اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله آشنایی با دین زردشت

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله آشنایی با دین زردشت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


هنگامی که چند قرن بر ورود آریاییان به ایران گذشت این قوم اندک اندک به شهر نشینی روی آوردند و این مساءله در جهان بینی ایشان تاءثیر گذاشت .
در آن روزگار انسان اصلاح گری بر خاست و آریاییان را که خواستار ترک خرافات قدیم بودند، به آیین تازه ای دعوت کرد و آیین مغان را برانداخت . این پیامبر مصلح که خود را فرستاده خدای خوبی و روشنایی معرفی می کرد، زردشت نام داشت . وی مدعی بود آیین خود را از آهورمزدا دریافت کرده تا جهان را از تیرگیها پاک کند و آن را به سوی نیکی و روشنایی رهنمون شود.
زردشتیان به نامهایی چون گبر و مجوسی و پارسی خوانده می شوند. کلمه ((گبر)) در زبان سریانی به معنای کافر از از جانب دیگران به آنان اطلاق گردیده و واژه ((المجوس )) در دستور زبان عربی ، اسم جنس ‍ جمعی و مفرد آن مجوسی است . ((المجوس )) در قرآن کریم (حج :17) در کنار پیروان ادیان دیگر یافت می شود. اکثر علمای اسلام زردشتیان را اهل کتاب دانسته اند. احادیثی نیز در این باب موجود است . آیین زردشت حدود یک قرن قبل از میلاد تحول یافت و آن صورت تحول یافته را آیین مزدیسنی می نامند. مزدیسنا در لغت به معنای ستایش مزداست .

 

1- سرگذشت زردشت
دانشمندان در مورد وجود تاریخی پیامبر ایران باستان شک دارند، اما بیشتر آنان وجود وی را نفی نمی کنند. زردشت ، زرتشت ، زرادشت ، زراتشت ، زردهشت و کلماتی از این قبیل از واژه ((زرثوشتر))(Zarathushtra) در گاتها (بخشی از کتاب آسمانی زردشت ) می آید که طبق نظریه صحیحتر معادل زرد اشتر یعنی دارنده شتر زرد است .
نام پدرش پوروشسب یعنی دارنده اسب پیر، نام مادرش دغدو یعنی دوشنده گاو ماده و نام خاندان وی سپیتمه یعنی سپید نژاد بود.
طبری مورخ مشهور اسلام و پیروان او زردشت را از فلسطین می دانند و می گویند وی از آنجا به ایران آمده است ، اما قول صحیح و معروف آن است که وی ایرانی و اهل آذربایجان بوده است و محل برانگیختگی او را کوهی نزدیک دریاچه ارومیه می دانند.(1)
درباره زمان زردشت نیز اختلاف است و زمان وی حتی به 6000 سال قبل از میلاد نیز برده شده است . اما بر اساس نظریه مشهور، وی در سال 660 قبل از میلاد به دنیا آمد و در 630 قبل از میلاد (در سن 30 سالگی ) به پیامبری مبعوث شد. وی در سال 583 ق .م . در سنن 77 سالگی در آتشکده ای در بلخ (افغانستان ) توسط لشکر قومی مهاجم به شهادت رسید.
گر چه بعثت زردشت در شاهنامه فردوسی آمده است ، اما متاءسفانه آن حادثه در قسمت افسانه ای آن کتاب مذکور است ، به طوری که درباره گشتاسب (پادشاهی که زردشت او را دعوت می کند و به آیین خود در می آورد) اختلاف است . برخی او را با ویشتاسب پدر داریوش هخامنشی برابر دانسته اند. از سوی دیگر از نظر تاریخی مسلم است که ویشتاسب نه یک پادشاه ، بلکه استانداری بوده است .
2- تعالیم زردشت
در آیین زردشت سه اصل عملی گفتار نیک ، پندار نیک ، کردار نیک وجود دارد که مانند آن را در ادیان مختلف می یابیم . از جمله در اسلام آمده است : ((الایمان قول باللسان و اقرار بالجنان و عمل بالارکان .))
احترام به آتش به عنوان یکی از مظاهر خدای روشنایی و افروخته نگه داشتن آن و انجام مراسمی خاص در اطراف آن در معابدی به نام آتشکده مشخصترین ویژگی این آیین است . همچنین آبادانی ، کشاورزی دامداری و شهرنشینی مورد ستایش قرار گرفته است . احترام به حیوانات ، مخصوصا سگ و گاو، همچنین خوشرفتاری با مردم نیز جایگاهی به حیوانات ، مخصوصا سگ و گاو، همچنین خوشرفتاری با مردم نیز جایگاهی ویژه دارد. برخی از آداب و رسوم سرزمین ما از قبیل مراسم چهارشنبه سوری و سوگند خوردن به روشنایی چراغ و چیزهای دیگر با تعالیم زردشتی ارتباط دارد.
همچنین برخی زندیقان قرون نخست اسلام گرایشهای زردشتی داشتند.
3- اوستا
کتاب آسمانی زردشتیان اوستا نام دارد که به معنای اساس و بنیان و متن است . این کتاب به خط و زبان اوستایی نوشته شده است که به ایران باستان تعلق دارد و با زبان پهلوی و سانسکریت همریشه است . به عقیده بسیاری از محققان ، خط اوستایی در دوره ساسانیان (226 - 641 م .) پدید آمد و اوستا که قبلا در سینه ها بود، به آن خط کتابت شد و به قولی این کار پس از ظهور اسلام صورت گرفته است .
زردشتیان و پژوهشگران بر این مساءله اتفاق دارند که اوستا در اصل بسیار بزرگتر بوده است که به عقیده برخی روی 12000 پوست گاو نوشته بود. اوستای کنونی دارای 83000 کلمه است و احتمالا اصل آن دارای 345700 کلمه (یعنی چهار برابر) بوده است . اوستای اصلی به 21 نسک (کتاب یا بخش ) تقسیم می شد و اوستای کنونی نیز 21 نسک است .
اوستا 5 بخش دارد:
1. یسنا (یعنی جشن و پرستش )؛ قسمتی از این بخش گاتها نامیده می شود (به معنای سرود). این بخش که مشتمل بر ادعیه و معارف دینی و معروفترین قسمت اوستاست ، به خود زردشت نسبت داده می شود، در حالی که سایر قسمتهای اوستا را به پیشوایان دین زردشت نسبت می دهند؛
2. ویسپرد (یعنی همه سروران ) مشتمل بر نیایش ؛
3.وندیداد (یعنی قانون ضد دیو) درباره حلال و حرام و نجس و پاک ؛
4. یشتها (یعنی نیایش سرود و تسبیح )؛
5. خرده اوستا (یعنی اوستای کوچک ) درباره اعیاد و مراسم مذهبی و تعیین سرودهای آنها زردشتیان ، علاوه بر اوستا، تفسیری به نام زنداوستا و کتب مقدس دیگری به زبان پهلوی دارند.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   16 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله آشنایی با دین زردشت

دانلودمقاله حسد و جنبه های اخلاقی آن

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله حسد و جنبه های اخلاقی آن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 
حسد
حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است از نعمتهائى که صلاح او باشد.اما اگر زوال نعمت را از او نخواهد بلکه مثل آن را براى خود بخواهد «غبطه و منافسه‏» است.و اگر زوال چیزى را از کسى بخواهد که صلاح او نیست آن را «غیرت‏» خوانند.
بیان تفصیلى آن این است که اگر انگیزه حسد صرفا حرص بر این باشد که آن نعمت‏به تو برسد، این از پستى و زبونى قوه شهویه است، و اگر انگیزه آن تنها رسیدن مکروهى به محسود باشد از رذائل قوه غضب است، و از نتایج کینه - توزى است که آن هم از نتایج‏خشم است، و اگر باعث آن ترکیبى است از هر دو، این از پستى و زبونى هر دو قوه است.و ضد حسد، نصیحت و خیرخواهى است‏یعنى خواستن دوام نعمت‏خداوند بر برادر مسلمانت، که صلاح او در آن است.
و شکى نیست که حکم قطعى به اینکه این نعمت صلاح است‏یا فساد ممکن نیست.چه بسا که چیزى در آغاز و در نظر اول عمت‏شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود و بال و فساد باشد.پس ملاک و مناط در این امر ظن و گمان غالب است، و بنابراین اگر ظن غالب این است که به صلاح اوست، خواستن زوال آن حسد است و خواستن دوام و بقاء آن خیرخواهى است، و آنچه گمان رود که موجب فساد باشد، خواستن زوال آن غیرت است.اما آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است زوال و بقاء نعمت را براى برادرت مخواه مگر اینکه آن را به شرط صلاح مقید کنى تا از حکم حسد رهایى یابى و حکم خیرخواهى برایت‏حاصل شود.و معیار در نصیحت و خیرخواهى این است که آنچه را براى خود مى‏خواهى براى برادر خود نیز بخواهى و آنچه را براى خود نمى‏خواهى و نمى‏پسندى براى او نیز نخواهى و نپسندى.و معیار در حسد این است که آنچه را براى خود نمى‏خواهى براى او بخواهى، و آنچه را براى خود مى‏خواهى براى او نخواهى.
فصل 1: مذمت‏حسد
حسد سخت‏ترین و دشوارترین بیماریهاى روانى و بدترین و پلیدترین رذایل است، و صاحب خود را به عقوبت دنیا و عذاب آخرت گرفتار مى‏سازد.زیرا در دنیا لحظه‏اى از حزن و الم خالى نیست و به هر نعمتى که در دست دیگران مى‏بیند رنج مى‏برد، و نعمت‏هاى خداى تعالى نامتناهى است و هرگز از بندگان بریده و منقطع نمى‏شود، پس حسود پیوسته در اندوه و رنج است.و وبال و سرانجام بد آن گریبانگیر خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضررى نمى‏رساند، بلکه موجب ازدیاد حسنات و بالا رفتن درجات او مى‏شود از این رو که حسود بر او عیب مى‏گیرد، و آنچه در شرع جایز نیست درباره او مى‏گوید، پس نسبت‏به او ظالم است و قستى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مى‏گیرد، و اعمال شایسته خود را به دفتر اعمال او منتقل مى‏سازد، بنابراین حسد وى براى محسود جز خیر و نفع اثرى ندارد.و با وجود این در مقام عناد و ضدیت‏با آفریدگار و پروردگار بندگان است، زیرا اوست که نعمت‏ها و خیرات را بر بندگان چنانکه اراده فرموده به مقتضاى حکمت و مصلحت‏خود ارزانى داشته است، پس حکمت‏حق و کامل او چنین اقتضا کرده که آن نعمت‏بر آن بنده حاصل و باقى باشد، و حسود بیچاره زوال آن را مى‏خواهد.و آیا این چیزى جز ناخشنودى از قضاء الهى در برترى دادن بعضى بندگان بر بعضى دیگر است؟ و این نیست مگر آرزوى قطع فیوضات الهى که بر حسب حکمت‏بالغه مقدر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است! بلکه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمى‏خواهد خدا را متصف به صفات کمالیه بداند.زیرا افاضه نعمت‏ها از سوى خداوند در وقت‏شایسته و در جاى مستعد از صفات کمالیه خداى تعالى است که عدم آنها نقص است‏بر او، و گرنه از او صادر نمى‏شد، و حسود ثبوت این نقص را مى‏خواهد.از سوى دیگر حسود چون زوال نعمت‏هاى الهى را که وجوداتند مى‏خواهد و بازگشت‏شرور و بدیها به عدم است پس وى طالب شر و دوستدار آن است.و حکما تصریح کرده‏اند که هر که به شر، اگر چه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شریر است.پس حسد بدترین رذائل و حسود شریرترین مردم است.و چه خباثت و معصیتى بالاتر از این که کسى از راحت مسلمانى بدون آنکه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متالم شود؟ و از این رو در آیات و اخبار از این صفت مذمت‏شدید شده است. خداى سبحان در ناشایسته شمردن آن مى‏فرماید:
«ام یحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله‏» (نساء 53) .
«یا به مردم نسبت‏به آنچه خدا از فضل و کرم خویش به آنان داده حسد مى‏برند؟» .و مى‏فرماید:
«ود کثیر من اهل الکتاب ان یردونکم من بعد ایمانکم کفارا حسدا من عند انفسهم‏» (بقره 109) .
«بسیارى از اهل کتاب از حسدى که در دلشان است دوست دارند که شما را پس از ایمان آوردنتان به کفر باز گردانند» .
و مى‏فرماید:
«ان تمسسکم حسنة تسؤهم و ان تصبکم سیئة یفرحوا بها» .
(آل عمران 120)
«اگر نیکیى به شما رسد بد حال و ناراحت مى‏شوند و اگر بدیى به شما رسد از آن شادمان مى‏گردند» .
و رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: «الحسد یاکل الحسنات کما تاکل النار الحطب‏» .
«حسد کارهاى نیک را مى‏خورد همچنانکه آتش هیزم را مى‏خورد» .
و نیز فرمود: «قال الله عز و جل لموسى بن عمران: یابن عمران لا تحسدن الناس على ما آتیتهم من فضلى و لا تمدن عینیک الى ذلک و لا تتبعه نفسک، فان الحاسد ساخط لنعمى، صاد لقسمى الذى قسمت‏بین عبادى.و من یک کذلک فلست منه و لیس منى‏» .
«خداى عز و جل به موسى بن عمران وحى فرمود که به مردم بر آنچه از فضل خود به آنها داده‏ام حسد مبر، و چشمهاى خود را بر آن مدوز، و دلت را دنبال آن مکن، که حسود نسبت‏به نعمت‏هاى من خشمگین است، و از تقسیمى که میان بندگان خود کرده‏ام جلوگیر است.و هر که چنین باشد من از او نیستم و او از من نیست‏» .
و فرمود: «لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا، و کونوا عباد الله اخوانا» .
«حسد مورزید و از هم مگسلید و به یکدیگر پشت مکنید (راه مخالفت مپوئید) و دشمنى منمائید، بندگان خدا! با هم برادر باشید» .
و فرمود: «دب الیکم داء الامم قبلکم: الحسد و البغضاء هى الحالقة، لا اقول حالقة الشعر، و لکن حالقة الدین.و الذى نفس محمد بیده! لا تدخلون الجنة حتى تؤمنوا، و لن تؤمنوا حتى تحابوا.
الا انبئکم بما یثبت ذلک لکم؟ افشوا السلام بینکم‏» «بیمارى امتهاى پیش در شما راه یافته: حسد و دشمنى که سترنده است، نه سترنده موى بلکه سترنده دین.به خدائى که جان محمد به دست اوست، به بهشت نمى‏روید تا ایمان آورید، و ایمان نخواهید آورد تا یکدیگر را دوست‏بدارید.
آیا مى‏خواهید شما را به چیزى خبر دهم که مهربانى و دوستى را میان شما برقرار کند؟ به همدیگر سلام کنید!» .
و فرمود: «کاد الفقر ان یکون کفرا، و کاد الحسد ان یغلب القدر» . «فقر نزدیک است که به کفر انجامد، و حسد نزدیک است که بر قدر غلبه کند (1) » .
و فرمود: «به زودى به امت من بیمارى امتها خواهد رسید.پرسیدند:
بیمارى امتها چیست؟ فرمود: «خود پسندى و ستیزندگى، و سرکشى، و زیاده جوئى، و همچشمى در دنیا، و دورى نمودن و حسد ورزیدن، تا آنکه ستم و تعدى و سپس آشوب و فتنه پدید آید» .
و فرمود: «ترسناکتر چیزى که بر امتم مى‏ترسم این است که مالشان زیاد شود پس با یکدیگر حسد ورزند و یکدیگر را به قتل رسانند» .
و فرمود: «براى نعمت‏هاى خدا دشمنانى هست.پرسیدند: آنها کیانند؟
فرمود: کسانى که به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به ایشان داده حسد مى‏برند» .
و در یکى از احادیث قدسى وارد شده است که: «خداوند فرمود: حسود دشمن نعمت من است و از قضاء من خشمگین است و به قسمتى که در میان بندگانم کرده‏ام راضى و خشنود نیست‏» .
امام باقر علیه السلام فرمود: «ان الرجل لیاتى باى بادرة فیکفر.و ان الحسد لیاکل الایمان کما تاکل النار الحطب‏» .
«گاهى مرد شتابزدگى و تندى مى‏کند و کافر مى‏شود.و حسد ایمان را مى‏خورد همچنانکه آتش هیزم را مى‏خورد» .
و حضرت صادق علیه السلام فرمود: «آفة الدین: الحسد و العجب و الفخر» «آفت دین حسد و خودبینى و فخر فروشى است‏» .
و فرمود: «ان المؤمن یغبط و لا یحسد، و المنافق یحسد و لا یغبط (2) » .
«مؤمن غبطه مى‏برد و حسد نمى‏ورزد، ولى منافق حسد مى‏ورزد و غبطه نمى‏برد» .
و فرمود: «حسود پیش از آنکه ضررى به محسود برساند به خود زیان مى‏زند، چنانکه ابلیس به سبب حسد براى خود لعنت‏به ارث برد، و براى آدم برگزیدگى و هدایت و بالا رفتن به مقام حقایق عهد و اصطفاء الهى را حاصل کرد.
پس محسود باش و حسود مباش، که ترازوى حسود همیشه سبک است‏به واسطه سنگینى ترازوى محسود (3) ، و روزى قسمت‏شده است، پس حسد چه نفعى به حسود و چه ضررى به محسود مى‏رساند.و ریشه حسد از کورى دل و انکار فضل و کرم خداى تعالى است، و اینها دو بالند براى کفر.و به واسطه حسد فرزند آدم در حسرت جاوید افتاد، و به دره هلاکتى سقوط کرد که هرگز نجاتى براى او نیست.و حسود را توبه نیست، زیرا بر آن مصر و به آن معتقد است و حسد سرشت اوست که بدون معارض و بى‏سبب ظاهر مى‏شود، و سرشت از ریشه تغییر نمى‏پذیرد، هر چند که معالجه شود (4) » .
یکى از حکما گفته است: «حسد زخمى است‏بهبود ناپذیر» .
و یکى از خردمندان گفته است: «ظالمى شبیه‏تر به مظلوم از حسود ندیدم، که نعمت ترا نقمت‏خود مى‏داند» .
و یکى از بزرگان گوید: «حسود از مجالس و مجامع جز مذمت و ذلت‏بهره‏اى نمى‏برد، و از ملائکه جز لعنت و دشمنى به او نمى‏رسد، و از خلق جز غم و اندوه عایدش نمى‏شود، و در وقت مردن جز سختى و هراس نصیبى ندارد، و در قیامت جز رسوائى و عذاب به او نمى‏رسد» .
اخبار و روایات در نکوهش حسد بیرون از حد شمار است، و آنچه یاد شد براى حق جو کافى است.و نیز باید دانست که ناپسند داشتن نعمت و حب زوال آن نسبت‏به کافر و فاجر که دستاویز فتنه و آزار خلق و افساد بین مردم مى‏شود مانعى ندارد، از این رو که وسیله فساد است نه از آن جهت که نعمت است.
فصل 2: منافسه (5) و غبطه (6)
منافسه یعنى آرزو نمودن نعمتى که براى دیگرى هست‏بى‏آنکه زوال آن را از او بخواهد، و این مذموم نیست، بلکه در واجب واجب است و در مستحب مستحب و در مباح مباح.
خداى سبحان مى‏فرماید:
• «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون‏» (مطففین 26) .
• «و همچشمى کنان در این باره (نعمت‏بهشتى) همچشمى کنند» .
• و سخن پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بر این معنى حمل مى‏شود که فرمود: «لا حسد الا فى اثنین: رجل آتاه الله مالا، فسلطه على ملکه فى الحق.و رجل آتاه الله علما، فهو یعمل به و یعلمه الناس‏» .
• «حسد روا و نیکو نیست مگر در دو مورد: مردى که خدا او را مالى داده باشد و او [در صرف] در راه حق به آن دست‏یابد، و مردى که خدا به او علمى عطا فرموده و او به آن عمل کند و به مردم بیاموزد» .یعنى غبطه جز در این موارد [جایز و نیکو] نیست.گاهى غبطه حسد نامیده مى‏شود چنانکه گاهى حسد منافسه و همچشمى خوانده مى‏شود، و این براى نزدیکى و وسعت و فراخى این دو معنى است.
و سبب غبطه حب نعمتى است که براى شخص مورد غبطه حاصل است.پس اگر آن نعمت امرى دینى باشد سبب غبطه حب خدا و محبت طاعت اوست، و اگر امر دنیوى باشد سبب آن حب نعمتهاى مباح دنیا و بهره‏مندى از آنهاست.در غبطه اول هیچ کراهتى نیست‏بلکه مستحسن و مندوب است و غبطه دوم اگر چه حرام نیست ولى باعث کاهش و نقصان درجه آدمى در دین و واماندن انسان از مقامات بلند و ارجمند است، و با زهد و توکل و رضا منافات دارد.
و اما غبطه اگر فقط این باشد که دوست دارد به مثل نعمت مغبوط (شخص مورد غبطه) برسد، از آن رو که آن نعمت از مقاصد دین و دنیاست، بدون آنکه بخواهد با وى برابر باشد یا نپسندد که کمتر از او باشد به هیچ وجه در آن اشکالى نیست.ولى اگر تمایل به برابرى و کراهت از کمبود نسبت‏به او دارد این حال جاى خطر و لغزش است.زیرا بر طرف شدن کمبود و نقصان یا به وسیله رسیدن به نعمت آن شخص یا به زوال آن از او حاصل مى‏شود.در این صورت اگر یکى از این دو طریقه حاصل نشد نفس از میل و خواهش طریقه دیگر دست‏برنمى‏دارد.
زیرا بعید است که آدمى بخواهد با دیگرى در نعمتى مساوى شود و نتواند به مرتبه او برسد و آنگاه میل به زوال آن از او نکند، بلکه غالبا چنین تمایلى در وى پدید مى‏آید، تا آنجا که اگر آن نعمت از او زوال پذیرد در نزد او خوشتر است تا بقاء آن زیرا به زوال آن نعمت کمبود و نقصان خود او از میان مى‏رود.و اگر طورى باشد که چنانچه اختیار را به وى دهند در زوال نعمت از او مى‏کوشد حسود است و دچار صفت مذموم حسد.و اگر مانع عقلى او را از این کوشش باز دارد و لکن در طبعش چنین است که با زوال نعمت از مغبوط شادى و سرورى در خود مى‏یابد، بى‏آنکه این حال را ناپسند شمرد و در دفع آن بکوشد، این نیز حسد و مذموم است، اگر چه به بدى مرتبه اول نیست.و اگر به واسطه نیروى عقل و دین خود خوشحالى و سرورى را که در طبع خویش به سبب زوال نعمت دیگرى مى‏یابد ناپسند شمرد و در دفع آن از نفس خود در مقام مجاهده برآید، مقتضى رحمت واسعه الهى این است که از او عفو نماید، زیرا دفع این حالت جز با ریاضت‏هاى سخت و دشوار در توان و قدرت او نیست.هیچ انسانى نیست مگر اینکه کسى را در میان آشنایان و نزدیکان خود در بعضى از نعمت‏هاى الهى برتر و بالاتر مى‏بیند، و هر گاه به مقام تسلیم و رضا نرسیده باشد خواستار برابرى با او در آن است و کمبود و نقصان آن را درباره خود نمى‏پسندد.و چون نتواند به آن برسد بى‏اختیار طبعش مایل به زوال نعمت از او مى‏شود، و همیشه در ناراحتى و پریشانى است تا او به مرتبه وى تنزل یابد و با وى مساوى شود.و این حالت هر چند نقص است و نفس را از درجات مقربان فرود مى‏آورد و به انحطاط مى‏برد، خواه از مقاصد دنیا باشد یا دین، لکن چون به سبب نیروى عقل و تقواى خود آن را ناپسند و مکروه شمرد و به مقتضاى آن عمل نکند، ان شاء الله مورد عفو قرار مى‏گیرد، و همان ناخشنودى و کراهتى که از این صفت دارد کفاره آن است.
از مجموع آنچه گفته شد معلوم مى‏شود که براى حسد مذموم چهار مرتبه است:
اول - اینکه دوست دارد که نعمت از محسود بر طرف شود هر چند به وى منتقل نشود، و این زشت‏ترین و ناپسندیده‏ترین مراتب حسد است.
دوم - اینکه دوست دارد که نعمت از دست دیگرى بیرون رود براى رغبت و تمایلى که به آن دارد مانند خانه معینى یا زن جمیله‏اى که مى‏خواهد از دست وى در رود و به دست او آید.بر حرمت و مذمت این مرتبه از حسد قول خداى تعالى دلالت دارد که مى‏فرماید:
«و لا تتمنوا ما فضل الله به بعضکم على بعض‏» (نساء، 31) .
«آنچه را که خداوند به وسیله آن بعضى از شما را بر بعضى دیگر برترى داده آرزو مکنید» .
سوم - اینکه تمایل او به مثل آنچه دیگرى دارد باشد نه به خود آن، اما چون از رسیدن به آن ناتوان است دوست دارد که از دست او نیز بیرون رود تا با یکدیگر برابر باشند.و اگر بتواند، در تلف کردن و زوال آن نعمت از دست وى مى‏کوشد.
چهارم - مثل سوم است، با این تفاوت که اگر در بر طرف ساختن آن نعمت قدرت هم داشته باشد نیرومندى عقل و دین او مانع مى‏شود که در زایل کردن آن نعمت‏بکوشد و لیکن از زوال آن خشنود مى‏شود بدون اینکه از این حالت دلشادى خود ناراحت‏باشد.
و براى غبطه دو مرتبه است:
اول - میل دارد که به آنچه مغبوط دارد دست‏یابد، بدون میل به مساوات با وى یا کراهت از کمتر داشتن از او، و زوال نعمت وى را نخواهد.
دوم - میل دارد که به آن نعمت دست‏یابد همراه با میل به مساوات و کراهت از کمبود، به طورى که اگر از نیل به آن ناتوان باشد، در نهانخانه دل خویش نابودى نعمت وى را خواهان و از رسیدن به برابرى با وى و از میان رفتن کمبود شادمان است، جز اینکه از این شادى ناخشنود است و بر نفس خود خشمگین.گاه این مرتبه از حسد «حسد مورد عفو» نامیده شده و گویا مقصود نبى اکرم صلى الله علیه و آله همین معنى باشد که مى‏فرماید: «سه چیز است که مؤمن از آن جدا نخواهد شد: حسد، و ظن و طیرة (فال بد) ...سپس فرمود: و براى او راه بیرون شدن از اینها هست، اگر حسد بردى آن را مخواه و مجو - یعنى اگر در دلت چیزى از آن یافتى به آن عمل مکن، و از آن ناخشنود باش - و اگر گمان [بد] پیدا کردى آن را حقیقت مپندار و آن را تحقق مبخش، و چون شگون بد زدى از آن بگذر [و به کار خود پرداز]» .
فصل 3: انگیزه‏هاى حسد
انگیزه‏هاى حسد هفت چیز است:
اول - خباثت نفس و بخل نسبت‏به خیر بندگان خدا.در گوشه و کنار عالم کسانى را مى‏یابى که از گرفتارى و رنج و مصیبت‏بندگان شاد و خوشدل مى‏شوند، و از راحت و نیکویى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مى‏گردند.چنین شخصى هر گاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معیشت آنان را بشنود به سبب خبث‏باطن و رذالت طبع در خود احساس شکفتگى و شادمانى مى‏کند، هر چند میان او و ایشان هیچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنائى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسیدن به جاه یا مال و مانند اینها حاصل نشود.و هر گاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگى یکى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مى‏آید اگر چه هیچ نقص و ضررى به او نرسد.این بیچاره نسبت‏به نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مى‏ورزد بدون اینکه قصد و غرضى داشته باشد و یا تصور کند که آن نعمت‏به وى منتقل مى‏شود، پس این خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پلیدى طبع است.و از این رو علاج آن در نهایت دشوارى است زیرا سببش خباثت ذات و پستى سرشت است و معالجه امر ذاتى و مقتضاى طبع بسیار سخت است، بر خلاف آنچه از اسباب عارضى پدید آید.
دوم - دشمنى و کینه توزى، و این بزرگترین اسباب حسد است، زیرا هر انسانى - مگر نادرى از اهل مجاهده با نفس - به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناک مى‏گردد، یا به گمان اینکه این حال مکافاتى است که خداوند به خاطر او به دشمن رسانده، یا براى اینکه طبعا ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد.و هر گاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مى‏شود، زیرا ضد مراد و خواهش اوست و گاه تصور کند که خود او در نزد خدا منزلتى ندارد که انتقام او را از دشمن نگرفته و بلکه به او نعمت داده، و از این خیالها اندوهگین مى‏شود.
سوم - حب ریاست و حب مال و جاه.پس کسى که نام و آوازه را دوست دارد، و طالب مدح و ستایش است از اینکه او را در فن خود وحید زمان و یگانه عصر خوانند، و از حیث‏شجاعت‏یا علم یا عبادت یا صنعت‏یا جمال یا غیر اینها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود که در دورترین نقاط عالم نظیر و مانند او هست ناراحت و بددل مى‏شود، و به مرگ او یا زوال نعمتى که در آن با او مشارک ست‏شاد مى‏گردد، تا در فن خود از همه برتر و در ستایشى که از صفت او مى‏شود یکتا و بى - همتا باشد.

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله 21   صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله حسد و جنبه های اخلاقی آن

دانلودمقاله حجاب در ایران

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله حجاب در ایران دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

این بخش متشکل از سه مبحث می‌باشد؛ در مبحث اول به تشریح مقام و حرمت دختران و زنان از دیدگاه اسلام و اقوام دیگر خواهیم پرداخت، در مبحث دوم پیشینۀ حجاب را در میان اقوام باستان تاکنون بیان می‌کنیم و در مبحث سوم نیز چگونگی نفوذ بی‌حجابی را در ایران بررسی خواهیم کرد:
مبحث اول: مقام و حرمت دختران و زنان از دیدگاه اسلام و اقوام دیگر
شایسته است که قدر و منزلت دختران و زنان از منظر شارع مقدّس احراز گردد و انصاف نیست که قبل از مطالعه و تعمّق در احکام الهی و ارشادات قرآنی و نیز بررسی وضع گذشتۀ زن در اعتقادات پیشین مردم ماقبل (تا زمان) مبعث رسول اکرم(ص) مبادرت به نتیجه‌گیری نمود. قبل از ظهور اسلام، اعراب جاهلیت رسم زشتی داشتند که به موجب آن دختران خود را زنده‌ به گور می‌کردند، این رسم ناپسند ریشه در ننگ شمردن فرزند دختر داشت، اما بعد از طلوع خورشید اسلام در شبه جزیرۀ عربستان، قرآن این رسم را جاهلانه دانسته و آن را تقبیح نمود:
«وَاِذا بُشِّرَ اَحَدَهُمْ بَالْنثی ظَلَّ وَجْهُهُ مِسْوَدّاً وَ هُوَ کَظِیم یَتَواری مِنَ الْقَومِ مِنْ سُوء ما بُشِّرَ بِهِ اَیُمْسِکُهُ عَلی هُونٍ اَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرابِ اَل سآءَ مایْحکُمُون.»
ترجمه: «و آنگاه که یکی از ایشان را (مردم دوران جاهلیت را) به دختری مژده میدادند، رویش از فروخوردن غیظ سیاه می‌گردید، خود را از مردم پنهان میکرد، از شرمندگی و زشتی امری که از باب مژده به او می‌دادند. از این رو نمی‌دانست که باید او را با قبول ذلّت و زبونی نگه داشته، بزرگ کند یا او را مثل سنّت دیرینه‌ایکه مرسوم بوده، زنده به گور نماید. به هر صورت آگاه باشید که چه غلط حکم می‌کردند.»
در قبائل ابتدایی (که نمونه‌های آن تا به امروز موجود است) زن را چون حیوانات به پلیدترین کارها وامی‌داشتند، از نفس کشیدن در کنار زن احتراز می‌کردند، به بهای اندک ایشان را می‌فروختند. در روسیه تازیانه‌ای به داماد می‌دادند تا همسر خود را بزند. همه جا ارزش زن خیلی کمتر از مرد بود. در آتن، زنان در اموالی که بیش از بیست من جو بود حقّ خرید و فروش نداشتند. زن یونانی حق عقد قرارداد نداشت، نمی‌توانست بیش از مبلغ ناچیزی وام بستاند، اقامه دعوی در محکمه برای او ممکن نبود. در قوانین سولون اعمالی که تحت تأثیر زنان صورت گرفته بود اعتبار قانونی نداشت، زن پس از مرگ شوهر از ارث او سهمی نمی‌برد. در اسپارت وقتی از پسر زائیدن زن مأیوس می‌شدند او را به مرگ محکوم می‌کردند. از جمله امثال رومیان این بود: «زن را نمی‌توان انسان نامید.» در ایران وضع بهتر بود، عزّت و کرامت زن را بیشتر در پرده داشتن او نشان می‌دادند از این جهت در نقش‌های ایران باستان کمتر به صورت زن برخورد می‌کنیم، با این وجود در قوانین ساسانی زن دارای شخصیت حقوقی نبود (از اشیاء بود). در هند و دیگر جاهای آسیا، بسیاری از معبدها زنانی به نام زنان مقدّس داشتند که روسپی بودند می‌رقصیدند، نیازهای جنسی راهبان و افراد دیگر را ارضاء می‌کردند و پول می‌گرفتند و به راهبان می‌دادند، گاهی افراد محترم یکی از دختران خود را وقف معبد می‌کردند. چینی‌ها زن را مصدر ناپاکی و مصیبت می‌دانستند، در چین غالباً نوزادان دختر را کشته یا به صحرا می‌افکندند، خویشان برای تولّد دختر تسلیت می‌گفتند.
در شریعت موسی دختر با بودن پسر ارث می‌برد و هر گاه ارث می‌برد نمی‌توانست با سبط دیگر ازدواج کند، درآخرین بند از وصایای دهگانه تورات زنان در ردیف چهارپایان و اموال منقول به حساب آمده‌اند، مادر اگر دختر به دنیا می‌آورد واجب بود دو بار غسل کند، از دعاهای یهودیان این است: «تبارک الله خالق و سلطان عالم که مرا زن نیافریدی.» در مجمع لاهوتی ماکون بحث بود که آیا زن جسمی بی‌روح است یا دارای روح می‌باشد؟ و در نهایت به این نتیجه رسیدند که زن دارای روح نمی‌باشد. در تعلیمات سن پول به زنان اجازه خواندن، نوشتن و آموختن داده نشده است. در اسپانیا فقط مریم قدّیسه را انسان می‌دانستند و سایر زنان را برزخی میان انسان و حیوان می‌دانستند. تا سال 1900 میلادی زن به‌ندرت دارای حقّی بود که مرد ناگزیر به ادای آن باشد. زنان آفریقا تا قرن نوزدهم هم‌چون بردگان و ابزار کشاورزی خرید و فروش می‌شدند. در تاهیتی زنان مجبور بودند بچه خوکان را از سینه خود شیر دهند، در آئین برهمنی و هند جامعه به چهار کامت (طبقه) تقسیم می‌شد و آن طبقه‌ای که به حساب نمی‌آمدند «باریا» خوانده می‌شدند و زنان در بسیاری از تکالیف مانند باریاها بودند. قانون مانو مقرر می‌دارد که زن باید در طول زندگی زیر قیمومیّت مرد باشد، اول پدر بعد همسر و سپس شوهر، باید مرد را ارباب و خدا خطاب کند، همدوش او راه نرود، باید کارها را انجام دهد و پس‌مانده غذای همسر و پسر را بخورد، زن از کسب دانش محروم بود. عقاید تحقیرآمیزی بسیاری نسبت به زن وجود داشت از قبیل: «زن انسان کاملی نیست.»، «زن هرگز به بهشت راه نخواهد یافت» و نظایر آنها که نتیجه آن غرور مردان سطحی‌نگر و حقارت زنان جاهل به امر الهی بود. و اینک به مقام زن در اسلام می‌پردازیم:
پیامبر اکرم(ص) فرموده‌اند: «دختران فرزندانی هستند که جوهره مهربانی، کمک، انس، برکت و آرامش در آنان است.» امام صادق(ع) فرموده‌اند: «دختران حسنه و پسران نعمت هستند، حسنه رحمت است و سؤال ندارد ولی از نعمت سؤال می‌گردد که آیا شکر واقعی و عملی آن به جا آورده شده است یا خیر؟» پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «هر کس دختری دارد خداوند آماده یاری کردن و برکت دادن به او و آفریدن اوست.»

 

قرآن کریم می‌فرماید:
«وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوف»
ترجمه: «و برای زنان است حقّی از معروف و خوبی همانند آنچه که برای مردان حقّی برایشان هست.»
مقام زن در اسلام چنان است که در قرآن، سومین سوره مفصّل به «النساء» نامیده شده است و در ده سوره دیگر از قرآن کریم مسائلی مربوط به حقوق وکرامت زن آمده است. همه جا در خطابات عامّ قرآن، زنان مورد خطابند و غیر از این موارد، از بسیاری از مفاهیم قرآن می‌توان مطالبی درباره حقوق و منزلت زن استنباط نمود. پیش از اسلام در هیچ قانون از قوانین اجتماعات متمدّن و بزرگ، درباره ارزش واقعی زن، اثر وجودی او و نیز فقط کرامت و حقوق او، نفصیلات فلسفی، روانی و نیز مواد قانونی وجود ندارد. در نظر اسلام زن، عضو جدانشدنی اجتماع است که تا ارزش انسانی و مسؤولیت‌های ویژه خود را نشناخته و به کار نبندند و همچنین تا زمانی که اجتماع ارزش و مقام زن را درنیابد آن اجتماع به تکامل نخواهد رسید، زن در اسلام موجودی زیبا، ظریف، مستقل و آرامش‌بخش است با تقدس دختری، همسری، مادری، خواهری. پیامبر(ص) فرمودند: «از دنیای شما سه چیز را دوست دارم. بوی خوش، زنان و نور چشم نماز را.»

 

خداوند متعال درباره چگونگی رفتار با زنان می‌فرماید:
«وَ عاشِروُهُنَّ بِالْمَعْرُوف»
ترجمه: «با ایشان با روشهای معروف و نیک رفتار کنید.»
در اسلام زنان همچون مردان مستحق ارث هستند (آیه شریفه 17 از سوره مبارکه نساء)، در بهره‌مندی از کسب و تلاش و پاداش عبادات و نیز الزام به وظائف و مسئولیتها مساوی هستند (آیه شریفه 32 از سوره مبارکه نساء)، زنان نیز همچون مردان استعداد تحصیل معارف، فضیلت و رسیدن به کمالات و نیز استحاق امر صواب و پاداش ثواب را دارند (مستفاد از آیات شریفه 190 الی 195 از سوره مبارکه آل عمران، آیه شریفه 135 از سوره مبارکه احزاب و نیز آیات شریفه 12 و 18 از سوره مبارکه حدید). پیامبر(ص) در آخرین دقایق حیات، به سه چیز سفارش فرمودند که زنان از آن جمله‌اند. پیامبر اکرم(ص) مهربانترین مردم بود به زنان و کودکان. از پیامبر(ص) پرسیدند: حقّ زنان بر مردان چیست؟ فرمودند: «جبرئیل چندان سفارشی زنان را به من می‌نمود به طوریکه فکر کردم که در هیچ موردی شوهر نمی‌تواند حتی نسبت به زن اخم کند.» کنایه از آن است که همواره زن به رفتار مرد اتکاء دارد و عدم توجه همسرش به او باعث فرو ریختن اعتماد به نفس زن می‌شود این نتکه از جهت روان‌شناسی به اثبات رسیده است. قرآن کریم در کنار هر مرد بزرگ و قدیسی از یک زن بزرگ و قدیسه یاد می‌کند، از همسران آدم و ابراهیم، از مادران موسی و عیسی و از زن فرعون در نهایت تجلیل یاد می‌کند. قرآن وجود زن را مایه خیر، سکون تو آرامش برای مرد می‌داند. کمتر مردی است که به پایه خدیجه(س) برسد و هیچ مردی به جز پیامبر(ص) و علی (ع) به مقام حضرت زهرا(س) نمی‌رسد، حضرت زهرا بر فرزندان خود که امامند و بر پیغمبران به غیر از خاتم‌الانبیاء برتری دارد. اسلام دوست داشتن زن را از اخلاق انبیاء دانسته و می‌فرماید:
«مِنْ اَخْلاقِ الْاَنْبیاءِ حُبُّ النَّساء.»
«بود زن نور چشم اهل بینش که زن باشد جمال آفرینش»
خلاصه اینکه اسلام هرگز درصدد تحقیر و تضعیف زن نبوده بلکه با وضع احکام و قوانین مختلف در جهت حمایت از شأن انسانی زن برآمده است مثلاً حکم تکلیفی «پوشش اسلامی» (حجاب) برای بانوان در جهت تأمین امنیت، حفظ ارزشهای انسانی و کرامت بخشی به زن و ... می‌باشد. در دین مبین اسلام تنها ملاک برتری انسانها به یکدیگر میزان تقوی آنهاست نه جنسیت.

 

مبحث دوم: پیشینه حجاب در میان اقوام باستان تاکنون
با مطالعه آثار تمدنهای مختلف، چنین به نظر می‌رسد که حجاب زنان از عادات قدیمه تمدنهای بشری بوده است. زنان یونانی حجابی داشتند که در جزیره خیوس تا مدتها رواج داشته است. اغلب مؤلفین یونانی از حجاب صحبت کرده‌اند از جمله نوشته‌اند «بین لوب» دختر «اولیس» پادشاه یونانی حجاب داشته است. زنهای شهر تب حجاب خاصی داشته‌اند که مقابل دو چشم سوراخی داشته برای اینکه چشمها بتوانند ببینند (نظیر روبند). دختران اسپارتی پس از شوهرکردن حجاب می‌گرفتند. نقوش تاریخی نشان می‌دهد که زنان اسپارتی سر را می‌پوشاندند ولی صورتشان باز بوده است و موقعی که به بازار می‌رفتند حجاب داشته‌اند. در کیش آرایی زنان محترم و اشرافی محبوب بوده‌اند. زنان محترم ایرانی برای حفظ حیثیت طبقه ممتاز و ایجاد حدودی که آنها را از زنان عادی و طبقه چهارم امتیاز دهد صورت خود را می‌پوشاندند و گیسوان خود را دراز نگاه می‌داشتند.
قدر مسلم این است که در ایران باستان، در میان قوم یهود و احتمالاً در هند حجاب وجود داشته و از آنچه که در اسلام آمده است سخت‌تر و شدیدتر بوده است، اما در جاهلیت عرب حجاب وجود نداشته است و به وسیله اسلام در میان اعراب پیدا شده است. در ایران باستان، حتی پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده می‌شده‌اند. در هند حجاب سختی وجود داشته است ولی به درستی روشن نیست که سابقه رواج حجاب در میان زنان هندی به قبل از نفوذ اسلام در این کشور برمی‌گردد یا پس از نفوذ اسلام در آن، هندوهای نامسلمان تحت تأثیر مسلمانان و خصوصاً مسلمانان ایرانی حجاب زن را پذیرفته‌اند. به هر حال آنچه مسلم است این است که قبل از اسلام حجاب در جهان وجود داشته است و اسلام مبتکر آن نیست، اما اینکه حدود حجاب اسلامی با حجابی که در ملل باستانی وجود داشت یکی است یا خیر؟ و اینکه علت و فلسفه‌ای که از نظر اسلام حجاب را لازم می‌شمارد همان علت و فلسفه‌ای است که در جاهای دیگر جهان منشاء پدیدآمدن حجاب شده است یا خیر؟ بحث خاص خود را می‌طلبد ولی بحث ما وجود اصل حجاب و پوشش است.
مبحث سوم: چگونگی نفوذ بی‌حجابی در ایران
یکی از ثمرات شوم هجوم فرهنگی غرب به ایران تغییر لباس و رواج بی‌حجابی (البته بی‌حجابی درجات متفاوتی دارد) در میان قشرهایی از جامعه می‌باشد و از آن در رژیم طاغوت تحت عنوان «کشف حجاب» و در این اواخر «رفع حجاب» یاد می‌شد و در حقیقت چیزی جز مبارزه با پوشش اسلامی (حجاب) و ترویج لباس‌های غربی نبود. اجرای این برنامه محتاج دو شرط بود: اول: یک زمینه فرهنگی و اجتماعی برای پذیرش لباس غربی و در نتیجه برداشتن حجاب اسلامی، دوم: یک عامل اجرا که زور و قدرت داشته باشد و به اسلام معتقد نباشد. عامل اجرا، رضاخان، مأمور و سرسپرده دولت استعمارگرانگلیس بود که وظیفه داشت «ایران را هر چه زودتر از حضیض ذلّت به اوج عزّت برساد و از گمراهی به شاهراه ترقی هدایت نماید!» و در پی اجرای همین مأموریت موظف بود به زور لباس مردان را متحدالشکل کند و بر سر همه‌ی آنها کلاه پهلوی بگذارد و چادر را نیز از سر زنان بردارد. اما شرط اول، یعنی زمینه فرهنگی و اجتماعی پذیرش لباس غربی را، غربزده‌ها تأمین کردند، آنان اسلام را نمی‌شناختند و به غرب خوشبینی مطلق داشتند. در واقع این قشر معدود، همان قشری بودند که قبل از فرو رفتن در لباس غربی، فرهنگ غرب را پذیرفته بودند و تغییر لباس، آخرین و بیرونی‌ترین پوسته‌ای بود که در وجود آن‌ها تغییر می‌کرد.
در سالهای قبل و بعد از 1314، آنها که تغییر لباس را پذیرفتند، همان کسانی بودند که فرهنگ غربی را پذیرفته بودند و آنها که آن را نپذیرفتند دقیقاً همان کسانی بودند که آن فرهنگ را نپذیرفته بودند و گول به اصلاح «ترقی»، «آزادی» و «تساوی حقوق» را نخورده بودند و همان کسانی بودند که در برابر آن همه زور و فشار مقاومت کردند. رضاخان می‌خواست زنان را از کیسه چادر بیرون آورد. و آنان را وارد دنیای پرنور و مترقی جدید کند، ولی اکثریت عظیم این مردم در برابر این پیشنهاد به ظاهر ساده و منطقی، تا سرحد جان مقاوم تکردند و حتی حاضر شدند کفن بپوشند اما لباس غربی نپوشند. ماجرای دردناک مسجد گوهرشاد مشهد و آن جمع کثیری که در مخالفت با بی‌حجابی رضاخانی با دست خالی در برابر اسلحه ایستادند و کشته شدند، سند افتخار ملتی است که تا پای جان می‌کوشد از معنویت و فرهنگ الهی خود دفاع کند. رضاخان و مزدوران او با تمام قوا کوشیدند چادر را از سر زنان بردارند، پاسبانهای آن زمان موظف بودند هر کجا زنی را با چادر دیدند او را دنبال کنند و چادر و روسری او را بکشند و پاره کنند. اما مردم ما ایستادند و مقاومت کردند و دستگاه حکومتی پهلوی علی‌رغم همه زورها، فشارهای اجتماعی و تبلیغاتی خود روز به روز خود را در این مساله شکست خورده‌تر دید. بالاخره همان زنانی که اجازه ندادند رضاخان با برداشتن حجاب آنان، پرچم بیگانه را بر تن آنان بپوشاند، چهل و چند سال بعد، با همان چادرها، دوش به دوش برادران خود در یک انقلاب خونین با برانداختن دودمان پهلوی، به سلطه فرهنگ رضاخانی خاتمه دادند.
امروزه به اصطلاح روشنفکرانی (در داخل یا خارج کشور) وجود دارند که الزام زنان و دختران جوان را به رعایت حجاب اسلامی، خلاف دموکراسی و حقوق و آزادی‌های فردی می‌دانند. حال ما از همین افراد می‌پرسیم که آیا پاره کردن چادر و روسری زنان و دختران و برداشتن حجاب مطلوبشان در زمان رضاشاه خلاف اصول دموکراسی و حقوق و آزادیهای فردی نبود؟
نتیجه:
برخلاف اقوام و تمدنهای گوناگون که زن را تحقیر کرده و حتی او را انسان ندانسته و در ردیف اشیاء و اموال قرار می‌دادند و حقوقی هم برای او قائل نبودند. اسلام زنان را تکریم کرد و آنان را در کنار مردان و مایه آرامش مردان قرار دارد و تنها ملاک برتری انسان را نسبت به یکدیگر میزان تقوای آنها دانست و برای زنان حقوقی مشخص را تعریف کرد.
آنچه مسلم است این است که حجاب قبل از اسلام، در جهان وجود داشته است و اسلام مبتکر آن نیست.
رضاخان پهلوی با حمایت بیگانگان برای برداشتن حجاب و عفت بانوان ایرانی تمام تلاش خود را به کار بست اما با مقاومت ایرانیان غیور، این طرح شوم شکست خورد.

 

 

 

بخش دوم

 

بررسی شرعی و فرهنگی حجاب (پوشش اسلامی)

«زن بدون حجاب همچون خانه‌ای است بی‌حصار»

 

این بخش متشکل از دو مبحث است؛ در مبحث اول به بررسی ابعاد شرعی و فقهی «حجاب» خواهیم پرداخت و در مبحث دوم از رابطه لباس و «حجاب» با فرهنگ سخن خواهیم گفت:
مبحث اول: بررسی شرعی و فقهی حجاب (پوشش اسلامی)
این مبحث دربردارنده دو گفتار است؛ در گفتار اول به تعریف اصطلاح «حجاب» ، تعیین حدود و ثغور آن و نیز بیان احکام و فتاوای مرتبط با موضوع خواهیم پرداخت، در گفتار دوم از فلسفه‌ی حجاب، دلایلی بر لزوم آن و ایرادات و اشکالات وارده بر آن سخن خواهیم گفت:
گفتار اول: تعریف حجاب و تعیین حدود آن
در این گفتار به تعریف «حجاب»، تعیین حدود آن و نیز بیان احکام و فتاوای فقهی مربوط با موضوع خواهیم پرداخت:
بند اول: تعریف «حجاب»
حجاب در لغت و همچنین در اصطلاح عرفی و شرعی معانی دقیقی دارد:

 


الف: تعریف لغوی
در بحث حجاب، اولین گام روشن شدن معنای لغوی «حجاب» است که در عصر ما این کلمه برای پوشش زن معروف شده است. کلمه حجاب در لغت به معانی پرده، چادر، روپوش، روبند، آنچه که با آن چیزی را بپوشانند و چیزی که مانع بین دو چیز دیگر باشد، است. جمع آن «حُجب» است. به معنی «پوشیدن» نیز می‌باشد، که البته بیشتر به معنی «پرده» استعمال می‌شود. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می‌دهد که پرده وسیله‌ی پوشش است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوشش حجاب نامیده می‌شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد.
ب) تعریف عرفی
برای دانستن معنای عرفی حجاب، باید به عرف منطقه مورد نظر رجوع کرد. در چنین مناطقی معنای عرفی حجاب تحت تأثیر شرایط خاص جغرافیایی، اقلیمی، سبک زندگی و آداب و رسوم خاص آن منطقه می‌باشد. برای مثال نوع پوشش و حجاب زنان عشایری، ترکمنی، جنوبی، شمالی، کردی و ... تحت تأثیر عرفهای محلی‌شان می‌باشد. اما در کل، معنای عرفی حجاب متأثر از معنای شرقی آن می‌باشد، عرف پوششی را حجاب می‌نامد که ویژگی‌های پوشش اسلامی را دارا باشد، تمام بدن زن را بپوشاند و محرک برای مردان نباشد.

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  119  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله حجاب در ایران

دانلودمقاله لباس درقرآن

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله لباس درقرآن دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 
کلام جاویدان الهی بشر را به سوی محکم ترین و استوار ترین روشها و مسلک ها سوق می دهد.1 قرآن کتابی است که برای هدایت بشر در تمام عصرها و نسلها نازل شده است و بطور یقین جامع ترین دستورات را برای سعادت و خوشبختی انسان تدوین نموده است. نگاه تازه به جایگاه قرآن و تبیین وظایف امت اسلامی در برابر این معجزه الهی و بررسی آثار و برکات محوریت قرآن در سیمای الگوها و اسوه ها می تواند گامی هرچند ناچیز در جهت تبیین این کتاب آسمانی بوده، ما را به صراط مستقیم الهی رهنمون سازد.

امام العارفین در نهج البلاغه می فرماید:
فأسألوا الله به و توجهوا الیه بحبه.2
آنچه می خواهید بوسیله قرآن بخواهید و با عشق به قرآن به خدا توجه کنید.

بنابر آموزه های علوی قرب الرحمان در سایه حب القرآن محقق می شود.

علامه طباطبائی می فرمایند: رابطه مخصوصی که ما آن را حب و علاقه می نامیم تأثیر خاصی در فاعل دارد، بطوریکه قوه فاعلی مزبور همواره متوجه و خواهان انجام خود فعل است و در صورتیکه به آن نائل گردد باز خواهان حفظ و نگهداری آن است. حب یک نوع تعلق و ارتباط محب و محبوب است.3

وقتی کنش وﻳﮊه عاطفی بین انسان و کمالش ایجاد شود، محبت پیدا شده است و هرچه این مغناطیس قوی تر باشد جذب بیشتر می شود، هر چه قدر بتوانیم رابطه قوی تر با قرآن برقرار کرده و در اعماق وجود خود بذر محبت این گنجینه بیکران را بکاریم، گامی در جهت رسیدن به قرب الهی برداشته ایم.


گام اول: شناخت قرآن
علی - علیه السلام- می فرمایند:
«المعرفه نورالقلب.»4
شناخت روشنائی دل است.

آن گاه که قلب جلا یابد، نور قرآن در آن تجلی پیدا می کند و معرفت و شناخت آن ممکن می شود. البته شناخت لفظی هرگز نمی تواند ما را به دوستی و عشق کلام الله مجید رهنمون شود، بلکه این معرفت حقیقی است که محبت را به دنبال می آورد. برای رسیدن به شناخت واقعی باید طهارت دل کسب کنیم چرا که قرآن کریم قابل مس و لمس نخواهد بود مگر آن که تطهیر جسم و جان صورت گرفته باشد. چنانچه ذات اقدس اله خود در آیه شریفه می فرماید:
و لایمسه الا المطهرون.5

انسانی که به پلیدی شهوت و گناه آلوده و به هوی و هوس مبتلا است و موانع شناخت را از خود دور نساخته است از قرآن بهره ای نمی برد. آدمی باید از انواع آلودگی در علم وعلل پاک باشد تا بتواند در قرآن اندیشه کرده و حقیقت آن را دریابد.

یکی از صفات قرآن، هادی بودن آن است. چنانچه در نهج البلاغه آمده است.
«الهادی الذی لایضل.»6

هدایت قرآن شامل حال کسانی می شود که قابلیت و شایستگی را دارند، کسانی که شهوت و غضب حیوانی خود را بر فطرتشان حاکم ساخته چون حق را انکار می کنند و در برابر آن می ایستند گمراهی و ضلالتشان بیشتر می شود. هدایت یعنی راهنمایی و دستگیری مؤمنان و خارج کردن آنها از ظلمات احتجاب از شهود خدا به سوی نور مشاهده الهی.7

کوتاه سخن اینکه برای دست یافتن به هدایت قرآن، شناخت قرآن را لازم داریم و جهت شناخت حقیقی تطهیر جسم و جان را باید کسب کنیم.


گام دوم: مجالست با قرآن
در بهشت اندیشه علوی به جمله ای زیبا از امام العارفین پیرامون قرآن برخورد می کنیم. حضرت می فرمایند:
وما جالس هذا القرآن احد الاقام عنه بزیاده و نقصان: زیاده فی هدی او نقصان من عمی.8
احدی با قرآن ننشست جزاینکه به فزونی یا کمی از پیش آن برخاست: فزونی در هدایت، کم شدن در کوردلی.

بنابر فرمایش حضرت، ریزش و رویش در پرتو قرآن صورت می گیرد. نشستن در محضر قرآن زنگار جهالت را از صفحه دل می زداید و به قلب جلاء و روشنی می دهد. به همین دلیل ایمان افزایش می یابد. چنانچه در صفات مؤمنان به این معنا اشاره شده است.

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   20 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله لباس درقرآن

دانلودمقاله انسان و کرامت او

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله انسان و کرامت او دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 



 

 

 


آفریده ها ، همه کریم هستند ( 1 ) . کرامت هر پدیده به برخاستن از هستی و اتصال به هستی هوشمند است . (2 ) بنا بر این اتصال، هر پدیده ای آزاد است و تا وقتی از ، خدا، از آزادی خویش، غافل نمی شود، کریم است . صفت کریم که انسان جسته است، به ورود در ابتلی (3 ) و به تسلیم حکم زور نشدن است (4 ) ، به همه پدیده های هستی را کریم دانستن و کرامت هر آفریده را رعایت کردن است ( 5 ) . انسان کریم می ماند و اکرم می شود به تقوی (6 ) . و تقوی تحقق پیدا می کند به « آزاد و آزادتر شدن از راه رشد » ( 7) ، به پیشی گرفتن در علم ، در دادگری، در خدمتگزاری ، در دوستی و... و به عمل به همه حقوق انسان (8 ) و افزودن بر کرامت خویش به تکریم همه پدیده ها و بر انگیختن آفریده ها بر افزودن بر کرامت ، تحقق پیدا می کند. از آن رو فرمود « در دین اکراه نیست » که هم دین روش زور و خشونت زدائی است و هم بکار بردن هر اکراهی ، کرامت را با خواری جانشین کردن است. به سخن دیگر، کریم صفت خداوند است و همچون صفات دیگرش، در انسان ، هست ׃ حقوق و استعدادها ذاتی انسانند. اما چنان نیست که اگر آدمی از آنها غافل شد، اگر راه رشد را باز گذاشت و در بیراهه ویرانگری افتاد، استعدادهای او تباه نشوند و زندگی که نه عمل به حقوق شد، ویرانی بر ویرانی نیفزاید و زندگی انسان و محیط زیست او را تباه نگرداند.
کرم خداوند در حق انسان و همه آفریده ها ، آزاد و کریم آفریدن آنها است : او، داستان آفرینش انسان را در قرآن ، این سان آغاز می کند : به فرشتگان می گوید قصد دارد بر روی زمین خلیفه ای قرار دهد . فرشتگان می پرسند آیا می خواهی کسی را قرار بدهی که در آن فساد کند و خونها را بریزد ؟ خداوند به آنها پاسخ می دهد آنچه را من می دانم شما نمی دانید (9) بدین سان انسان با حق خلیفة اللهی آفریده شد و بر زمین قرار گرفت :

 

خلیفة الله :
تاریخ از دیدگاه قرآن ، یک رشته جانشین شدنها است : هر نوبت قومی از خود بیگانه می شود و به بیراهه تخریب خود و طبیعت می افتد . قومی دیگر به حق خلافت خویش عارف می شود و ، به بعثت، انسان را از بیراهه مرگ و ویرانی . به راه زندگی و رشد در آزادی باز می آورد . بدین قرار ، جریان تاریخ هستی ، جریان رشد است. کرامت انسان به ایفای نقش رهبری در این جریان است. اما، بسا انسانها از فطرت خویش غافل و، در روابط قوا ، از خود بیگانه و آلت قدرت ویرانگر می شوند. با وجود این ، بنا بر فطرتی که انسان را است ، جریان تاریخ گذار از انحطاط به رشد است . چنانکه اگر قومی به بیراهه انحطاط افتاد ، قوم دیگری به انقلاب روی می آورد و راه رشد را بر انسانیت می گشاید . ( 10 ) حتی وقتی تمامت یک قوم به بیراهه ستم می روند ، اندک شماری از آنها که راه هدایت جسته اند و به راه زیستن در آزادی و کرامت افزائی از رهگذر رشد بازآمده اند ، برحق و مقام خلیفة اللهی بر روی زمین ، عارف ( 11 ) و بانی انقلاب می شوند و حیات انسانها در آزادی و رشد ادامه می یابد:
جدا کننده راه زندگی از بیراهه مرگ در ویرانگری چیست ؟ تکرار کنیم که انسان آزاد کریم است. پس کرامت او در گرو تکریم خود و همه پدیده های هستی است . غفلت از کرامت هر پدیده ای غفلت از کرامت خویش است. اما این غفلت فرآورده تسلیم شدن به حکم زور است . وقتی غفلت همگانی می شود، فساد جهان شمول می گردد (12 ) . به سخن دیگر ، قهر و فقر زندگی اکثریت بزرگ انسانها و محیط زیست آفریده ها را تباه می کند. انسانها نه تنها هستی را شئی می گردانند که خود نیز جریان شئی شدن را شتابان به پیش می روند. بارز ترین نشانه آن جانشین کردن کرامت فطری با کرامت صوری است. ضابطه تکریم قدرت مداری است . لذا، هر استکباری با استضعافی و هر بزرگ نمائی با تحقیری همراه می شوند. چون بدون تخریب قدرت نیست ، پس بدون تحقیر ، تکبیر نیست . نه تنها در این معنی که هرکس بزرگی جستن خویش را در گرو خوار کردن دیگری می بیند که، وخامت بارتر ، او در نمی یابد که گم کردن کرامت از بیمقدار شدن در جریان اینهمانی جستن با قدرت و آلت آن گشتن است . او تجسم خواری گشته و می پندارد بزرگی جسته است. رها شدن از خواری همگانی و از قهر و فقر بر خود افزا، موکول به باز شناختن فطرت خویش یا پیروی از قاعده « تغییر کن تا تغییر دهی » است. (13 )
بدین انقلاب ، انسان کرامتی را باز می یابد که ویژه او است : امانت خداوندی به همه آفریده ها پیشنهاد شد و تنها انسان بود که آن را پذیرفت ( 14 ) . این امانت مسئولیت امامت رشد در آزادی است ( 15 ) . نه تنها تصدی رشد خویش که رهبری رشد آفریده ها و عمران طبیعت . بدین قرار، رشد انسان و آفریده ها در آزادی - نه چون رشد قدرت که خشونت بر خشونت و ویرانی بر ویرانی و فقر بر فقر و نابرابری برنابرابری می افزاید - واقعیت پیدا می کند : جریان رشد تمامی پدیده های هستی ، یک جریان است. اگر بخشی غنی شد و بخشی دیگر فقیر گشت ، اگر انسانها گمان بردند ثروت بر ثروت می افزایند اما طبیعت ویران شد، جریان ، جریان رشد نیست، جریان بندگی قدرت را به پیش رفتن است . پس، جدا کننده مشی زندگی در آزادی ، از مشی مرگ در ویرانگری، لااکراه است :
در حقیقت، برای آنکه همه پدیده ها کرامت خویش را از دست ندهند و در جریان رشد، بر آن بیفزایند، بر انسان است که نقش خویش را ، بعنوان خلیفه خدا ، ایفا کند. غفلت از این حق و نقش، انسان را رهبر مشی مرگ در ویرانگری همه پدیده ها می کند. در جهان، خواری بر خواری افزوده می شود . لحظه مرگ، لحظه تهی شدن از کرامت می گردد ׃ انسانها بر فطرت آفریده می شوند و با صفت و حق خلیفة اللهی آفریده می شوند . اما آنکس که توحید را بمثابه اصل راهنما گم می کند و بر این یا آن ثنویت در بیراههِ قدرتمداری می شود ، از فطرت بیرون می رود ، خلیفه اللهی را از دست می دهد و آلت کفر یا باورهایی می شود که ترجمان اصالت زور هستند. او کرامت از دست می دهد و خواری می یابد ( 16 )
" او شما را خلیفه بر روی زمین قرار داد . هر کس کفر می ورزد ، به کفر خویش تباه می شود ...کفر کافران تنها زیانهای آنها را افزون می کند "
بدین قرار، هشدار خداوند صریح است ׃ کفر ورزیدن ، خلیفة اللهی را از یاد بردن ، از آزادی خویش غافل شدن ، صفت کریم را از دست دادن و خوار شدن و زیان دیدن و زیان رساندن است ( 17 )

 

تاریخ با پیروزی زورپرستان پایان نمی پذیرد :
جریان تاریخ ادامه می یابد . در پی هر انحطاطی ، قیامی به حق و برای حق روی می دهد . سر انجام توحید اصل راهنمای همه انسانها می شود . حق می آید و باطل می رود . و اهل توحید ، خلیفه های خدا بر روی زمین می شوند : ( 18 )
" و خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده اند و عمل صالح می کنند ، وعده کرده است آنها را خلیفه های روی زمین بگرداند . "
این قاعده عمومی تنها ترجمان تجربهِ تاریخ نیست : هر چند قاعده نسبت به گذشته صدق می کند . توضیح اینکه اقوامی از میان رفته اند . اما انسانها ، به یمن بعثت ها ، به حیات خویش ادامه داده اند . حیات ادامه یافته است اما از کجا بدانیم که قاعده نسبت به آینده نیز صدق می کند . به سخن دیگر از کجا آدمیان طبیعت و انسانها بر جا بمانند ، تا مؤمنان نیکوکار خلیفه های خدا بگردند ؟
سرنوشت انسان و مسئولیت امانتی که پذیرفته است ؟ :
انسان از گلی سرشته شد که مجموعه حیات پذیر کاملی بود . روح خدا در او دمیده شد ( 19 ) و فطرتی پیدا کرد که خدائی است ( 20 ) در متناسب ترین اندازه ها ساخت گرفت و زیباترین صورت را یافت ( 21 ) و خدا آفرینش او را به خود تبریک گفت ( 22 ) او را بر فطرت آفرید ، چرا که فطرت توحید است ( 23 ) و حیات بدون توحید در وجود نمی آید . در بهترین اندازه ها آفرید و آفرینش او را بخود تبریک گفت . زیرا تمامی هستی را در وجود کوچک او خلاصه کرد ( 24 ) و خلیفه خود بر روی زمین گرداند و هدایت شدن را در عهده خود او نهاد . او و همه پدیده ها را کریم آفرید و او را به تکریم خویش و همه پدیده ها خواند. انسان خود داوطلب این مسئولیت شد. پدیده های دیگر تن به این مسئولیت ندادند ׃
اما اگر قرار باشد در جریان زمان ، زمین از خلیفه های خدا - کسانی که به حق خلیفة اللهی عارف هستند - خالی نشود ، باید آفریده ها یی مسئولیت این امانت را بپذیرند . خدا امانت را به همه آفریده ها پیشنهاد کرد و انسان بود که آن را پذیرفت :
" همانا امانت را به آسمانها و زمین و کوه ها پیشنهاد کرد . همه بیم کردند و از بر دوش گرفتن آن خود داری کردند . انسان بر دوش گرفت و همانا با نادانی و ستم "
این " امانت " نوعی رهبری ( امامت ) ، به یمن عقل ﺁزاد، است. رهبری بیانگر خلیفة اللهی و تضمین کننده تداوم آن است . از آنجا که انسان عهده دار این رهبری و با تمام اعضای خویش مسئول ﺁن می شود ( 25 ) پس باید صفات خدائی و بعد معنوی داشته باشد . توانائی های خویش را بپرورد و موجودی نسبی و فعال باشد که در پهنه ای گسترده تا بی نهایت ، در صیرورت است . در این پهنه گسترده ، نقش امامت را برای همه پدیده ها بر عهده گرفتن، نیاز به داشتن استعدادها و حقوق دارد. استعدادهای او، صفات ثبوتیه خداوندند :
خدا به انسان اسماء آموخت ( 26 ) بدو آنچه نمی دانست و بیان و کتابت آموخت ( 27 ) استعداد دانش جویی داد . به او هوش و عقل داد و صاحب بصیرت بر خویشتن گرداند و قوه تمیز عمل نیک از عمل زشت داد. نشانه های خود را بر او بنمود تا عقل را بکار اندازد ( 18 ) . او را قوه ابداع و خلاقیت و صنعت و استعدادهای دیگر بخشید . اما از انسان ها، یکی کار پذیر ، دیگری فعال شدند . یکی استعدادها را در رشد بکار برد و دیگری، به ساختن دروغ و زور، استعدادهای خویش را تباه گرداند ( 29 ) . به انسان فطرت عدالت جو داد او را به عدالت و قسط خواند . ( 30 ) بدو، استعداد رهبری داد و او را امام و آزاد و هدف دار آفرید . ( 31 ) راه رشد را از راه سرکشی جدا کرد ( 32 ) و هدایت خویش را به مؤمن و کافر داد . به انسان هشدار داد اگر از راه رشد بیرون برود ، به بیراههِ زیادت طلبی ( 33 ) می افتد و آن را تا مرگ و ویرانی پیش میرود .
با اینهمه این انسان کامل نیست . او می تواند از فطرت خویش بدر رود . انسانی است که ضعیف و بی قرار آفریده شده است ( 34 ) . اگر بر فطرت بماند از ضعف به قوت می رسد و بر کرامت خویش می افزاید . اما اگر، در پندار و گفتار و کردار توحید را با ثنویت جانشین کند، عقل او از ﺁزادی که دارد غافل می شود و با راهنما کردن ثنویت ، قدرتمدار می شود و نیروهای حیاتی را به زور مرگ آور بدل می کند و ستمکار می شود و بیراههِ ضعف را تا مرگ و ویرانی می رود .
قرآن در تشریح چگونگی از خود بیگانه شدن انسان ، واقعیتی را خاطر نشان می کند که انسانها همچنان از آن غفلت می کنند :

حقوق انسان ذاتی او و سلب نکردنی هستند :
هر انسانی خلیفهِ خدا ، امام و آزاد بدنیا می آید . پیش از آنکه به دینی یا مرامی در آید ، صاحب حقوق و مسئول دفاع از حقوق خویش و حقوق هر فرد دیگری با هر دین و مرام و هر نژاد و رنگ و ملت و قوم و قبیله و مسئول کرامت خویش و تمامی پدیده ها است . به سخن دیگر حقوقی که او دارد ، اعطائی نیستند . تابع در آمدن او به این یا آن دین نیستند . بهر دینی در آید ، این حقوق را از دست نمی دهد . چرا که در دین اکراه نیست ( 35 ) و گرویدن به دین ، حقی از حقوق او است . همانطور که در حقوق بشر در قرآن می خوانید ، شرط برخورداری از این حقوق این نیست که مسلمان بشود و نیز نمی گوید اگر اسلام نپذیرفت یا بدان در آمد و سپس آن را ترک گفت ، حقوق خود را از دست می دهد .
اما آن واقعیت که قرآن می آموزد و این آموزش را انسان ها از یاد میبرند ، اینست : تا وقتی انسانها بخواهند آزاد بمانند، هیچ قدرتی پدید نمی آید تا بتواند آزادی و حقوق آنها را سلب کند . زمانی هم که بیشتر انسانها از خود بیگانه می شوند و آزادی و حقوق و بنا بر این کرامت خویش را از یاد می برند و قدرت را پدید می آورند، این قدرت نمی تواند کسانی را از آزادی و حقوق خویش محروم کند که آنها را از یاد نمی برند . کرامت هر انسان را هیچ موجود دیگری، هیچ قدرتی نمی تواند از او بستاند. تنها خود او است که می تواند کرامت خویش را از یاد ببرد و خواری گزیند. انسان خلیفهِ خدا و امام خلق شده است . وقتی از توحید بدر می رود ، خلیفه زور و امامِ شرک می شود و حقوق خویش و انسانهای دیگر را از یاد می برد ׃ خوار می شود و خوار می کند.
بدین قرار هیچ انسانی نمی تواند خود را از مسئولیت رعایت نشدن حقوق خویش مبری کند . و نیز ، به این عذر که تنها است و بر جهان قدرتهای ستمگر حاکمند ، نمی تواند وظیفهِ خویش را در دفاع از حقوق خود و حقوق فرد فرد انسانها و همه پدیده های هستی بر زمین بگذارد .( 36 ) وقتی انسانی به دفاع از حقوق بر می خیزد ، خلیفهِ خدا در روی زمین می شود و چون فطرت انسان را باز می گوید ، بگونه ابراهیم ( 37 ) ، سخنگوی تمامی انسانیت می شود . و چون خلیفهِ خدا است ، تنها نیست ، خدا با اوست و سر انجام پیروز می شود . خدا با او است وقتی او از بیان آزادی غافل نشود و بدین غفلت، بیان آزادی را در بیان قدرت از خود بیگانه نکند و راهبر عقل خود نگرداند و پندار و گفتار و کردار خویش ترجمان قدرت نسازد .
اما چرا آزادی و حقوق ذاتی انسان هستند ؟ زیرا آزادی و حق را جز بر اصل توحید نمی توان در تصور آورد و تعریف کرد . بر اصل ثنویت ، حق و آزادی به لباس باطل در می آیند . برای مثال بر اصل ثنویت می گویند : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که، از ﺁنجا، آزادی دیگری شروع می شود . اما آیا دانش هر کس هم آنجا تمام می شود که دانش دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آیا ابداع و خلاقیت هر کس هم جائی تمام می شود که ابداع و خلاقیت دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ آیا خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... هر کس هم آنجا تمام می شود که خدمتگزاری ، عدالتخواهی ، دوستی و عشق و ... دیگری، از ﺁنجا، شروع می شود ؟ پس تعریف آزادی باید در برگیرنده زور و بکار بردن آن نیز باشد ، تا بتوان گفت : آزادی هر کس آنجا تمام می شود که آزادی دیگری ، از ﺁنجا، شروع می شود . اما زور نبود آزادی است و با جبر ملازمه دارد . اگر آزادی عبارت شود از بکار بردن زور ، پس هر فرد در زندانی که «آزادی» فردهای دیگر است ، زندانی می شود . رابطه ها ، رابطه قوا می گردند و بدیهی است ، که قوی ترها وارد قلمرو "آزادی " ضعیف ترها می شوند . بر اصل روابط قوا ، آزادی و حقوق انسانی و حیات انسان و طبیعت هستند که قربانی می شوند .
آزادی و حقوق بر اصل توحید تعریف دقیق خویش را پیدا می کنند : آن آزادی که به تعریف نمی آید اما چون نسیم می توان حسش کرد، آزادی است که عقل ، در لحظه خلق، در لحظه اینهمانی جستن به هستی ، می یابد. از این رو، اندیشه و عمل خالی از زور ، صفت آزاد می جویند ( 38 ) . از این رو، آزادی حدگذار نیست ، حد و مرز بردار است : آزای هرکس مرز آزادی دیگری نیست ، فراخنای آزادی دیگر است. بدین قرار ، وقتی هستی بر فطرت آفریده شده است و فطرت توحید است ، آزادی و حقوق ترجمان توحید و بنا بر این ذاتی انسان و غیر قابل سلب هستند .
آفرینش انسان گزارشگر کرم بی پایان کردگار است چرا که هم بی کران هستی را فضای عقل او کرده است و هم این آزادیها را درونی او گردانده است . درونی او گردانده است چرا که از بیرون، قابل سلب و کاست و افزود نیستند :
1 - آزادی انتخاب اصل راهنما که هر انسان از آن برخوردار است . به این دلیل که از بیرون نمی توان کسی را ناگزیر کرد اصل راهنمای ترجمان قدرت ( ثنویت ) و یا اصل راهنمای بیانگر آزادی (موزانه عدمی = رهائی عقل از هر محدود کننده ای ) را برگزیند.
2 - آزادی بر قرار کردن رابطه آزاد : اگر انسانی بخواهد با انسانهای دیگر، با پدیده های هستی رابطه قوا بر قرار نکند، از بیرن نمی توان او را مجبور کرد رابطه قوا بر قرار کند. ابراهیم در آتش ، آزادی عقل خویش را از دست نداد. روشی در پیش گرفت که آتش بر او سرد شد. بدین قرار، ولو تمامی دیگر انسانها زور را روش کنند، انسان مسئول آزادی خویش است و تا وقتی خود به مدار بسته زورمداری در نیاید، می تواند الف - آزادی عقل خویش را حفظ کند و ب - می تواند با زورمدارها رابطه آزاد برقرار کند : آزاد ماندن و عارف گرداندن دیگران بر آزادی خویش : پیامبری آزادی، ابلاغ بیان آزادی است.
3 - آزادی انتخاب اطلاع ها و اندیشه و بیان ها ( بیان آزادی یا بیان قدرت ) . این آزادی نیز درونی است . از بیرون نمی توان عقل کسی را مجور کرد ، اطلاعی ، اندیشه ای ، بیانی ، باوری را بپذیرد.
4 - آزادی تحصیل دانش . استعداد آموختن از استعدادهای انسان و دانستن حقی از حقوق انسان است . از این رو، از بیرون نمی توان کسی را از دانستن بازداشت.
5 - آزادی ابداع و ابتکار و خلق : نه تنها از بیرون نمی توان عقل را از این آزادی محروم کرد که آن آزادی که، بسان هستی، بی کران است و عقل آدمی، بگاه خلق ، حس می کند، آزادی اصیل ، این آزادی است.
6 - آزادی گزینش هدف نیز درونی است . از بیرون نمی توان عقل را از گزینش هدف بازداشت. این آزادی بکار آن می آید که عقل ، میزان آزادی خویش را، بدان، محک بزند. چرا که هر حقی خود روش خویش است . چنانکه روش آزادی ، آزادی است، روش علم ، علم است ، روش عشق ، عشق ورزی است و... و چون ، روش قدرت نیز زور است، پس هربار که هدف برگزیده نیازمند بکار بردن شکلی از اشکال قدرت شد، عقل در می یابد که آزادی خویش را از دست داده است. چرا که قدرت را محور فعالیت خویش کرده است.
7 - آزادی رهبری : از استعدادهای انسان ، یکی استعداد رهبری است. این استعداد، با اصل راهنما و اندیشه راهنما، فعالیتهای استعدادهای آدمی را همآهنگ می کند. تا وقتی آدمی خود نخواهد، از بیرون نمی توان استعداد رهبری او را از آزادی عملش محروم کرد. خداوند اگر می خواست همه را هدایت می کرد اما به کرم خود، (39 ) چنین خواست که
« هرکس خود خویشتن را رهبری می کند » و خطاب به (پیامبر )، فرمود : «آیا می پنداری می توانی هرکس را خواهی هدایت کنی؟ »
8 - آزادیهای استعدادهای دیگر، چون استعداد انس و عشق و استعداد هنر و استعداد اقتصاد ( تنظیم فعالیت همآهنگ استعدادها در جریان رشد ) ، آزادیهای درونی هستند.
این آزادیها را آدمی خود نیز نمی تواند سلب کند. این تصور نادرست که گویا قدرت می تواند آزادی را بگیرد یا بدهد، وزنی بیشتر از خیال ندارد. آزادی ذاتی حیات است و دادنی و ستاندنی نیست. تنها کاری که انسان معتاد به زور می کند ، غافل شدن از آزادی است.
این تصور همسنگ خیال حاصل بکار بردن منطق صوری است . توضیح این که فضای باز پندار و گفتار و کردار آدمی ( = آزادی منفی ) را آزادی گویند و از آنجا که قدرت می تواند این فضا را به مدار بسته ای تبدیل کند، پس برای قدرت ، توانائی سلب و ایجاد آزادی را قائل شده اند. حال ﺁنکه ، خداوند، به کرم خویش، فضای پندار و گفتار و کردار عقل انسان را بی کران لااکراه و بیان آزادی را ، روش رشد در آزادی گرداند. از این رو، مسئولیت او ، هم از لحاظ غافل نشدن از آزادیهای درونی خویش و هم از نظر بی کران لااکراه و از خود بیگانه نشدنش در فضای بسته اکراه، کامل است. بر او است که زور در کار نیاورد و در رویاروئی با زور است که می باید وارد مدار بسته زورمداری نشود و بگاه رویاروئی با زور، کرامت خویش را به یاد آورد و زدودن زور را روش کند .
بدین سان، فضاهای بسته اکراه ، از جمله، مرزهای نژادی و قومی و ملی و ... را زور در میان آورده است . این مرزها حاصل از یاد بردن این واقعیت هستندکه انسانها از یک گوهرند. غفلت از این واقعیت سبب از خود بیگانه شدن انسان ، بر اثر اعتیاد به قدرت طلبی، است . اگر انسان به فطرت خویش باز خوانده نشود ، در تولید و مصرف قهر، به راه افراط می رود و حیات خود و طبیعت را به خطر می افکند . در جریان باز یافتن فطرت است که او می پذیرد ، با دیگری ، از هر نژاد و قوم و فرهنگ از یک گوهر است :

 

انسانها از یک گوهرند :
آدم وقتی از بهشت رانده شد ، توبه کرد و توبه او پذیرفته شد . پس نه مرد و نه زن با گناه بدنیا نمی آیند . بر فطرت خدائی بدنیا می آیند . زن را که " دون انسان و عامل فریب مرد " بشمار می آمد ، قرآن با مرد برابر کرد ( 40 ) . زن و مرد را از یک نفس دانست ( 41 ) و به آنها گفت : از یکدیگرند و یکی دیگری است . هر یک از مرد و زن فضل ها دارند . زن که در باورهای دینی و فلسفی ، عامل فساد و مرگ بود ، این فضل ها را دارد :
1 - زن کوثر و مزرعه حیات است ( 42 ) مزرعه ایست که وقتی در فطرت خویش است ، هرگز خشکی نمی پذیرد . در این مزرعه ، بذر به عشق کاشته می شود و میوه نیز به عشق زاده و پرورده می شود .
2 - او را آموزگار عشق گرداند . این او است که زناشوئی را کانون عشق می کند تا مرد را از رفتن به بیراهه خصومت ها و از پا بدر آمدن به تنش ها ، به مزرعه عشق باز آورد . ( 43 )
3 - زن را هنرمند آفرید : بیرون نهادن پا از دایره ای که طرز فکرها و باورهای هر عصر دایره ممکن ها می شمارند و پیشی جستن در فراخنای ناممکن ها ، هنری است که بیشتر زنان خلق می کنند . بنا بر قرآن، در جریان مداوم زمان ، هر بار عصری آغاز می شود ، هنر به بیرون از دایره ممکن ها پا نهادن و بدان عصری را با عصری جدید جای گزین کردن ، هنر زن و از او است : هاجر، زن برده ای که مزارش ، در مکه ، قبله گاه مسلمانان است ، به ابراهیم (ع) ، در پیری ، فرزند می دهد ( 44 ) . به عشق مادری، در شن زار سوزان ، از زمین آب می جهاند . چشمه زمزم پدید می آید که در شوره زار همچنان نشانه دوام حیات است . مادر موسی (ع) او را به آب می دهد و همسر فرعون او را از آب می گیرد و ، هم در خانه فرعون ، جباری که فرمان داده بود نوزادان پسر بنی اسرائیل را بکشند ، می پرورد ( 45 ) . مریم ، بدون شوهر ، عیسی (ع) را به دنیا می آورد ( 46 ) و محمد (ص) در آغوش خدیجه (ع) ، از اضطراب و فشار مسئولیت سنگین پیامبری ، آرام می گیرد . هم او می گوید : " خدیجه نیمی از نبوت بود " ( 47 ) . و ...
4 - زن را فضل مادری است : قرآن به فرزندان خاطر نشان می کند که به مادر ، احترامی فزونتر کنند ( 48 ) و پیامبر بهشت را زیر پای مادران دانست .
5 - زن میزان کرامت و فراخوان مرد به کرامت است : خواری زن گزارشگر واپسگرائی و انحطاط جامعه است. هرچند پیامبر (ص) تکریم زن را نشان سلامت اخلاقی و کرامت مرد شمرد ( 49 ) ، اما حافظ کرامت زن، خود او است و او با افزودن بر کرامت خویش است که مرد را به تکریم زن و به تکریم همه آفریده ها باز می خواند ( 50 ) :
و مرد را نیز فضلها است. بر میزان عدالت، فضلهای زن با فضلهای مرد زوجی را می سازند که این دو را به کرامت جوئی و کرامت بخشی توانا تر می کنند :
1 - فضل پدری که وقتی با فضل مادری جمع می شود، رهبری و فضای آزاد رشد را گسترده تر می کنند .
2 - فضل قوام بودن و اعتماد بخشیدن . توان اعتماد بخشیدن وقتی با فضل زن که برانیگختن اعتماد به نفس در مرد است - هر بار که او این اعتماد را از دست می دهد - ترکیب می شوند، پایه استوار عشق پایدار می گردند.
3 – فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلا :
فضل هنرمندی زن که جرأت بیرون رفتن از دایره ممکن ها و گشودن فضاهای باز به روی اندیشه و عمل با فضل خطر پذیری و ابتکار و ورود در ابتلی ، ترکیبی را می سازند که رشد زوج زن و مرد را میسر می کنند. ابتلی را راه رشد انسان گرداندن، کرم خداوند در حق انسان است. آن سان که اریک فروم می پندارد، انسان از آزادی نیست که می ترسد ، از ابتلی است که می ترسد . او می ترسد آنگاه که دو فضل زن و مرد، ترکیبی درخور برای پذیرفتن خطر ورود در ابتلی را بوجود نمی آورند. بدین خاطر است که انسانها چون از زوجیت فضلها غافل می شوند، از ورود در ابتلی می ترسند. در نتیجه، از کرامت و آزادی خویش غافل می شوند و از رشد می مانند .
4 – زن میزان کرامت است و مرد از رهگذر تکریم زن بر کرامت خویش عارف می ماند. بدین سان ، زن، به وجود خویش، فراخوان مرد است به غافل نشدن از کرامت خود . و تقوی حق کرامت یکدیگر و آفریده ها را به جا آوردن است . پس هر کوشش در تکریم زن، افزودن بر کرامت مرد است. ترکیب این دو فضل به زوج زن و مرد امکان می دهد از راه تکریم آفریده ها، بر کرامتهای خود و آفریده ها بیفزایند.
5 - زن آموزگار عشق است و مرد را فضل دفاع از استقلال و آزادی زن ، در برابر تجاوز است. هرچند ، مدافع اول زن از استقلال و آزادی خویشتن، خود او است، اما ترکیب این دو فضل است که خانواده را کانون عشق و اعتماد متقابل می کند و رابطه ها میان انسانها را از زور تهی می گرداند. از این رو فرمود ( 51) :
« فضل میان خود را فراموش نکنید. همانا خداوند بدانچه می کنید همواره بینا است »

بدین سان، هر مرزی میان زن و مرد، نه تنها ترکیب فضلهای آنها را ناممکن می کند، که خود گویای غفلت زن و مرد از این فضلها است : زناشوئیها که فرآورده ترکیب فضلها نیستند، رابطه قوا میان زنها و مردها هستند. رابطه قوا زناشوئی را نه کانون عشق که کارگاه تولید قدرت ویرانگر می کند. و نخستین آفریده ای که، به قدرت باوری، قیاس صوری را روش کرد و به اختلاف جنس استناد کرد ، شیطان شد ( 52 ) . خدای به انسانها گفت : از شیطان پیروی نکنند و، به قدرت باوری، مرزهای جنسی و نژادی و قومی و ملی و... را پدید نیاورند . به آنها خاطر نشان کرد : به رنگ های مختلف آفریده شده اند و هیچ رنگی را بر رنگ دیگر ، امتیازی نیست ( 53) و قرار گرفتن ﺁنها در قبیله ها و ملت ها ، برای اینست که از یکدیگر باز شناخته شوند : ( 54 )
" ای مردمان همانا شما را از مرد و زن آفریدیم و شما را ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا از یکدیگر شناخته شوید . همانا بزرگوارتر شما نزد خدا ، پرهیزکارتر شما است . خدا همواره دانا و آگاه است . "
بدین قرار ، در آزاد زیستن و در نژاد و رنگ و معیشت مادی و در حقوق و وظایف و در شرکت در مسئولیت رهبری اصل بر برابری است . قرآن عدالت را که تا آن زمان ، در نحله های فلسفی و دین ها ، بر نابرابری تعریف می شد ، خط جدا کننده « بودها » یا آفریده های آزاد از « نبودها » یا فرآورده های زور گرداند : زور نمی سازد ، ویران می کند . بنا بر این ایجاد حق نمی کند . پس هر نابرابری سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که زور ایجاد می کند ، خلاف عدالت و مایه ویرانی طبیعت و تباهی انسانها و دیگر جانداران می شود . حال آنکه ناهمسانی های زوجیت پذیر (فضلهای زنان و مردان ) نه بر نابرابری که بر برابری و از یک گوهر بودن شهادت می دهند ( 55 ) . و آن نابرابریهای اکتسابی بر میزان عدالتند که از راه مسابقه در امامت، در علم ، در دادگری ، در خدمتگزاری ، در پرورش اندیشه و تن و در هر آنچه معنوی است ( 56 )، حاصل شوند و پیشی گیرندگان ، موقعیت خود را مجوز سلطه طلبی و ایجاد نابرابریها نکنند و کرامت خویش را در گرو تکیریم بجا ماندگان از راه کوشش در بر کشیدن آنها کنند. بدان مسابقه و این کرامت است که پیشی گیرندگان ، هشدار و انذار می شوند( 57 ) ، الگو می شوند و امام رشد پس افتادگان می گردند . چنان که یک رشته گذار ها از نابرابری ها به برابریها ، انسانها را در افق باز معنویت به پیش می برند : ( 58 )

 

کرامت انسان تحقق پیدا می کند به :
اینک آنچه را پیرامون تکریم کرامت افزا نوشتیم و آنچه را که پیش از این ننوشتیم ، به نگارش آوریم ، با تفصیل و ترتیب :
1 - خدا ، در طبیعت ، از هر چیز به اندازه آفریده است ( 59 ) پس ندرت ، را انسانها بوجود می آورند . چرا و چگونه ندرت را بوجود می آورند ؟ با از یاد بردن کرامت خویش و کرامت آفریده ها ، در نتیجه، برگرداندن نیازهای غیر مادی به نیازهای مادی و اصالت دادن به زور و زور را اساس رابطه ها ، با خود ، با دیگران و با طبیعت کردن :
* هیچ نیاز طبیعی را نمی توان با فرآورده ای بر آورد که مصرف آن غیر طبیعی است . بدن انسان نیازهایی دارد . اما فرآورده هایی که برای برآوردن آن نیازها مصرف می کنیم ، نباید با بدن رابطه قوا برقرار کنند . بدین قرار، تولید و مصرف فرآورده هایی که اثر تخریبی بر بدن دارند ، غفلت از کرامت خویش و طبیعت است ( 60 )
* اما امر واقع مهمتری که قرآن بدان توجه کرده و توجه اهل خرد را نسبت به آن جلب می کند ، اینست : وقتی ثنویت اصل راهنمای اندیشه و عمل می شود ، مدار باز مادی ↔ معنوی به مدار بسته مادی ↔ مادی بدل می شود . در این مدار بسته ، نیازهای معنوی را نیز باید با فرآورده های مادی برآورده ساخت . معنوی ها مادی ها می شوند و برآوردن این نیازها به تولید و مصرف انبوه ممکن می شود . در نتیجه ، زمان به زمان نیازها بیشتر و منابع طبیعت کمتر می شوند . برای مثال ، عشق میان زن و مرد ، معنوی است . چرا که دوست داشتن حقی معنوی است . اما اگر در " حب شهوات " از خود بیگانه و در این « حب» خلاصه شد ، زمان که در عشق بی نهایت است ، در شهوت گرائی ، کوتاه می شود . پس زمان مصرف فرآورده ها کوتاه می شود . در عشق نیازها را فرآورده های معنوی برآورده می کنند . در « حب شهوت » ، نیازها را فرآورده های مادی رفع می کنند . و چون زمان ارضاع شهوت کوتاه است ، پس زود به زود نیاز به فرآورده های مادی تجدید می شود . بدین سان در مدار بسته مادی ↔ مادی ، تولید و مصرف با اسراف و تبذیر همراه می شود ( 61 ) . اما از آنجا که تمامی انسانها نمی توانند در مسابقه مصرف انبوه شرکت کنند ، فقر در جامعه های انسانی و در طبیعت گسترش می یابد . اکثریت بزرگی را فقر و اقلیت کوچکی را مصرف انبوه می فرساید .
آن روز که ، در شبه جزیره عربستان ، جامعه فقیری می زیست ، دیدن امروز که تولید و مصرف انبوه کار را به اینجا رسانده است که بیش از دو سوم تولید کشورهای صنعتی ویرانگر هستند وکه تولید و مصرف انبوه فرآورده ها انسان و طبیعت را به نیستی تهدید می کند ، کاری بیش از معجزه است .
از این رو ، قرآن دوگانگی میان انسان و طبیعت و انسانها و دیگر زیندگان را الغا می کند و هشدار می دهد : خداوند طبیعت را مسخر انسان کرد ( 62 ) و انسانها را به تکریم همه آفریده ها و عمارت طبیعت گماشت ( 63 ) و برای حیوانها نیز حقوق و کرامت قائل شد ( 64 ) .

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   21 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله انسان و کرامت او