسه ( نک 1ـ15 ) بود، در 1914 م . هنوز کمتر از سه برابر قدرت بعدی یعنی آلمان ( نکم 1ـ15 ) جمعیّت داشت. اکنون جمعیّت این کشور بیش از 4 برابر آلمان غربی و در حقیقت بیش از مجموع جمعیّت آلمان غربی، ایتالیا، انگلستان و فرانسه است ( نک 1ـ16 ) . دو دلیل عمدة اختلاف بین تصاویر منطقه ای و سیاسی، وجود دارد: 1ـ روسیه یک کشور آسیایی ـ اروپایی است و روند رشد جمعیّت منطقه آسیایی این کشور بسیار سریع بوده است
2ـ وسعت سرزمین آلمان که در ردیف دوّم اروپا قرار دارد کاهش یافت و به دو کشور تقسیم شد.
آسیا : بررسی کلّی
000/000/44 کیلومتر مربع
یک نسل پیش ، دربارة « انقلاب نوسنگی » ـ پیدایش نخستین تولید کنندگان غذا در برابر جامعه های گردآورندة غذا ـ دیدگاه نسبتاً روشنی داشتیم. این انقلاب در خاور نزدیک ، رد منطقه ای که مرکز آن فلسطین، سوریه و عراق بود، روی داد. این منطقه « هلال خصیب » نامیده می شود که یک یا دو هزار سال بعد، نخستین تمدّن در آن پدید آمد. این روزها بیشتر می دانیم ، امّا متأسفانه کمتر می فهیم . ظاهراً شیوه های گوناگون تولید غذا از سرزمینهای مختلفی سرچشمه گرفته است که اغلب پیدایش این شیوه ها بسیار کند و نامحسوس است، البتّه آنچه مورد توجّه ماست سیر صعودی جمعیتی است که با انتقال به مرحلة تولید غذا همگام پنداشته شده است. امّا به نظر می آید این سیر نمودار در برخی مناطق و در دوره های مشخّص دور وجود ندارد و برای مثال در طول 5000 تا 3000 سال پیش از میلاد، دانش کشاورزی رد سراسر جنوب شرقی آسیا، از برمه و تایلند در زمینلاد تا شرقی ترین جزایر اندونزی، گسترش یافت. با وجود این ، دست کم 2000 سال طول کشید تا جمعیت به ده برابر ، که نتیجه انتشار دانش کشاورزی بود، افزایش یافت. ( فرضهایی که ما پایة تخمینهایمان را بر آنها استوار می کنیم: اولاً تعداد گردآورندگان غذا در این پهنه در 5000 سال پیش از میلاد، احتمالاً از 000/200 نفر کمتر نبوده است ( مقایسه کنید با استرالیا ) و ثانیاً میزان 2 میلیون نفر تا مدّتها در آخرین هزارة پیش از میلاد حاصل نشد، که این مورد کاهشی مشخّص در امتداد دورة تاریخی محسوب می شود.)
اگر همیشه نتوانیم بر نو آوریهای کشاورزی اعتماد کنیم تا توضیح دهیم چرابر شمار فقط برخی از اقوام آسیایی افزوده شد، سدت کم می توانیم بگوییم که هر جا از کشاورزی خبری نبوده، رشد در خور توجّهی نیز وجود نداشته است. بین 10000 تا 400 ق . م ، جمعیت آسیا از یک میلیون به 80 میلیون افزایش یافت، امّا تعداد مردم سیبری ، کره و ژاپن تقریباص هیچ تغییری نکرد. از کوههای اورال تا جزیرة هنشو، تنها ساکنان، شکارچیان ساده و ماهیگیران بودند که با تخمین کمتر از 200 هزار نفر بودند.
بنابراین ، برل پایة آنچه گذشت، آسیاییها در 400 ق . م . در کدام مناطق می زیسته اند؟ پاسخ این است که تقریباً تمامی آنها در روستاهای ابتدایی در خاور نزدیک ( 12 میلیون )، چین ( 30 میلیون ) و هند (د 30میلیون ) زندگی می کرده اند. این سه منطقه ، مناطقی محسوب می شوند که از بدو پیدایش، کشاورزی مهمترین فعالیتهای ساکنان آن بوده است؛ مناطقی که تا حدود سدة چهارم قبل از میلاد، تمدّنهای مهمّی به خود دید و باید نقش کانون فرهنگی قارّه را در طول تاریخش ادامه می داد.
در بین این سه تمدن، خاور نزدیک کهن ترین تمدّن است که مرکز اوّلیة آن در کشوری قرار داشت که در نزد پیشینیان به سومر واکد و تاجهان باستان با نام بین النهرین و در عصر کنونی به عراق مشهور است. در اینجا، مدّتهای دیرپایی پیش از هر جای دیگر ، انقلاب کشاورزی ، صعودی فزاینده در نمودار جمعیت به وجود آورد ( با روستاهایی که به سبب رشد به شهرهایی تبدیل شدند، با تراکم جمعیّت منطقه ای 10 نفر در هر کیلومتر مربع ) . این انقلاب کشاورزی، سرآغاز مجموعه ای از نخستین پدیده ها بود و می توان به سادگی ادّعا کردکه سومریان پایه گذار تمدّن بوده اند. این مجموعة نخستین ها عبارتند از : نخستین کتابت ( به یقین ) ، نخستین ریخته گری مفرغ ( به احتمال زیاد ) و نخستین وسیلة نقلیة چرخدار ( به احتمال ) . از آنجا که این قوم متمدن ، که هویّت نژادی آنها هنوز معمّایی است، این تمدّن را به سرعت ترقّی دادند، خاور نزدیک جایگاه اوّل را از نظر جمعیّت ، در میان مناطق دیگر آسیا به دست آورد و برای بیشتر روزگار باستان قادر بود که سهم 25 درصدی خود را نسبت کلّ جمعیّت آسیا حفظ کند ؛ این سهم در اوایل هزارة سوم پیش از میلاد 5/2 میلیون از کلّ 10 میلیون، دراوایل هزارة دوم 5 میلیون از 20 میلیون و در اوایل آخرین هزارة پیش از میلاد 9 میلیون از 36 میلوین بود.
پس از زمان، وضعیّت تغییر کرد؛ گر چه رشد جمعیّت خاور نزدیک ادامه یافت، از رشد جمعیّت در چین و هند عقب ماند. در حدود سدة پنجم قبل از میلاد، جمعیّت چین و هند هر یک به 25 تا 30 میلیون نفر می رسید درحالی که جمعیّت کلّ خاور نزدیک کمتر از نصف این رقم بود. به طور کلّی جمعیّت آسیا تا 1 ششم حدود 7/16 درصد کاهش یافت ( رجوع کنید به تصویرهای 2 ـ 3 ـ و 2 ـ 4 ) .
خاور نزدیک از نظر تکنولوژی و رشد جمعیت از اروپا نیز پیشی گرفت؛ زیرا هنگامی که امپراتوری هخامنشی ـ بزرگترین امپراتوری آسیا تا آن زمان ـ می کوشید تا یونان را در سدة پنجم پیش از میلاد فتح کند، به سختی مجبور به عقب نشینی شد و در برابر تاخت و تاز متقابل اسکندر کبیر و جانشینان مقدونی او در اواخر سدة چهارم مقاومت عجیب، ولی بی ثمر، او خود نشان داد. در طول چند سال ، اسکندر تمامی منطقه را به صورت بخشی از قلمرو خود در آورد.
امپراتوری اسکندر در واقع شامل امپراتوری کهن هخامنشی و یونان بود که بر پایة جمعیّت ، سرزمینی آسیایی به شمار می آمد:
امپراتوری مقدونی در اروپا ( یونان ) 3 میلیون نفر
در آفریقا ( مصر ) 5/3 میلیون
در خاور نزدیک ( جز عربستان ) 12 میلیون
در آسیای مرکزی و هند 5/1 میلیون
جمع 20 میلیون
جمعیّت بخش آسیایی 5/13 میلیون ( دو سوم کلّ جمعیت )
با وجود این ، اگر مرکز جمعیّتی امپراتوری مقدونی را در آسیا بدانیم، قدرت مؤثّر این مرکز، اروپاییان بودند و هدف اصلی امپراتوری، پیشرفت شیوة زندگی یونانی بود. تعداد ساکنان یونان، در دوره های استبدادی اندک بود ـ کمتر از 25- هزار نفر ـ امّا برای گسترش فرهنگ و تمدّن یونانی کافی می نمود . بعدها، رومیان نقش یونانیان را بر عهده گرفتند و در دیگر سالهای دورة باستان، بخش غری خاور نزدیک جزو امپراتوری آنان بود. بخش شرقی دوباره توانست استقلال خود را توسط حکومت پارتها بازیابد ، امّا هم از نظر تعداد ( 5 میلیون در مقابل 45 میلیون ) و از نظر فرهنگی تحت تأثیر امپراتوری روم باقی ماند.
شاید خاور نزدیک در دوران باستان نسبت به اروپا افزایش مهمّی نداشت، امّا د رآسیا چنین نبود. نه تنها تعداد آسیاییان از اروپاییان فراتر رفته بود، بلکه هندیها و چینی ها ( هر کدام به تنهای ) از اروپاییان بیشتر بودند ، چین و هند مجموعاً تا آن هنگام، از نظر پیچیدگی، تمدنهای قابل مقایسه با تمدّن روم به وجود آورده بودند. آنگاه که از هند سخن به میان می آوریم، واحدی اجتماعی مورد نظر است نه وجودی سیاسی، زیرا تلاشهایی که برای ایجاد یک امپراتوری کاملاً هندی انجام شده، فقط در دو زمان به مفقّیت نزدیک شد: در سدة سوم پیش از میلاد، زمانی که امپراتوران موریا بیشتر شبه جزیره را تسخیر کردند و سدة سوم پس از میلاد، هنگامی که پادشاهان گوپتا کنترل نیمة شمالی را به دست گرفتند. چون هیچ یک از این دو امپراتوری بیش از یک نسل دوام نیاورد، ذکر این مطلب شایسته است که موقعیّت طبیعی منطقه یکی از عوامل تجزیة سیاسی بود. چین وضعیتی متفاوت با هند داشت.
در اواخر سدة سوم پیش از میلاد، حکومتهای متعددّی که درّة رودخانة زرد ر بین خود تقسیم کرده بودند، توسّط شی هوانگ تی ، نخستنی امپراتور، گرد هم آمدند و از آن پس اتّحاد حاکم بود. مقیاس بسیار عظیم است. در خلال دوران هان ، که از 206 ق . م . تا 220 میلادی ادامه یافت ، امپراتوری چین همیشه از نظر تعداد کاملاً برتر از روم نشان می داد: هنگامی که جمعیّت روم اندکی بیش از 40 میلیون بود، چین دوران هان بیش از 50 میلیون نفر جمعیّت داشت. در دنیایی با امپراتوریهای متعدّد ، مرتبة امپراتوری چین دیگر تقریباً عادّی به نظر می رسید ( تصویر 2 ـ 5 )
در سال 220 میلادی، امپراتوری هان سقوط کرد و بربرها در 410 میلادی ، رم را غارت کردند.
ویژگی مشترک در این دو رویداد ، مداخلة قبایل چادر نشین مرکز آسیا ( هون ها، مغولها و ترکها ) بود. شمار این قبیل اقوام چادر نشین هرگز زیاد نبوده است ـ کمتر از 5 میلیون نفر در زمانی که ما پیرامون آن بحث می کنیم ـ با وجود این، شیوة زندگی سخت، از آنها جنگجویانی چابکسوار ساخته بود و بدین ترتیب برخوردهای نظامی بسیار قویتری نسبت به آنچه با در نظر گرفتن تعداد آنها پیش بینی می شد، به وجود آوردند. همین مسأله دربارة عربها نیز صادق بود. فقط حدود 20% از 5 میلیون سکنة شبه جزیرة عربستان، چادرنشینان صحرا گرد بودند، امّا همین کافی بود تا تیغ تیزی به دست لشکریان عرب که الهام گرفته از تعالیم حضرت محمّد ( ص ) بودند، بدهد تا در سدة هفتم میلادی بر امپراتوریهای بیزانس ( روم شرقی ) و ایران فایق آیند. حدود 800 میلادی عربها حاکمان امپراتوری بودند که تمامی خاور نزدیک به انضمام اسپانیا، مغرب و مصر در غرب و بخشی از آسیای مرکزی و پاکستان کنونی در شرق را شامل می شد.
خلافت ـ چنانکه امپراتوری عرب بدین نام شناخته می شود ـ بسیار با نفوذ بود، به طوری که در دوران اوج خود 30 میلیون نفر تابع این حکومت بودند. با وجود این ، دستاورد واقعی عربها تأسیس این امپراتوری دنیوی نبود، بکله اثبات این امر بود که ، اسلام به مثابة فرهنگ حاکم بر خاور نزدیک به شمار می آید. با در نظر گرفتن ارقام به تنهایی، خلافت عربها همواره شمار کمتری از امپراتوری چین داشت ـ به طوری که در تجسّم ، پس از امپراتوریهای 50 میلیونی سوی 10 و تانگ 11 ( 906 ـ 581 ) قرار داشت. تفاوت نسبی فرایندة خاور نزدیک کاملاً مشهود بود؛ زیرا به دنبال چین و هند که هر کدام حدود یک سوم جمعیّت آسیا راشامل می شدند، خاور نزدیک در سدة هشتم میلادی با تفاوت فاحشی ( 20 میلیون نفر جمعیت ـ کمی بیش از 10% کلّ جمعیّت آسیا ) در ردة سوم قرار داشت. با وجود این پیدایش اسلام، دوباره خاور نزدیک را از نظر رتبة فرهنگی در سطح جهانی در مرتبة خود قرار داد و از این جهت، جایگاه آن تا به امروز محفوظ مانده است.
آسیا، در دوران پیشرفت در سده های میانه، از افزایش بسیار بالاتری در جمعیت برخوردار شد: 10% افزایش در سدة نهم میلادی، 10% در سدة دهم ، 25% در سدة یازدهم و ـ سپس با کاهشی مشخّص ـ اندکی کمتر از 10% در سدة دوازدهم. این رشد، به طور مطلق ، جمعیّت کلّ قاره را به بیش از 250 میلیون رساند. نمودار ، در این زمان ، کاستی را نشان می دهد؛ حدود 1300 میلادی جمع کل به 230 میلیون کاهش و در 1400 تنها اندکی افزایش یافت.
این دگرگونی در رشد جمعیت ، از نظر سیاسی بر ظور چنگیز خان، بنیانگذار امپراتوری مغول ، دلالت می کند. امپراتوری مغولها به مراتب بسیار در خور توجه تر از سایر امپراتوریهایی بود که به وسیلة چادرنشینان مرکز آسیا به وجود آمده بود، چرا که این امپراتوری در حدود 1300 میلادی ـ آن هنگام که پهناورتر و مقتدرتر از همیشه بودـ تمامی سرزمین دنیای قدیم از روسیة اروپایی تا کره ، بانضمام اکثر خاور نزدیک و کلّ چین را شامل می شد. هنگامی که مغولها بر سراسر این سرزمین پهناور مسلّط شدند، جمعیّت تمام نواحی کاهش یافت، به طوری که هر کس گزارشهایی مبنی بر شیوة جنگ و کشتار مغولها خوانده باشد، جز این انتظاری ندارد. هر چند بویژه جمعیت روستایی پس از آن کشتارها به سرعت افزایش یافت، چرا تا پایان همان سده یا حتّی سدة بعد افزایشی دیده نمی شود؟ عاملی که در مورد مغولها ـ فزون بر عواملی که در مورد اقوام دیگر نیز صادق بود ـ وجود داشت، عزم آنان بر نابودی کامل طبقه دهقانان ( تا آنجا که امکان داشت ) بود. زندگی چادرنشینی ( که شیوة زندگی قوم مغول بود ) از سوی دهقانانی که دائماً به مراتع تجاوز می کردند، مورد تهدید بود. مغولها نه تنها دهقانان را قتل عام کردند بلکه ساختار زیربنایی زندگی روستایی ، یعنی شبکه های آبیاری و شهرها و روستاهایی را که بازار و روستاهای اطراف محسوب می شدند، عامدانه نابود می کردند. سپس آنان موافقت کردند دهقانان گله هایشان را در ویرانه ها بچرانند . سقوط جمعیّت مدّت درازی طول کشید، زیرا در این مدّت ، انتقالی از زندگی پر تراکم کشاورزی به زندگی کم تراکم چوپانی صورت گرفت.
احتمالاً روی کار آمدن مغولها چندان هم خوفناک نبوده است، البتّه اگر قبل از آن افزایش شتابندة جمعیّت در سده های میانه رو به کاستی نگذاشته بود؛ در حقیقت شاید این واقعه ابداً رخ نمی داد ، اگر کاهشی درست در همان اوان در شرف وقوع نبود. با این حال، مغولها یقیناً این دوران را تا آنجا که ممکن بود به دورانی خونبار بدل ساختند و به احتمال زیاد آنها مسبّب این فاجعه بودند، چرا که کاهش رشد جمعیّت زمانی آغاز شد که دوران سلطة آنان فرا رسید ( تقریباً یک سده پیش از پایان افزایش شتابندة جمعیّت در اروپا ) و همچنان کاهش ادامه یفات ( در حالی که در آسیا سه سده به طول انجامید تا افزایش مجدّد جمعیّت به حدّ سابق برسد و زمان برای جبران کاهش در اروپا نصف این مدّت بود).
نخستین نشانه های آغاز افزایش مجدّد جمعیّت، در سدة پانزدهم پدیدار شد. رشد جمعیّت در سدة شانزدهم به رقم بی سابقه ای ( تا 35% برای تمام این سده ) شتاب گرفت. در سدة هفدهم، کاهشی ( هر چند تا 10% که همچنان رقم بالایی در مقایسه با معیارهای معمول به شمار می آید ) بروز کرد. از آن زمان در هر سده رکورد جدیدی پدید آمد: سدة هجدهم 50% سدة نوزدهم 55% و سدة بیستم دست کم 200% . سدة بیستم با این رقم بسیار بالا، نباید ما را از توجّه به ارقام چهار سدة پیشین باز دارد. چهار سده ای که آسیا، دور از به اصطلاح بیداری توسّط استعمار اروپایی، انقلاب جمعیّت نگاری خود را به وجود آورد. مسلماً هر گاه در این باره بیاندیشید، جز این انتظار ندارید. به استثنای بریتانیا در هند ، اروپاییان تا تحوّل در سدة نوزدهم، فعالیّت خاصّی جز در قاره خود نداشتند و از نظر جمعیت نگاری، آنان به کار مفیدی برای بهبود ارتباطها و یا پدید آوردن طرحهای جدید آبرسانی تا پایان سده اقدام نکردند؛ تغییر مطلوب آسیا، سده های پیش از آن صورت گرفته بود.
دلایل خاصّی برای این میزان فزایندة ترقّی ( با درصد بالا ) وجود ندارد؛ امّا به نظر می آید که رشد جمعیّت دقیقاً به همین ترتیب صورت گرفت. اساس این امر می تواند تمایل مطلوبی باشد که مدّت درازی در جهت به دست آوردن تکنولوژی وجود داشت. آنچه یادآوری آن بجاست، این است که سیر قهقرایی آسیا در مقابل اروپا بطور مشخصّی نمود پیدا کرده است. دو پیشرفت تکنیکی مهّم در سدة پانزدهم، ساخت سلاح گرم و کشتیهای بادبانی اقیانوس پیما بود؛ البّته چینی ها همانند اروپاییان با این دو اختراع آشنایی داشتند و فقط پس از 1500 میلادی از اروپاییان عقب ماندند. با وجود این، حتّی همان وقت چینی ها و سایر آسیایی ها ، همچنان تکنولوژی خود را بهبود بخشیدند، امّا این مهم رابا سرعتی که اروپاییان دنبال می کردند به انجام نرساندند.
آنچه ذکر شد از تأخیر پیدایش جمعیت نگاری در آسیا حکایت می کند . این تحوّل در مرحلة مدرنیزه شدن به وجود آمد، آن هنگام که میزان مرگ و میر بسرعت رو به کاستی گذارد و چون کاهش همانند، در میزان زاد و ولد بعدها به وقوع پیوست ، میزان افزایش به شکل خاصّی تقویت شد: این واقعه در ارواپ در سدة نوزدهم رخ داد، یعنی هنگامی که رشد جمعیت از 100 % ( در برابر 50% در سدة هجدهم ) فراتر رفت: در آسیا، این افزایش خاصّ تا این سده در حالی روی نداد که میزان رشد تقریباً به همان میزان رشد در اروپای یک صد سالب پیش بود.
رشد جمعیّت در مناطق مختلف آسیا ( برای تقسیمات منطقه ای نگاه کنید به تصویر 2ـ6 ) یکسان نیست. تا 1900 میلادی، خاور نزدیک همچنان به رشد کم خود ادامه داد: در دوره های استبدادی ، گر چه جمعیّت خاور نزدیک از 21 میلیون به 47 میلیون ( بیش از دو برابر ) افزایش یافت، سهم آن در کلّ آسیا به 50% کاهش یافت. در این سده ( در واقع 1950 میلادی ) تنها جهان اسلام است که میزان بیشتری را در نمودار نشان می دهد . درحال حاضر ، میزان رشد جمعیت بالاست ـ و به عقیدة برخی بسیار بالا ـ و رقم فعلی 155 میلیون نشانگر 7% از کلّ جمعیّت آسیا است؛ این رقم نشانه نوعی بهبود است نسبت به آنچه این منطقه در 1500 میلادی دارا بود.
این سخن بدان معنا نیست که خاور نزدیک تا بازیابی رتبه ای که مدّتهای درازی به عنوان سوّمین منطقة پر جمعیّت آسیا دارا بود ـ و در ابتدای سدة شانزدهم میلادی آن را از دست داد ـ فاصلة چندانی ندارد، زیرا ژاپن به مثابة مرکز عمدة پرجمعیتی ظهور کرده است. تاریخ ژاپن تقریباً عکس تاریخ خاور نزدیک است، چون ژاپن تنها کشور آسیایی است که در آن تقریباً مرحلة کامل مدرنیزه شدن، با رشد سریع به چشم می خورد؛ این مرحلة رشد، تثبیت مجدّد موقعیّت سیاسی ـ اجتماعی را به دنبال داشت. انتظار می رود که از هم اکنون تا پایان سدة حاضر، فقط 10% بر جمعیت 112 میلیونی فعلی ژاپن افزوده شود و پس از آن میزان رشد تا صفر کاهش خواهد یافت.
ژاپن و کره اکنون چهارمین منطقة پرجمعیت راتشکیل می دهند. این منطقه مقام سوّمی را در حدود 1850 به منطقة جنوب شرقی آسیا واگذار کرده و احتمالاً بزودی گامی دیگر به پس می رود. زیرا خاور نزدیک با اختلاف کمی بلافاصله در مقام بعدی است و خیلی زود جلو خواهد افتاد. رتبة سوّمی منطقة جنوب شرقی آسیا دست نایافتنی می نماید. در تمامی عصر جدید رشد در این منطقه از بالاترین میزان در جهان برخوردار بوده است و جمعیّت کنونی 319 میلیونی آن بیش از مجموع جمعیّت فعلی چهارمین منطقه ( ژاپن و کره ) و پنجمین منطقه ( خاور نزدیک ) است. بعلاوه این منطقه هنوز کاملاً مدرنیزه نشده است ـ مرحله ای که معمولاً با بالاترین میزان رشد در تمامی مناطق همراه است.
در مورد دو غول آسیا ( چین وشبه قاره هند ) نیز وضعیت بدین گونه است . به احتمال زیاد شبه قارة هند در حال حاضر از چین خاصّ پرجمعیت تر است ـ ارقام تخمینی ما 775 میلیون هندی را در برابر 720 میلیون چینی نشان می دهد ـ گر چه جمعیّت چین به سادگی می توانست با آن برابری کند و برخی تخمین ها آنها راجلوتر نشان می دهد. با وجود این، بی گمان می توان گفت که زاد و ولد هندیان بیشتر است و تا پایان این سده از نظر تعداد بیشتر خواهند بود ( با تخمین ما 000/240/1 نفر شبه قاره هند و 000/020/1 نفر در چین خاص ) . این تخمین بدین معنا نیس که چین مقام خود را به عنوان بزرگترین واحد سیاسی جهان را از دست خواهد داد، زیرا مناطق برون مرزی اش 165 میلیون دیگر را به جمع کل جمهوری در سال 2000 میلادی خواهند افزود و انظار می رود که تایوان با کمی بیش از 20 میلیون نفر تا آن زمان مجدّدا تحت کنترل سرزمین اصلی چین قرار گیرد. در پایان سده جمهوری چین با این افزایشها جمعیّتی بالغ بر 1200 میلیون نفر خواهد داشت. در مقایسه، به جرأت می توان گفت که جمعیت 1240 میلیون نفری شبه قارة هند کیه بین هندوستان ، پاکستان ، بنگلادش ، نپال و سریلانکا تقسیم می شود، جمعیت جمهوری هندوستان به تنهایی یقیناً بیش از 000/000/1 نفر خواهد بود.
بنا بر آنچه ذکر شد ، دورنمای جمعیت آسیا، تیره است. قارة هند ( با سابقة مقام سوّمی سنتی در جمع کل قارّه ) همچنان در فقر شدید باقی خواهد ماند، زیرا در این سرزمین ، انفجار جمعیّت در روستاها دیده می شود؛ به طوری که از رؤیاهای یک زندگی متفاوت خبر نیست. چینی ها، با نزدیک بودن به مقام سوّمی و برابری از لحاظ جمعیت روستایی، ممکن است قادر به بر هم زدن این توازن فرضی باشند؛ چون دولت کمونیستی تشکیلات و سازمان اجتماعی برای انتقال مهارتها و نظرات جدید به روستاییان را داراست. با وجود این، چین یقیناً تا آن اندازه صنعتی نشده است که بتواند در آنجا کاهشی خود به خود را در میزان تولّد انتظار داشت، آیا می توان انتظار داشت که روش چینیها موفقیت آمیز باشد؟ باید منتظر ماند و دید. مناطق برخوردار از لطف طبیعت خاور نزدیک با منابع عظیم نفتی ، و جنوب شرقی آسیا که هنوز نسبتاً توسعه نیافته است آینده ای بالقّوه روشنتر در پیش رو دارند که البتّه با میزان رشدی که جمعیت این دو منطقه را هر نسل دو برابر می کند، دستیابی به آن مبهم به نظر می رسد. فقط ژاپنی ها رشد جمعیت نگاری خود را واقعاً تحت کنترل گرفته اند و بخش کوچکی از جمعیّت کلّ کنونی در منطقه راتشکیل می دهند.
آفریقا : بررسی کلّی
000/000/30 کیلومتر مربع ( حدود 000/000/9 کیلومتر مربع آن صحراست )
شمال افریقا همواره به مناطق مدیترانه ای تعلّق داشته است. ساکنان آن یعنی بربرها و مصریها از نژاد سفید هستند و تاریخ آن بخشی از فرهنگ پیچیدة اروپا ـ خاور نزدیک است. جنوب صحرا، در آن جا که عربها آن را « بلاد السودان »، سرزمین سیاهان ، می نامند قرار گرفته است ـ دنیایی کاملاً متفاوت ، با فرهنگ و قوم نگاری بر همگن. تا دوران کنونی، ارتباط بین افریقای نیمه صحرایی و دیگر سرزمینهای دنیای قدیم بسیار محدود بود . پیشینة تاریخی افریقای سیاه به روش خود و در زمان خود آشکار شد.
امروزه « سیاه » تقریباً معادل « نگرو » است، امّا از نظر نژادی منطقة نیمه صحرایی به چهار نژاد سیاه کاملاً متفاوت تقسیم می شود: نگروها ( سیاه پوستان )، نیل صحرایی ها، پیگمه ها و بوشمن ها ( بیشه نشینها ). از نظر جغرافیایی ، این تقسیم به طور کلّی یکسان است . نگروها در سرزمینهای بیشه ای و جنگلی غرب ـ نیل ـ صحرایی ها در سودان کنونی و ساحل، واقع در جنوب منطقة پست صحرا، پیگمه ها در جنگل گرمسیری باران خیز حوضة رود زئیر ( کنگو ) زندگی می کنند و بوشمن ها در امتداد شرقی و جنوبی افریقا جای دارند. علاوه بر این چهار گروه مردم سیاه پوست و سفید پوست شمال، افریقا دارای گروه نژادی پنجم دیگری، در بین مردم کوشی اتیوپی وشاخ آفریقاست . از لحاظ تقسیم بندی زیان شناختی حامی، افراد متعلّق به نژاد سفید همانند بربرها و مصریها، بیشتر سیاه پوست هستند تا سفید که امروزه به نظر می رسند و در حالی که تمایز جغرافیایی بین شمال و افریقای نیمه صحرایی ، در این بخش از افریقا نسبت به دیگر مناطق کمتر بارز است، منطقی به نطر می رسد که کوشی ها را به عنوان واسطه ای در مفهوم نژادی و جغرافیایی بپنداریم. از این رو ، بطور کلّی ما با پنج گروه مواجه هستیم که قاره افریقا بین آنان در دوران پس از یخبندان و پیش از عصر کشاورزی تقسیم شد. بدین ترتیب می توانیم جمعیت آنان را در طول این دورانها تخمین بزنیم:
بربرها و مصریها 000/100 نفر
کوشی ها 000/100 نفر
نیل ـ صحرایی ها 000/250 نفر
نگروها 000/250 نفر
پیگمه ها 000/200 نفر
بوشمن ها 000/350 نفر
000/250/1 نفر
تقریباً در حدود هزارة هفتم پیش از میلاد ، کشاورزی از طریق خاورمیانه، به افریقا راه یافت. ورود کشاورزی از راه ارتباط خشکی قارة افریقا با خاورمیانه ، بدین مفهوم است که نخستین کروش افریقایی که انقلاب نوسنگی را تجربه کرد، مصر بود؛ این رویداد همچنین نشان دهنده آن است که مصر در کنارة باریکه خشکی که آب نیل سفلا آن را فرا می گرفت، قرار داشت. تراکم جمعیت افریقا که در ابتدا به بالاتر از میزان اندک، یعنی همان ویژگیهای توسعة بشری در مرحله شکار و جمع آوری غذا، افزایش یافت ـ در سطح محدود 01/0 تا 1/0 در هر کیلومتر مربع ـ به یک و یا بیش از آن در هر کیلومتر مربع رسید. در حقیقت جمعیت مصر بزودی بیش از این مقدار شد، علت آن بود که در مصر ریزش باران قابل اعتماد نبود و کشاورزی بر پایه آبیاری استوار بود، شیوه ای که جمعیت زیاد نیاز داشت و بدان نیز تداوم یافت. تراکم کلّی جمعیت جامعه های معاصر در اروپا، در طول هزاران سال از 1 یا 2 نفر در هر کیلومتر مربع به 3 یا 4 نفر رسید؛ حال آنکه تراکم جمعیت مصریها در سرزمینهای مسکونی، در سدة آغازین هزارة چهارم پس از میلاد، 10 نفر در هر کیلومتر مربع بود و تا 3000 سال پیش از میلاد جمعیتی با تراکم تقریباً 20 نفر در هر کیلومتر مربع در این کشور زندگی می کردند. این سطح جمعیت با جمعیت یک میلیون نفر در مصر مطابق است و مبنای جمعیت نگاوی برای پیدایش مصر به عنوان قلمرو حکومتی نخستین واحد سیاسی جهانی در مقیاس مهمّ را فراهم ساخت.
در این زمان، یعنی آغاز هزارة سوم پیش از میلاد، تفاوت جمعیت نگاری بین مصر و دیگر کشورهای افریقا وجود ندارد. از یک سو ما می دانیم که یک میلیون مصری در سواحل نیل اسکان داشتند و از سوی دیگر واقفیم که دسته های هم طایفه از شکارچیان در کنارة چشم اندازهای گوناگون به صورتی بسیار متفرق پراکنده بودند و مجموع جمعیت آنها تنها به 1 میلیون واندی بالغ می شد. در این زمان تقریباً نیمی از جمعیت افریقا در مصر زندگی می کردند ، آنان در مزارع خویش کشاورزی می پرداختند و از فروعون اطاعت می کردند.
در طول 2000 سال بعد، مصر به حفظ موقعیتی زراعتی و جمعیتی، پیشاپیش دیگر جامعه های افریقایی ادامه داد. تا 1000 ق . م . مجموع جمعیت افریقا به بیش از 5/6 میلیون نفر افزایش یافته بود و با وجود آن که 3 میلیون نفر در کنارة نیل سفلا می زیستند، سهم مصریها از جمعیت قاره تقریباً 40% باقی ماند. تغییر مهمّ در الگوی جمعیت ، تقویت نسبی موقعیتهای نگرو و نیل ـ صحرایی بود. نگروها در حال پیمودن نخستین گامها به سوی توسعة کشاورزی صحیح بودند و موفقیتهای آنها در این راه با افزایشی در تعدادشان به مجموع 1 میلیون نفر ثبت شده است. موقعیت نیل ـ صحرایی ها حتی بهتر از آنان بود، امّا پس از آن شیوة روستانشینی که نشانة بارز توسعة آنان بود، بیش از آن که متمرکز باشد، پراکنده و در همه جا گسترده بود. آنان به حداکثر میزان جمعیت دست یافتند وتعداد مجموع آنان به سرعت بیش از نگروهای ثابت و خانه نشین افزایش یافت. پیگمه ها و بوشمن ها که هیچ پیشرفتی در رسوم دوران میانه سنگی نداشتند، بیش از دو گروه دیگر عقب ماندند و در نتیجه جمعیت آنان ثابت باقی ماند.
در سده های میانی هزارة پایانی پیش از میلاد دو دستة جدید از مردم، در افریقا پدید آمدند: فنیقیها ( لبنانیها ) که تونس و تریپولی را به تصّرف خود درآوردند و یونانیها که در سیرنایکا ( قیروان ) اسکان یافتند. ورود تازه واردها، برای نخستین بار، افریقای شمالی در غرب مصر را در جامعة مدیترانه ای جای داد. رواج شیوه های آگاهانه فن کشاورزی توسط آنان در خاورمیانه پدیدار شد و در پی آن جمعیت یونانیها بسرعت افزایش یافت. تا سدة سوم پیش از میلاد، کارتاژ، پایتخت فنیقیة جدید، تقریباً تونس کنونی ، به یکی از شهرهای بزرگ جهان باستان تبدیل شده بود و به صورت قدرتی در آمده بود که قادر بود نزاع با روم بر سر استیلابر مدیترانة غربی بود. کارتاژ در این ستیزها شکست خورد ـ در حقیقت نیز می توانست انتظار داشته باشد که تا زمانی که جمعیت امپراتوریش در سطح 5/1 میلیون نفر (نیمی در افریقای شمالی و نیمی در اسپانیا ) در مقایسة با جمعیت 5 میلیون نفری ایتالیای روم باقی مانده بود به پیروزی دست یابد. امّا هر چند رومیان پیروز، به وسیله با خاک یکسان کردن شهر شکست خورده که سرانجام بار دیگر آن را بنا کردند، کینه هایشان را فرو نشاندند، ولی این کشست کا تاژ را به پایتخت ایالت رومیان افریقا تبدیل کرد. در 200 م
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 65 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله جمعیت دراروپا