اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله مقایسه زمان امام حسین و زمان امام صادق

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله مقایسه زمان امام حسین و زمان امام صادق دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 


فاصله این دو عصر نزدیک یک قرن است . شهادت امام حسین در سال 61 هجرى است و وفات امام صادق در سال 148 , یعنى وفاتهاى این دو امام هشتاد و هفت سال با یکدیگر تفاوت دارد . بنابراین باید گفت عصرهاى این دو امام در همین حدود هشتاد و هفت سال با همدیگر فرق دارد . در این مدت اوضاع دنیاى اسلامى فوق العاده دگرگون شد . در زمان امام حسین یک مسئله بیشتر براى دنیاى اسلام وجود نداشت که همان مسئله حکومت و خلافت بود , همه عوامل را همان حکومت و دستگاه خلافت تشکیل مى داد , خلافت به معنى همه چیز بود و همه چیز به معنى خلافت , یعنى آن جامعه بسیط اسلامى که به وجود آمده بود به همان حالت بساطت خودش باقى بود , بحث در این بود که آن کسى که زعیم امر است کى باشد ؟ و به همین جهت دستگاه خلافت نیز بر جمیع شؤون حکومت نفوذ کامل داشت . معاویه یک بساط دیکتاتورى عجیب و فوق العاده اى داشت , یعنى وضع و زمان هم شرایط را براى او فراهم داشت که واقعا اجازه نفس کشیدن به کسى نمى داد . اگر مردم مى خواستند چیزى را براى یکدیگر نقل کنند که بر خلاف سیاست حکومت بود , امکان نداشت , و نوشته اند که اگر کسى مى خواست حدیثى را براى دیگرى نقل کند که آن حدیث در فضیلت على ( ع ) بود , تا صد در صد مؤمن و مطمئن نمى شد که او موضوع را فاش نمى کند , نمى گفت , مى رفتند در صندوقخانه ها و آن را بازگو مى کردند . وضع عجیبى بود . در همه نماز جمعه ها امیرالمؤمنین را لعن مى کردند , در حضور امام حسن و امام حسین امیرالمؤمنین را بالاى منبر در مسجد پیغمبر لعن مى کردند , و لهذا ما مى بینیم که تاریخ امام حسین در دوران حکومت معاویه - یعنى بعد از شهادت حضرت امیر تا شهادت خود حضرت امام حسین - یک تاریخ مجهولى است , هیچ کس کوچکترین سراغى از امام حسین نمى دهد , هیچ کس یک خبرى , یک حدیثى , یک جمله اى , یک مکالمه اى , یک خطبه اى , یک خطابه اى , یک ملاقاتى را نقل نمى کند . اینها را در یک انزواى عجیبى قرار داده بودند که اصلا کسى تماس هم نمى توانست با آنها بگیرد . امام حسین با آن وضع اگر پنجاه سال دیگر هم عمر مى کرد باز همین طور بود یعنى سه جمله هم از او نقل نمى شد , زمینه هر گونه فعالیت گرفته شده بود . در اواخر دوره بنى امیه که منجر به سقوط آنها شد , و در زمان بنى العباس عموما - بالخصوص در ابتداى آن - اوضاع طور دیگرى شد ( نمى خواهم آن را به حساب آزاد منشى بنى العباس بگذارم , به حساب طبیعت جامعه اسلامى باید گذاشت ) به گونه اى که اولا حریت فکرى در میان مردم پیدا شد . ( در این که چنین حریتى بوده است , آزادى فکر و آزادى عقیده اى وجود داشته بحثى نیست . منتها صحبت در این است که منشاء این آزادى فکرى چه بود ؟ و آیا واقعا سیاست بنى العباس چنین بود ؟ ) و ثانیا شور و نشاط علمى در میان مردم پدید آمد , یک شور و نشاط علمى ئى که در تاریخ بشر کم سابقه است که ملتى با این شور ونشاط به سوى علوم روى آورد , اعم از علوم اسلامى - یعنى علومى که مستقیما مربوط به اسلام است , مثل علم قرائت , علم تفسیر , علم حدیث , علم فقه , مسائل مربوط به کلام و قسمتهاى مختلف ادبیات - و یا علومى که مربوط به اسلام نیست , به اصطلاح علوم بشرى است یعنى علوم کلى انسانى است , مثل طب , فلسفه , نجوم و ریاضیات . این را در کتب تاریخ نوشته اند که ناگهان یک حرکت و یک جنبش علمى فوق العاده اى پیدا مى شود و زمینه براى اینکه اگر کسى متاع فکرى دارد عرضه بدارد , فوق العاده آماده مى گردد , یعنى همان زمینه اى که در زمانهاى سابق , تا قبل از اواخر زمان امام باقر و دوره امام صادق اصلا وجود نداشت , یکدفعه فراهم شد که هر کس مرد میدان علم و فکر و سخن است بیاید حرف خودش را بگوید . البته در این امر عوامل زیادى دخالت داشت که اگر بنى العباس هم مى خواستند جلویش را بگیرند امکان نداشت زیرا نژادهاى دیگر - غیر از نژاد عرب - وارد دنیاى اسلام شده بودند که از همه آن نژادها پر شورتر همین نژاد ایرانى بود . از جمله آن نژادها مصرى بود . از همه شان قویتر و نیرومندتر و دانشمندتر بین النهرینى ها وسوریه اى ها بودند که این مناطق یکى از مراکز تمدن آن عصر بود . این ملل مختلف که آمدند , خود به خود اختلاف ملل و اختلاف نژادها , زمینه را براى اینکه افکار تبادل شود فراهم کرد . و اینها هم که مسلمان شده بودند هى بیشتر مى خواستند از ماهیت اسلام سر در آورند , اعراب آنقدرها تعمق وتدبر و کاوش در قرآن نمى کردند , ولى ملتهاى دیگر آنچنان در اطراف قرآن و مسائل مربوط به آن کاوش مى کردند که حد نداشت , روى کلمه به کلمه قرآن فکر و حساب مى کردند .
جنگ عقاید
در این زمان ما مى بینیم که یکمرتبه بازار جنگ عقاید داغ مى شود و چگونه داغ مى شود ! اولا در زمینه خود تفسیر قرآن و قرائت آیات قرآنى بحثهایى شروع مى شود . طبقه اى به وجود آمد به نام قراء یعنى کسانى که قرآن را قرائت مى کردند و کلمات قرآن را به طرز صحیحى به مردم مىآموختند . ( مثل امروز نبوده که قرآن به این شکل چاپ شده باشد ) . یکى مى گفت من قرائت مى کنم و قرائت خودم را روایت مى کنم از فلان کس از فلان کس از فلان صحابى پیغمبر ( که اغلب اینها به حضرت امیر مى رسند . ) دیگرى مى گفت من قرائت خودم را روایت مى کنم از فلان کس از فلان کس از فلان کس . مىآمدند در مساجد مى نشستند و به دیگران تعلیم قرائت مى دادند , و غیر عربها بیشتر در حلقات این مساجد شرکت مى کردند , چون غیر عربها بودند که با زبان عربى آشنایى درستى نداشتند و علاقه و افرى به یاد گرفتن قرآن داشتند . یک استاد قرائت مىآمد در مسجد مى نشست و عده زیادى جمع مى شدند که از او قرائت بیاموزند . احیانا اختلاف قرائتى هم پیدا مى شد . از آن بالاتر از تفسیر و بیان معانى قرآن بود که آیا معنى این آیه این است یا آن ؟ بازار مباحثه داغ بود , آن مى گفت معنى آیه این است , و این مى گفت معنى آیه آن است . و همین طور بود در حدیث و روایاتى که از پیغمبر رسیده بود . چه افتخار بزرگى بود براى کسى که حافظ احادیث بود , مى نشست و مى گفت که من این حدیث را از کى از کى از پیغمبر روایت مى کنم . آیا این حدیث درست است ؟ و آیا مثلا به این عبارت است ؟ از اینها بالاتر نحله هاى فقهى بود . مردم مىآمدند مسئله مى پرسید ند , همین طور که الان مىآیند مسئله مى پرسند . طبقاتى به وجود آمده بودند - در مراکز مختلف به نام (فقها ( که باید جواب مسائل مردم را مى دادند : این حلال است , آن حرام است , این پاک است , آن نجس است , این معامله صحیح است , آن معامله باطل است . مدینه خودش یکى از مراکز بود , کوفه یکى از مراکز بود که ابوحنیفه در کوفه بود , بصره مرکز دیگرى بود , بعدها که در همان زمان امام صادق اندلس فتح شد یک مراکزى هم به تدریج در آن نواحى تشکیل شد , و هر شهرى از شهرهاى اسلامى خودش مرکزى بود . مى گفتند فلان فقیه نظرش این است , فلان فقیه دیگر نظرش آن است , اینها شاگرد این مکتب بودند . آنها شاگرد آن مکتب , و یک جنگ عقایدى هم در زمینه مسائل فقهى پیدا شده بود . از همه اینها داغتر - نه مهمتر - بحثهاى کلامى بود . از همان قرن اول طبقه اى به نام متکلم پیدا شدند که این تعبیرات را در کلمات امام صادق مى بینیم و حتى به بعضى از شاگردانشان مى فرمایند : این متکلمین را بگوید بیایند . . متکلمین در اصول عقاید و مسائل اصولى بحث مى کردند : درباره خدا , درباره صفات خدا , درباره آیاتى از قرآن که مربوط به خداست , آیا فلان صفت خدا عین ذات اوست یا غیر ذات اوست ؟ آیا حادث است یا قدیم ؟ درباره نبوت و حقیقت وحى بحث مى کردند , درباره شیطان بحث مى کردند , درباره توحید و ثنویت بحث مى کردند , درباره اینکه ( آیا عمل رکن ایمان است که اگر عمل نبود ایمانى نیست , یا اینکه عمل در ایمان دخالتى ندارد ؟( بحث مى کردند , درباره قضا و قدر بحث مى کردند , درباره جبر و اختیار بحث مى کردند . یک بازار فوق العاده داغى متکلمین به وجود آورده بودند . از همه اینها خطرناکتر - نمى گویم داغتر , و نمى گویم مهمتر – پیدایش طبقه اى بود به نام " زنادقه". زنادقه از اساس منکر خدا و ادیان بودند , و این طبقه - حال روى هر حسابى بود - آزادى داشتند . حتى در حرمین یعنى مکه و مدینه , و حتى در خود مسجد الحرام و در خود مسجد النبى مى نشستند و حرفهایشان را مى زدند , البته به عنوان اینکه بالاخره فکرى است , شبهه اى است براى ما پیدا شده و باید بگوییم ( 1 ) . زنادقه , طبقه متجدد و تحصیل کرده آن عصر بودند , طبقه اى بودند که با زبانهاى زنده آن روز دنیا آشنا بودند , زبان سریانى را که در آن زمان بیشتر زبان علمى بود مى دانستند , بسیارى از آنها زبان یونانى مى دانستند , بسیاریشان ایرانى بودند و زبان فارسى مى دانستند , بعضى زبان هندى مى دانستند و زندقه را از هند آورده بودند که این هم یک بحثى است که اصلا ریشه زندقه در دنیاى اسلام از کجا پیدا شد ؟ و بیشتر معتقدند که ریشه زندقه از مانویهاست .جریان دیگرى که مربوط به این زمان است ( همه , جریانهاى افراط و تفریطى است ) جریان خشکه مقدسى متصوفه است . متصوفه هم در زمان امام صادق طلوع کردند , یعنى ما طلوع متصوفه را به طورى که اینها یک طبقه اى رابه وجود آوردند و طرفداران زیادى پیدا کردند و در کمال آزادى حرفهاى خودشان را مى گفتند در زمان امام صادق مى بینیم . اینها باز از آن طرف خشکه مقدسى افتاده بودند . اینها به عنوان نحله اى در مقابل اسلام سخن نمى گفتند , بلکه اصلا مى گفتند حقیقت اسلام آن است که ما مى گوییم . اینها یک روش خشکه مقدسى عجیبى پیشنهاد مى کردند و مى گفتند اسلام نیز همین را مى گوید و همین یک زاهد مابى غیر قابل تحملى ! خوارج و مرجئه نیز هر یک نحله اى بودند .
برخورد امام صادق با جریانهاى فکرى مختلف
ما مى بینیم که امام صادق با همه اینها مواجه است و با همه اینها برخورد کرده است . از نظر قرائت و تفسیر , یک عده شاگردان امام هستند , و امام با دیگران درباره قرائت آیات قرآن و تفسیرهاى قرآن مباحثه کرده , داد کشیده , فریاد کشیده که آنها چرا اینجور غلط مى گویند , اینها چرا چنین مى گویند , آیات را این طور باید تفسیر کرد . در باب احادیث هم که خیلى واضح است , مى فرمود : سخنان اینها اساس ندارد , احادیث صحیح آن است که ما از پدرانمان از پیغمبر روایت مى کنیم . در باب نحله فقهى هم که مکتب امام صادق قوى ترین و نیرومندترین مکتبهاى فقهى آن زمان بوده به طورى که اهل تسنن هم قبول دارند . تمام امامهاى اهل تسنن یا بلاواسطه و یا مع الواسطه شاگرد امام بوده و نزد امام شاگردى کرده اند . در رأس ائمه اهل تسنن ابوحنیفه است , و نوشته اند ابوحنیفه دو سال شاگرد امام بوده , و این جمله را ما در کتابهاى خود آنها مى خوانیم که گفته اند او گفت : لولا السنتان لهلک نعمان . اگر آن دو سال نبود نعمان از بین رفته بود . ( نعمان اسم ابوحنیفه است . اسمش ) نعمان بن ثابت بن زوطى بن مرزبان ( است , اجدادش ایرانى هستند . ) مالک بن انس که امام دیگر اهل تسنن است نیز معاصر امام صادق است . او هم نزد امام مىآمد و به شاگردى امام افتخار مى کرد . شافعى در دوره بعد بوده ولى او شاگردى کرده شاگردان ابوحنیفه را و خود مالک بن انس را . احمد حنبل نیز سلسله نسبش در شاگردى در یک جهت به امام مى رسد . و همین طور دیگران . حوزه درس فقهى امام صادق از حوزه درس تمام فقهاى دیگر با رونق تر بوده است که حال من شهادت بعضى از علماى اهل تسنن در این جهت را عرض مى کنم .
سخن مالک بن انس درباره امام صادق
مالک بن انس که در مدینه بود , نسبتا آدم خوش نفسى بوده است . مى گوید : من مى رفتم نزد جعفر بن محمد و کان کثیر التبسم و خیلى زیاد تبسم داشت , یعنى به اصطلاح خوشرو بود و عبوس نبود و بیشتر متبسم بود , و از آدابش این بود که وقتى اسم پیغمبر را در حضورش مى بردیم رنگش تغییر مى کرد ( یعنى آنچنان نام پیغمبر به هیجانش مىآورد که رنگش تغییر مى کرد ) . من زمانى با او آمد و شد داشتم . بعد , از عبادت امام صادق نقل مى کند که چقدر این مرد عبادت مى کرد و عابد و متقى بود . آن داستان معروف را همین مالک نقل کرده که مى گوید در یک سفر با امام با هم به مکه مشرف مى شدیم , از مدینه خارج شدیم و به مسجد الشجره رسیدیم , لباس احرام پوشیده بودیم و مى خواستیم لبیک بگوییم و رسما محرم شویم . همانطور سواره داشتیم محرم مى شدیم , ما همه لبیک گفتیم , من نگاه کردم دیدم امام مى خواهد لبیک بگوید اما چنان رنگش متغیر شده و آنچنان مى لرزد که نزدیک است از روى مرکبش به روى زمین بیفتد , از خوف خدا . من نزدیک شدم و عرض کردم : یا ابن رسول الله ! بالاخره بفرمایید , چاره اى نیست , باید گفت . به من گفت : من چه بگویم ؟ ! به کى بگویم لبیک ؟ ! اگر در جواب من گفته شد : ( لا لبیک ( آن وقت من چه کنم ؟ ! این روایتى است که مرحوم آقا شیخ عباس قمى و دیگران در کتابهایشان نقل مى کنند , و همه نقل کرده اند .راوى این روایت چنانکه گفتیم مالک بن انس امام اهل تسنن است . } همین مالک مى گوید : ما رأت عین و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد چشمى ندیده و گوشى نشنیده و به قلب بشر خطور نکرده مردى با فضیلت تر از جعفر بن محمد . محمد شهرستانى صاحب کتاب ( الملل و النحل( و از فلاسفه و متکلمین بسیار زبر دست قرن پنجم هجرى و مرد بسیار دانشمندى است . او در این کتاب رشته هاى دینى و مذهبى و از جمله رشته هاى فلسفى در همه دنیا را تشریح کرده است . در یک جا که از امام صادق نام مى برد مى گوید : هوذوعلم غریر علمى جوشان داشت و ادب کامل فى الحکمة و در حکمت , ادب کاملى داشت , و زهد فى الدنیا و ورع تام عن الشهوات . فوق العاده مرد زاهد و با تقواى بود و از شهوات پرهیز داشت . و در مدینه اقامت کرد و بر دوستان خود اسرار علوم را افاضه مى کرد : و یفیض على الموالى له اسرار العلوم , ثم دخل العراق . مدتى هم به عراق آمد . بعد اشاره به کناره گیرى امام از سیاست مى کند و مى گوید : ( و لاناز فى الخلافه احدا ( ( با احدى در مسئله خلافت به نزاع بر نخواست ( . او این کناره گیرى را اینطور تاویل میکند , میگوید : ( امام آنچنان غرق در بحر معرفت و علوم بود که اعتنایى به این مسائل نداشت ( . من نمى خواهم توجیه او را صحیح بدانم , مقصود اقرار اوست که امام تا چه حد در دریاى معرفت غرق بود . مى گوید : و من غرق فى بجر المعرفة لم یقع فى شط . آن که در دریاى معرفت غرق باشد خودش را در شط نمى اندازد ( مى خواهد بگوید اینجور چیزها شط است و من تعلى الى ذروة الحقیقة لم یخف من حط آن که بر قله حقیقت بالا رفته است از پایین افتادن نمى ترسد . همین شهرستانى که این سخن را درباره امام صادق مى گوید , خودش دشمن شیعه است , در کتاب ( الملل و النحل ( آنچنان شیعه را مى کوبد که حد ندارد , ولى براى امام صادق تا این مقدار احترام قائل است , و این یک حسابى است . امروز خیلى از علماء در دنیا هستند که با اینکه با مذهب تشیع فوق العاده دشمن و مخالفند ولى براى شخص امام صادق که این مذهب به او منتسب است احترام قائل اند . لابد پیش خودشان اینطور توجیه مى کنند که آن چیزهایى که مخالف نظر آنهاست از امام صادق نیست ؟ ولى به هر حال براى شخص امام صادق احترام فوق العاده اى قائل هستند . >

 

نظر احمد امین
از معاصرین خودمان احمد امین مصرى صاحب کتاب ( فجر الاسلام ( و ( ضحى الاسلام ( و ( ظهرالاسلام ( و ( یوم الاسلام ( که از کتابهاى فوق العاده مهم اجتماعى قرن اخیر است , به این بیمارى ضد تشیع گرفتار است و گویا اطلاعاتى در زمینه تشیع نداشته است , با شیعه خیلى دشمن است و در عین حال نسبت به امام صادق یک احترامى قائل است که من که همه کتابهاى او را خوانده ام مى دانم هرگز چنین احترامى براى امامهاى اهل تسنن قائل نیست . کلماتى در حکمت از امام نقل مى کند که فوق العاده است و من ندیده ام که یک عالم شیعى این کلمات را نقل کرده باشد .
اعتراف جاحظ
به نظر من اعتراف( جاحظ) از همه اینها بالاتر است . جاحظ یک ملاى واقعا ملا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است . او یک ادیب فوق العاده ادیبى است , و تنها ادیب نیست , تقریبا مى شود گفت یک جامعه شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست . کتابى نوشته به نام ( کتاب الحیوان) که حیوان شناسى است و امروز نیز مورد توجه علماى اروپایى است و حتى چیزهایى در ( کتاب الحیوان ( جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده اند که مى گویند در دنیاى آنروز - در دنیاى یونان و غیر یونان – سابقه ندارد , با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیاى اسلام نشده بود . براى اولین بار این نظریات در ( کتاب الحیوان) جاحظ پیدا شده . جاحظ نیز یک سنى متعصب است . او مباحثاتى دارد با بعضى از شیعیان که برخى او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبى دانسته اند , که البته من نمى توانم بگویم او ناصبى است ( در مباحثاتش یک حرفهایى مطرح کرده ) . زمانش با زمان امام صادق تقریبا یکى است . شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالى که کودک بوده , و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست . غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است . تعبیرش راجع به امام صادق چنین است : جعفربن محمد الذى ملا الدنیا علمه و فقهه جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد و یقال ان ابا حنیفة من تلامذته و کذلک سفیان الثورى و گفته مى شود ابوحنیفه و سفیان ثورى - که یکى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده - از شاگردان او بوده اند .
نظر میرعلى هندى
میرعلى هندى از معاصرین خودمان که او نیز سنى است , درباره عصر امام صادق اینطور اظهار نظر مى کند , مى گوید : لامشاحة ان انتشار العلم فى ذلک الحین قد ساعد على فک الفکر من عقاله . انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد . فاصبحت المناقشات الفلسفیة عامة فى کل حاضرة من حواضر العالم الاسلامى مناقشات فلسفى و عقلى ( 2 ) در تمام جوامع اسلامى عمومیت پیدا کرد . بعد اینطور مى گوید : و لا یفوتنا ان نشیر الى ان الذین تزعم تلک الحرکة هو حفید على بن ابى طالب المسمى بالامام الصادق . مى گوید : ما نباید فراموش کنیم که آن کسى که این حرکت فکرى را در دنیاى اسلام رهبرى کرد نواده على بن ابى طالب است , همان که به نام امام صادق معروف است و هو رجل رحب افق التفکیر و او مردى بود که افق فکرش بسیار باز بود بعید اغوار العقل عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود ملم کل المام بعلوم عصره فوق العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت . بعد مى گوید : و یعتبر فى الواقع هو اول من اسس المدارس الفلسفیة المشهورة فى الاسلام و در حقیقت اول کسى که مدارس عقلى (3) را در دنیاى اسلام تاسیس کرد او بود . ولم یکن یحضر حلقته العلمیة اولئک الذین اصبحوا مؤسسى المذاهب الفقهیة فحسب بل کان یحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من انحاء الواسعة . مى گوید : شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند , طلاب علوم عقلى هم بودند .
سخن احمد زکى صالح
در کتاب ( الامام الصادق) آقاى مظفر , از احمد زکى صالح - که از معاصرین است - در مجله ( الرسالة المصریه) نقل مى کند که نشاط علمى شیعه از تمام فرقه هاى اسلامى بیشتر بود . ( مى خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف مى کنند ) . این خودش یک مسئله اى است . ایرانیها این را به حساب خودشان مى گذارند , مى گویند این نشاط ایرانى بود , در صورتى که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانى نبودند و غیر ایرانى بودند , که اکنون وارد این بحث نمى شویم . این مصرى مى گوید : و من الجلى الواضح لدى کل من درس علم الکلام ان فرق الشیعة کانت انشط الفرق الاسلامیة حرکة . مى گوید هر کس که وارد باشد مى داند که نشاط فرقه هاى شیعه از همه بیشتر بود . و کانت اولى من اسس المذاهب الدینیة على اسس فلسفیة حتى ان البعض ینسب الفلسفة خاصة لعلى بن ابى طالب ( و شیعه اولین مذهب اسلامى بود که مسائل دینى را بر اساس فکرى و عقلى نهاد) و شیعه یعنى امام صادق .
اهتمام شیعه به مسائل تعقلى
بهترین دلیل بر اینکه در زمان امام صادق ( ع ) علوم عقلى نیز نضح گرفت این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن : صحیح بخارى , صحیح مسلم , جامع ترمدى , سنن ابى داوود و صحیح نسائى , جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست : احکام وضو این است , احکام نماز این است , احکام روزه این است , احکام حج این است , احکام جهاد این است , و یا سیره است , مثلا پیغمبر در فلان سفر اینطور عمل کردند . ولى شما به کتابهاى حدیث شیعه که وارد مى شوید مى بینید اول مبحث و اول کتابش( کتاب العقل و الجهل( است . اصلا اینجور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده . البته نمى خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود , ریشه اش امیرالمؤمنین است و ریشه ریشه اش خود پیغمبر است , ولى اینها این مسیر را ادامه دادند . امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود . بعد از ( کتاب العقل والجهل( وارد( کتاب التوحید( مى شویم . ما مى بینیم صدها و بلکه هزارها بحث درباب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست . اینها سبب شده که گفته اند اول کسى که مدارس فلسفى را (4) اول کسى که مدارس عقلى را - در دنیاى اسلام تاسیس کرد امام جعفر صادق بود .
جابربن حیان
مسئله اى است که اخیرا کشف شده و آن این است : مردى است در تاریخ اسلام به نام ( جابربن حیان( که احیانا به او ( جابر بن حیان صوفى( مى گویند , او هم یکى از عجایب است . ابن الندیم در ( الفهرست( ( 5) جابربن حیان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت مى دهد که بیشتر این کتابها در علوم عقلى است , و به قول آنروز در کیمیاست ( در شیمى است ) در صنعت است , در خواص طبایع اشیاء است , و امروز او را پدر شیمى دنیا مى نامند . ظاهرا ابن الندیم مى گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است . ابن خلقکان ( 6 ) نیز که او هم سنى است از جابربن حیان نام مى برد و مى گوید : کیمیاوى و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود . و دیگران نیز همین طور نقل کرده اند . و این علوم قبل از جابربن حیان هیچ سابقه اى در دنیاى اسلام نداشته , یکدفعه مردى به نام ( جابربن حیان( شاگرد امام صادق پیدا مى شود و اینهمه رساله در این موضوعات مختلف مى نویسد که بسیارى از آنها امروز ارزش علمى دارد . راجع به جابربن حیان خیلى بحث کرده اند , مستشرفین معاصر خیلى بحث کرده اند , همین تقى زاده , نیز خیلى بحث کرده است . البته هنوز خیلى مجهولات راجع به جابربن حیان هست که کشف نشده است . حال آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمى از این آدم نیامده , یعنى در کتب رجال شیعه ( ابن الندیم شاید شیعه باشد) , در کتب فقها و محدثین شیعه اسمى از این آدم نیست . یک چنین شاگرد مبارزى امام صادق داشته که احدى نداشته است .
هشام بن الحکم
شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است . هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پیروز بوده است . من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض مى کنم . ابوالهذیل علاف یک متکلم ایرانى فوق العاده قویى است . شبلى نعمان در ( تاریخ علم کلام) مى نویسد احدى نمى توانست با ابوالهذیل مباحثه کند , و او از تنها کسى که مى ترسید هشام بن الحکم بود . نظام که او را از نوابغ روزگار شمرده اند و نظریاتى داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است مثلا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است , یعنى رنگ و بو آن طور که خیال مى کردند عرضى است براى جسم , عرضى براى جسم نیست , مخصوصا در باب بوى معتقد است که بوى یک چیزى است که در فضا پخش مى شود – شاگرد هشام بوده ( و نوشته اند که این رأى را از هشام بن الحکم گرفت ) و هشام بن الحکم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است .حال شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد , زمینه اى که نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد . به مقدار کمى براى حضرت رضا فراهم بود . براى حضرت موسى بن جعفر که دوباره وضع خیلى بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد . ائمه دیگر نیز همه به همان جوانى جوانمرگ مى شدند , مسموم مى شدند و از دنیا مى رفتند . نمى گذاشتند اینها زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه اى بود که تا حدى مساعد بود . ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد , هم عمر حضرت طولانى شد ( در حدود هفتاد سال ) و هم محیط و زمان مساعد بود . حال آیا این امر چقدر ثابت مى کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سیدالشهداء ؟ یعنى چه زمینه هایى براى امام صادق فراهم بود که براى سید الشهداء فراهم نبود ؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت کند و در واقع زندانى باشد , و یا کشته شود , ولى براى امام صادق این جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد , بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره بردارى را بکند . ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمى کنیم . اگر امام صادق نبود امام حسین نبود همچنانکه اگر امام حسین نبود امام صادق نبود , یعنى اگر امام صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى شد . در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه مى دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد , مبارزه مخفى مى کرد , نوعى جنگ سرد در میان بود , معایب و مثالب و مظالم خلفا , همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد , و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد. مى گوید : هذا الشجى معترض فى الحلق . . . جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من , نه مى توانم بیرونش بیاورم و نه مى توانم فرویش ببرم , نه مى توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى توانم تحملش کنم , چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بى طرفى که او انتخاب کرده علیه ما است , زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مىآیند همه شان علیه ما هستند , ولى مدرکى هم از او به دست نمىآورم . آرى , این تعبیر از منصور است : استخوان گیر کرده در گلو , نه مى توانم بیرونش بیاورم و نه مى توانم فرویش ببرم .

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 20   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله مقایسه زمان امام حسین و زمان امام صادق
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.