این محصول در قالب ورد و قابل ویرایش در 233 صفحه می باشد.
مقدمه:
قدرت، نفوذ و اقتدار واژههائی هستند که در دنیای سیاست زیاد شنیده میشود لکناستفاده از آن منحصر به این قلمرو نیست. در تمام سطوح زندگی اجتماعی ما با عاملقدرت سر و کار داریم: قدرت متکی به قانون، قدرت متکی به زور. قدرت پاسبان سرگذربرای آنکه خطای رانندگی شما را جریمه کند یا ان را با دیده اغماض بنگرد. قدرت بقال محلکه از فروش شیر به شما خودداری کند. قدرت یک بوروکرات خرده پا که شما را ساعتهادر صف طویل معظل کرده و یا روزها ازین اداره به آن اداره پاس بدهد. قدرت امیر و وزرووکیل، قاضی، قدرت جانی دزد و آدم کشی که با سلاح سرد یا گرم جان، مال و ناموسشما را تهدید کند. قدرت صاحبخانه برای آنکه با توسل به شگردهای مختلف اثاثیه وزندگی شما را به خیابان بریزد. قدرت طلبکار و رباخوار برای آنکه شما را روانه زندان کند.قدرت خانم خانه برای آنکه اراده خود را به شوهر تحمیل کند. قدرت تنبیه کردن، قدرتبخشیدن، قدرت دوست داشتن، قدرت اعتراف به گناه...
سرمایهداری که با یک تلفن میلیونها دلار و ریال را جابجا میکند. نیز نوعی قدرت واختیار اقتصادی و مالی دارد. مناسبات فرمانده با زیردست، کارفرما با کارگر، ارباب بارعیت، حکومت با مردم نیز نوعی رابطه قدرت است: قدرت سازمانی، قدرت اقناعی...
در سطح بینالمللی نیز قدرت و نفوذ و اقتدار بطرق دیگر مطرح است. مثلاً مقامی کهاختیار اعلان جنگ یا صلح را دارد دارای قدرت است؛ و یا دولتی کهدارای تکنولوژی یاسلاح منحصر بفردی است نیز دارای نوعی قدرت میباشد: قدرت تهاجمی، تدافعی، قدرتبازدارندگی...
قدرت اقتصادی، قدرتنظامی، قدرت سیاسی و... بالاخره قدرت ملی که عناصر وعوامل متعدد را در شمول خود میگیرد، همه اصلاحاتی هستند که در نوشتههای سیاسی،علمی و محاورات روزمره و وسائل ارتباط جمعی مکرراً بگوش میخورد.
با وجود سادگی ظاهری، عموماً درک یکسان و همأهنگی از واژه قدرت بین افرادوجود ندارد. برداشت یک سیاستمدار از قدرت با استنباط یک حقوقدان ازین واژه متفاوتاست. تلقی قدرت نزد مردم عامه یا تعبیر آن نزدیک عالم دانش استراتژی تفاوت فاحشدارد. نقش و اثر قدرت نیز در سطح جامعه متفاوت از کاربرد آن در روابط بینالمللی است.
علمای سیاسی سنت گرا قدرت را در مفهوم عام و کلی آن هم به عنوان غایت و هموسیله تلقی نمودهاند. در این تعبیر قدرت صرفاً به میزان اقتدار و توانائی یک طرف د بهاطاعت واداشتن طرف دیگر است. از این دیدگاه تمام حیات جامعه نتیجه فعل و انقعالاتقدرت در زمینهها و درجات مختلف خلاصه میگردد. نتیجه عملی این نظریه که درمواردی با بینش رفتارگرایان تعاطی پیدا میکند این است که در روابط بینالمللی قدرتحاکم وجود ندارد و یا لااقل دولتهای حاکم هیچگونه قدرتی را بالاتر از قدرت و حاکمیتخود به رسمیت نمیشناسند. در این وادی مبهم برخی معتقدند که فقدان قدرت حاکمبینالمللی ضرورت ایجاد یک حکومت جهانی در چهارچوب یک قرارداد بینالمللی راایجاب میکند. بالعکس گروهی دیگر از نظریه تعادل قدرت در روابط دولتهای حاکم ومستقل طرفداری میکنند. نظریه بینابینی نیز معتقد به توسل به تدابیر دسته جمعی یاامنیت گروهی برای مقابله با قدرتهای سرکش و متجاوز میباشد.
آنچه مسلم است نقش قدرت در سیاست داخلی متفاوت از اثر آن در سیاست وروابط بینالمللی است. در نظام سیاسی جامعه ملی، قدرت منحصراً در اختیار دولت حاکماست و براساس قوانین جاری حق مجازات و تنبیه بزهکاران و گردن کشان و متجاوزینمشروعاً در انحصار نظام حکومتی است. درحالی که در حوزه جامعه بینالمللی حدود وثغور این قدرت و مشروعیت اعمال مجازات و تنبیه متجاوزین در هالهای از ابهام قرارگرفته است و با وجود ارگانهای عدیده بینالمللی و قوانین مدّون و غیره مدوّن، قدرتحاکمهای همانند جامعه ملی وجود ندارد. برخی حقوقدانان با توسل به این شیوه نگرشحتی معتقدند آنچه که بنام حقوق بینالملل از آن یاد میکنیم در واقع حقوق بمفهوم واقعیآن نیست زیرا در سطح جهان قدرت فراملی با تضمینات ضروری حقوقی وجود ندارد.
مقاله نقش قدرت و توسل به زور در روابط بینالملل