اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود تحقیق انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

اختصاصی از اس فایل دانلود تحقیق انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى


دانلود تحقیق انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

مقدمه
امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است. حضور مردم در صحنه سیاسى، نمادهاى گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتى است. بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.
خطر این گونه مردمان، اگر در پستهاى حکومتى قرار گیرند، صد چندان است. به گفته امیر مؤمنان علیه السلام: «فلیست تصلح الرعیّة الّا بصلاح الولاة»؛[1] صلاح و فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است. هر چه دستگاههاى کنترل کننده فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوى و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، براى ثبت اعمال بندگان، کافى است و نیازى به مراقبى دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار آنها قرار داده است. در دعاى کمیل آمده است: «و کُلُّ سیّئةٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ أنْتَ الرّقیب علىّ من ورائهم ...؛ پروردگارا! ببخش از من، هر گناهى را که به فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادى؛ همانها که به حفاظت از اعمال من گمارده اى و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادى و خود، از وراى آنان، بر من مراقبى».
حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابى دایمى نسبت به هم، بویژه از ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادانِ پندپذیر را، همواره، در حال صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بى اعتبار خواهد ساخت و بر عکس، بى تفاوتى آنان، میدان را براى عناصر بدخواه دین و دنیاى مردم و پیروان خط شیطان، خالى نگاه خواهد داشت.
با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع «نقد و انتقاد از دولتمردان» از دیدگاه امام على علیه السلام بررسى شود.
از آن جا که دامنه بررسى همه جانبه این موضوع، نوشته اى مبسوط را مى طلبد، در این جا، تنها، به برخى از عنوانهاى اساسى این موضوع مى پردازیم.
مفهوم انتقاد
جوهرى، در صحاح مى گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهاى ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقادِ درهمهاست و نقد کسى، به معناى مناقشه کردن با او در باره چیزى است.
فیروزآبادى مى گوید: «ناقده: ناقشه» و طریحى مى نویسد: «انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت منها الزّیف». این، همان سخن جوهرى است.
در «منجد» آمده است:
«نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها. و [نَقَدَ الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ... و ناقده مناقدةً: ناقشه فی الأمر ...،
نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم شناخته شوند. و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ... .
از مجموع کلمات لغویان، استفاده مى شود که انتقاد، حرکتى است اصلاح گرانه، با قصد پالایش و زنگارزدایى و نجات حقیقت چیزى از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت شخص و یا امرى از آمیختگى به ناخالصى و غش، به سوى خلوص و فطرت ناب آن.
عیب جویى و انتقاد
در روایات بسیارى، از عیب جویى و سرزنش مؤمن، به شدت نهى شده است.
امیر مؤمنان علیه السلام مى گوید:
... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛
هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش، نیکو مى نمایند.
عیب جویى و انتقاد، هر دو، در ردّیابى عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و تفاوت، تنها، در دو امر است:
1ـ منشأ عیب جویى، حسادت و انتقام جویى و خودخواهى و خباثت نفس است، ولى خاستگاه انتقاد، نوع دوستى و عواطف انسانى و تعهّد ایمانى است. (انگیزه فاعلى)
2ـ هدفى که عیب جو از این کار خود تعقیب مى کند، آزاردهى و تخریب شخصیت و در هم شکستن طرف مقابل خویش است، در حالى که غرضِ انتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به کمال بردن شخص مورد انتقاد است. (انگیزه غایى)
نهى از منکر و انتقاد
از امورى که تشابه و تجانس بسیار زیادى با انتقاد دارد، نهى از منکر است که از اهمّ واجبات اسلام شمرده مى شود، ولى در عین حال، فرقهایى با هم دارند. از مهم ترین آن فرقها، این است که هر نهى از منکرى، خود، نوعى انتقاد هم هست، ولى ممکن است در جایى، انتقاد صورت پذیرد، ولى نهى از منکر بر آن منطبق نباشد. براى مثال، چنانچه از کسى، کارى صادر شود که این عمل، او را، در دید مردم، کوچک و خوار جلوه دهد و از موقعیت اجتماعى او بکاهد و یا کسى، داراى صفتى باشد که با وجود آن، در موفقیت او، خللى وارد سازد، تذکّر از روى اصلاح و دلسوزى، و نقد عملکرد شخصى، در هر زمینه اى که مایه رشد او شود، در عنوان «انتقاد»، داخل است، ولى عنوان نهى از منکر ندارد. بر این اساس، نقد و ارزیابىِ عملکرد مسؤولان و حاکمان، گرچه نهى از منکر نباشد، تحت عنوان انتقاد خواهد بود.
از دیگر موارد جدایى نهى از منکر و انتقاد، یکى این است که نهى از منکر، با پشتوانه حجت شرعى عمل مى کند و کسى که از کارى، بر اساس آن، نهى شده است، در قبال تکلیف و وظیفه شرعى خود قرار مى گیرد. ولى در مورد انتقادِ به معناى خاص، کار به این صورت نیست؛ چون، در این موارد، منتقد، نه بر اساس حکم شرعى روشن، بلکه بر پایه تشخیص و فهم خود، در موضوعاتى که چه بسا هیچ دستورى از شرع، در آن باره نباشد، اعلام نظر مى کند، لذا، بحث از پشتوانه ارزشى انتقاد و این که نظر منتقد، تا چه میزان، تعهدآور است، اهمیتى ویژه دارد.
به نظر مى رسد پشتوانه اصلى انتقاد، حکم عقل است؛ چون،محصول خِرد ناب انسانى، در مواردى که حجت شرعىِ ظاهرى نیست، خود یکى از منابع دستورهاى شرع است.
ولى در بسیارى از موارد، حکم آن، بویژه در امور مهم، در اثر برخى عوامل غفلت زا، پوشیده مى ماند و تشخیص آن، بسیار دشوار مى شود. در این دست مسایل، از تک روى و خودرأیى و اتکّاى زیاد به یافته هاى فکرى خود، به شدت نهى شده و بهره مندى از عقل جمعى، سفارش شده است.
در این باره، در روایات، از دو مقوله سخن رفته است: نخست، از مشورت که اقدامى است از سوى عامل، پیش از شروع به کارى خاص، براى کسب آراى خردورزان خیراندیش، و دیگرى، از انتقاد که این، باز حرکتى است از سوى ناظران. اهل اطّلاع و هوشمندان دلسوز و مصلحت نگر، در جهت تصحیحِ کار ارائه شده و پیرایش آن از نقصها و عیوب.
در هر دو مقام، هر چه اظهارنظرکنندگان، از عقل و بینش و دلسوزى و خیرخواهى بیشترى برخوردار باشند، آن موضوع را، به حکم خرد، نزدیک تر کرده و تعهدآفرینى آن، فزونى خواهد یافت. پس معیار در نقدگرى و نقدپذیرى، تبعیت از حکم عقل است که از این طریق به دست مى آید و خود، موضوعیّت ندارد و لذا اگر براى کسى، قطعى شد که منتقد یا مشاور خود، به خطا مى روند، پیروى از آن، الزامى نداشته و تعهدى در این جهت پدید نمى آید.

 

 

 

شامل 40 صفحه Word و 14 اسلاید powerpoint


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

دانلود مقاله کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى


دانلود مقاله کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه: 96
بخشی از توضیحات:

قهر و مدارا درحکومت علوى

قهر و مدارا چه جایگاهى در سلوک اجتماعى و سیاسى امیرالمؤمنین(ع) داشته است؟ این مقاله عهده دار پرداختن به وجهه اى از اقدامات آن حضرت(ع) مى باشد. چه پس از رحلت پیامبر(ص) در مقام احقاق حق خویش، و چه در دوران خلفا و چه در هنگامه پذیرش حکومت و روزگاران حاکمیت خویش که بخش اصلى بحث را شامل مى گردد.

امیرالمؤمنین(ع) در جایگاه احقاق حق خود

رسول خدا(ص) به عنوان پیامبر، پیشوا، رهبر و حاکم جامعه اسلامى، به طور طبیعى دغدغه حکومت نوپایى را داشت که در مدینه تشکیل داده بود و در اواخر عمر ایشان دایره تسلط این حکومت تقریباً همه شبه جزیره حجاز را در بر گرفته بود. با توجه به جهات مختلفى که این مقال را حوصله پرداختن به آنها نیست، لازم بود جانشین رسول خدا و حاکم جامعه اسلامى بعد از آن حضرت، از طرف خدا معین شود و واگذارى این امر در آن مقطع به انتخاب عمومى کار صحیحى نبود؛ از این رو رسول خدا با اینکه در طول عمر خود بخصوص در دوران مدینه به صورتهاى مختلف شایستگى منحصر به فرد امام على(ع) براى امامت و حکومت را به جامعه اعلام کرده بود، با این وجود بعد از بازگشت از حجة الوداع در محل غدیر خم، به امر خداوند متعال همه اهل قافله بزرگ همراه خویش را جمع کرد و از آنان پرسید که:
«آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم و بهتر از شما خیر شما را نمى شناسم و نمى خواهم؟
همگى از سر صدق و راستى فریاد برآوردند: آرى، چنین است اى رسول خدا.
آن گاه رسول خدا فرمود: پس آگاه باشید هر کس من ولىّ و سرپرست او بودم، این علىّ سرپرست و ولىّ اوست ...»[1]
و بعد از معرفى امام على(ع) به مقام ولایت و سرپرستى جامعه اسلامى، از همه حاضران خواست با ایشان بیعت کنند و همه کسانى که در آن جمع بودند بدون استثنا، با امام بیعت کردند و عهد بستند که مطیع و گوش به فرمان و پیرو امام على(ع) باشند. با این اقدام رسول خدا مسأله جانشینى دیگر حل شده مى نمود و هیچ شبهه و ابهامى در آن وجود نداشت و به طور طبیعى باید امام على(ع) بعد از رسول خدا زمام امور را به دست مى گرفت.
با وفات رسول خدا(ص) و قبل از اینکه بدن مبارکشان غسل داده شود، کفن گردد و به خاک سپرده شود، در حالى که امام على(ع) اهل بیت و اصحاب باوفاى رسول خدا در مصیبت فراق محبوب خویش سر در گریبان غم در صدد انجام مقدمات و مراسم تجهیز و تدفین بودند، گروهى اندک در اقدامى ناگهانى، عجولانه و کودتایى، دور هم جمع شدند و با ابوبکر به عنوان خلیفه رسول خدا بیعت کردند و با سوء استفاده زیرکانه از وضعیت غمبار حاکم بر جامعه و شعله ور کردن حِقدها و کینه هایى که از امام على(ع) در بعضى دلها بود، یاورانى به دور خود جمع کردند و هنوز کار تدفین رسول خدا انجام نشده، براى بیعت گرفتن از اهل بیت و امام على(ع) متوسل به خشونت شدند. استدلالهاى امام و اطرافیان فایده بخش نبود و اصولاً طرف مقابل به دنبال شنیدن استدلال نبود و براى کار خودش هم استدلال نداشت و با علم به صلاحیت امام و عدم صلاحیت خودشان، به این کار اقدام کرده بودند، پس طبیعى بود که هیچ سخن حقى آنان را از ادامه راه باطلشان بازنمى داشت. در اینجا تنها دو راه وجود داشت: قیام و جنگ براى گرفتن حق غصب شده و یا تسلیم شدن و چشم پوشى از حق خود و واگذاردن جامعه به باطل. عقل و شرع راه اول را یقین مى کرد البته با شرایطى که از جمله مهمترین آنان وجود یاور بود. در ابتداى کار، اقدام کنندگان جمع محدودى بودند و اگر امام تعدادى یاور جدى و فداکار مى یافت، مى توانست آنان را سرکوب کند و عموم جامعه نیز خواهان حکومت امام بودند و امام مى توانست حکومت حقه خویش را اقامه کند. از این رو ایشان بعد از تجهیز رسول خدا، به یارى خواهى از مهاجر و انصار اقدام کرد ولى متأسفانه آنان به دلایل مختلف از جانبازى در راه امام دریغ ورزیدند، عافیت طلبیدند و سکوت و تسلیم اختیار کردند. امام بارها و بارها این مطلب را بازگو کرد تا آیندگان عذر وى را بدانند. بعد از بازگشت از جنگ نهروان از ایشان پرسیدند:
چرا با ابوبکر و عمر نجنگیدى آن چنان که با طلحه، زبیر و معاویه جنگیدى؟
امام فرمود:
رسول خدا(ص) با من عهد کرد: اگر یاور یافتى به سوى آنان بشتاب و با آنان بجنگ ولى اگر یاور نیافتى، دست بکش و خون خود را حفظ کن تا مظلومانه به من ملحق شوى.
در عمل به عهد رسول خدا بعد از وفات ایشان و فراغت از تجهیزشان و جمع آورى قرآن، دست فاطمه و حسن و حسین را گرفتم و به در خانه اهل بَدْر و سابقان در دین رفتم و آنان را به حقم قسم دادم و به یاریم خواندم ولى جز چهار نفر: سلمان، عمار، مقداد و ابوذر، کسى مرا اجابت نکرد و (از اهل بیتم نیز) آنان که یاورم در دین بودند: جعفر و حمزه، از بین رفته بودند و مانده بودم بین دو آزاد شده اى که تازه مسلمان بودند: عباس و عقیل.
قسم به آن که محمد را بحق مبعوث کرد اگر آن روز که با خویشاوندان تَیْم (ابوبکر که از قبیله تیم بود) بیعت شد، چهل نفر یاور داشتم، در راه خدا با آنان مى جنگیدم.[2]
در خطبه شقشقیه نیز مى فرماید:
«در این اندیشه بودم که با دست تنها به پا خیزم یا در محیط خفقان ظلمانى صبر کنم ... پس بردبارى را عاقلانه تر یافتم و صبر کردم.»[3]
در خطبه دیگرى مى فرماید:
«وقتى خوب نگاه کردم دیدم یاورى جز اهل بیتم ندارم پس بر آنان از مرگ بخل ورزیدم و ... .»[4]
بنابراین اگر امام یاورانى مى یافت هم قیام وظیفه او بود و هم در آن اوایل احتمال موفقیت فراوان بود ولى متأسفانه امام یاورانى نیافت و نتوانست اقدامى کند و کودتا استقرار یافت.

دوران استقرار خلفا

با گذر زمان، خلیفه اول توانست با روشهاى مختلف حکومتش را مستقر کند و بالاخره عموم جامعه با یأس از تحول، در مقابل شرایط پیش آمده تسلیم شد. امام على(ع) نیز وقتى پذیرش جامعه را دید، براى حفظ کیان اسلام و وحدت امت اسلامى، مصلحت و وظیفه را در همراهى با عموم جامعه دید و علاوه بر بیعت، در مواقع لازم نیز به یارى حکومت، همت گماشت و با امر به معروف، نهى از منکر، نصیحت، خیرخواهى و ارشاد به تصحیح روش حکومت پرداخت. از آن به بعد نیز گرچه بارها صلاحیت و شایستگى منحصر به فرد خود را براى پذیرش حکومت و عدم صلاحیت حاکمان را براى تصدى آن مسؤولیت اعلام کرد، ولى به رضایت و انتخاب عموم و اکثر جامعه احترام گذاشت و اعلام کرد نسبت به حکومت تا زمانى که جور و ستم را پیشه نکند، همراه خواهد بود. هنگام بیعت با عثمان فرمود:
«خوب مى دانید که من از هر کس به خلافت شایسته ترم و به خدا سوگند تا هنگامى که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و در هم نریزد و به غیر از من به دیگرى ستم نشود، همچنان خاموش و تسلیم خواهم بود به امید اجر و پاداش و از جهت زهد ورزیدن در زر و زیورى که شما براى رسیدن به آن مسابقه مى دهید.»[5]
در دوران خلافت ابوبکر و عمر، امام صادقانه و از سر دلسوزى براى امت اسلام و انجام وظیفه، از یارى حکومت در امور حق و دادن مشورتهاى کلیدى در مواقع مهم اجتناب نورزید. در این مدت گرچه بدعتهایى آشکار شد و اقداماتى ناصواب شکل گرفت ولى تلاش مى شد روند کلى امور موافق خواست توده مردم و در جهت پیشرفت و اصلاح امور باشد. با تصدى حکومت از طرف خلیفه سوم، همان ظاهر روش حکومتى خلیفه اول و دوم رها شد، بنى امیه بر گردن مردم سوار شدند و بیت المال ملک خصوصى خلیفه فرض شد و مورد حیف و میل بى حساب قرار گرفت. با ظاهر شدن فساد در ارکان حکومت، اعتراض عمومى از گوشه و کنار شروع شد. در این زمان امام(ع) گرچه در زمره معترضین بوده ولى سعى داشت خلیفه را از ادامه روش ناصواب خود باز داشته و به جلب رضایت عامه وا دارد ولى کوششهاى بسیار امام(ع) نتیجه نداد و بالاخره شورش عمومى از کنترل خارج شد و به کشته شدن خلیفه انجامید.

پذیرش خلافت به هنگام مشاهده اقبال عمومى و اتمام حجت

همچنان که متذکر شدیم، امام(ع) بعد از وفات رسول خدا براى به دست آوردن خلافت غصب شده خویش اقدام کرد و از مهاجر و انصار یارى طلبید و اگر یاورانى مى یافت در قبال حرکت سقیفه اقدام مى کرد و آنان را سرکوب مى نمود و حکومت الهى خود را که مقبول عموم بود و بیعت آنان را به همراه داشت، اقامه مى کرد ولى متأسفانه جامعه اسلامى بویژه خواص آن روز با وجود علاقه به امام(ع) و اعتراف به حقانیت او، حاضر به اقدام و فداکارى نشده و کم کم عملاً به حکومت خلفا رضایت دادند. وقتى امام(ع) رضایت عمومى را نسبت به حکومت مشاهده کرد و براى اقامه حق خود یاورى نیافت، براى حفظ مصلحت امت اسلامى، با خلیفه بیعت کرد و از آن زمان به بعد هیچ گاه در صدد تصرف خلافت با استفاده از قواى قهریه بر نیامد و فقط به تبلیغ و معرفى خود به عنوان تنها فرد شایسته پذیرش منصب خلافت، بسنده کرد. وقتى نیز بعد از کشته شدن خلیفه سوم، مردم به سراغ او آمدند، در ابتدا از پذیرش حکومت سر باز زد و با معرفى روش حکومتى خود به آنان اعلام کرد که تحمل حکومت عادلانه وى را نخواهند داشت، پس به سراغ دیگرى بروند اما با این وجود مردم اصرار کردند و حجت بر امام تمام شد. لذا حکومت را پذیرفت و بعد از آن نیز در مقابل همه مخالفان به این اقبال عمومى و انتخاب آگاهانه و مختارانه مردم استناد کرد و سرپیچى از این حکومت منتخب را براى هیچ کس جایز نشمرد. اقبال عمومى و هجوم مردم براى بیعت با امام(ع) بى نظیر بود. بعضى بیانات امام در این زمینه به شرح زیر است:
«[هنگام بیعت با من] مردم همانند شتران تشنه کامى که به آب برسند و ساربان، رهاشان ساخته و عقال از آنها بر گرفته باشد، بر من هجوم آوردند. به هم پهلو مى زدند و فشار مى آوردند آن چنان که گمان کردم مرا خواهند کشت یا بعضى به وسیله بعضى دیگر از میان خواهند رفت.»[6]
«همچون شتران و گوسفندان که به فرزندان خود رو مى آورند به سوى من روى آوردید، مى گفتید: بیعت! بیعت! من دستم را مى بستم و شما آن را مى گشودید، من آن را از شما بر مى گرفتم و شما به سوى خود مى کشیدید. شما براى بیعت دستم را گشودید و من بستم، شما آن را به سوى خود کشیدید و من آن را برگرفتم، پس از آن همچون شتران تشنه که روز وعده آب به آبخورگاه حمله کنند و به یکدیگر پهلو زنند گرد هم ریختند. آن چنان که بند کفشم پاره شد، عبا از دوشم افتاد و ضعیفان پایمال گردیدند. سرور و خوشحالى مردم از بیعت با من چنان عمومى و فراگیر بود که حتى کودکان به وجد آمده و پیران خانه نشین با پاى لرزان خود براى دیدار منظره بیعت به راه افتاده بودند. بیماران براى مشاهده و شرکت بر دوش افراد سوار شده و دوشیزگان نو رسیده در آن مجمع حاضر بودند.»[7]
«ازدحام فراوانى که همچون یالهاى کفتار بود، مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند، چیزى نمانده بود که (در اثر فشار زیاد جمعیت و هجوم آنان به سوى من) حسن و حسین زیر پا له شوند و آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد. مردم همانند گوسفندانى (گرگ زده که دور چوپان جمع شوند) مرا در میان گرفته بودند.»[8]
این وضعیت هجوم و اقبال بى نظیر عمومى بود. از طرف دیگر بیعت با امام از روى بصیرت و مشورت و انتخاب آگاهانه بود نه یک امر تحمیلى و دفعى. امام در اشاره به تعبیر خلیفه دوم در باره به قدرت رسیدن خلیفه اول که آن را «فلته» شمرده بود بر این مطلب تأکید ویژه داشت که بیعت با وى چنین نبوده است:
«لَمْ تَکُنْ بَیْعَتُکُمْ اِىّاىَ فَلْتَةً؛[9]
بیعت شما با من بى مطالعه و ناگهانى نبود.»
در بیان دیگرى فرمود:
«مردم بعد از قتل عثمان با من بیعت کردند. همان مهاجر و انصارى که با ابوبکر، عمر و عثمان بیعت کرده بودند و امامت آنان را منعقد ساخته بودند، بعد از سه روز مشورت، با من هم بیعت کردند و اهل بدر (که از جایگاه اجتماعى ویژه برخوردار بودند) و مهاجران و انصار باسابقه در آن زمره بودند. با این تفاوت که بیعتهاى قبلى از روى مشورت عمومى نبود. (بیعت ابوبکر که کودتاگونه و ناگهانى [فَلْتَةً] بود، بیعت با عمر هم با توجه به وصیت و انتصاب ابوبکر بود نه انتخاب بعد از مشورت؛ بیعت با عثمان هم بعد از انتخاب او توسط شوراى شش نفره بود، آن هم نه انتخابى با اتفاق آراء بلکه با توجه به رأى اکثریتى که طرفدار او بودند و با نقشه زیرکانه اى انتخاب شده بودند.) ولى بیعت با من بعد از مشورت عمومى بود.»[10]
با وجود این اقبال عمومى بى نظیر و انتخاب آگاهانه امت، باز هم امام(ع) به آسانى تسلیم نشد و تا تمام نکردن حجت بر آنان و تمام نشدن حجت بر خودش، پیشنهاد آنان را رد کرد. استدلال امام(ع) براى نپذیرفتن حکومت و خلافت نیز واقعاً عجیب و جالب است. امام فرمود:
«مرا واگذارید و دیگرى را طلب کنید. زیرا ما به استقبال چیزى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگون دارد. دلها بر این امر استوار و عقلها ثابت نمى ماند. چهره افق حقیقت را، ابرهاى تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناس مانده است. آگاه باشید اگر دعوت شما را اجابت کنم، طبق آنچه خود مى دانم با شما رفتار مى کنم و به سخن این و آن و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرا نخواهم داد. اگر مرا رها کنید من هم چون یکى ازشما هستم و شاید شنواتر از شما و مطیع تر نسبت به خلیفه باشم. و من وزیر باشم و مشاور (همچنان که در دوران خلفا بودم) براى شما بهتر است از اینکه امیر باشم.»[11]
آرى، امام(ع) گرچه حکومت را حق خود مى دانست چون منصوب از طرف خدا و پیامبر بود و تنها فرد شایسته تصدى این مقام، ولى با این وجود وقتى اقبال عمومى متوجه او نبود، براى به دست گرفتن حکومت اقدام قهرآمیز نکرد و وقتى هم اقبال عمومى متوجه او شد، مردم را آگاه کرد و هشدار داد که حکومت او مطابق حکومتهاى پیشین نخواهد بود بلکه مطابق علم خود ـ که عالمترین افراد به اسلام است ـ عمل خواهد کرد و به توصیه ها و نظریه هاى دیگران که ملاک حق را همراه نداشته باشد، عمل نخواهد کرد، بنابراین تحمل حکومت او براى افرادى که به روشهاى دیگر خو کرده اند، سخت خواهد بود. از این رو از آنان خواست به سراغ دیگرى روند و او را به خود وا گذارند ولى با این همه، مردم از او روگردان نشدند و با اصرار و پافشارى خواستار پذیرش خلافت توسط وى بودند و در این حال حجت بر امام(ع) تمام شد و وظیفه خود را در پذیرش حکومت دید و فرمود:
«به خدایى که دانه را شکافت و انسان را آفرید قسم، که اگر جمعیت حاضر نبود که حجت را بر من تمام کرد و نبود عهد و مسؤولیتى که خدا از عالمان گرفته که در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت را بر پشتش مى انداختم و آخر آن را با جام آغازش سیراب مى کردم.»[12]
با توجه به مطالب گذشته معلوم شد که حکومت امام(ع)، تنها حکومتى بود که بعد از پیامبر خدا(ص) مورد اقبال عمومى واقع شد و عموم مردم و خبرگان آنان را پس از شور آزادانه و آگاهانه اختیار کردند؛ نه قبل از امام چنین انتخاب آزادانه و آگاهانه اى سابقه داشت و نه بعد از امام (جز انتخاب فرزندش امام حسن مجتبى علیه السلام) تکرار شد. حکومتهاى قبل و بعد از امام همگى خود را بر مردم تحمیل کرده بودند گرچه روش بعضى خدمت به مردم و رعایت حقوق آنان بود و حکومت امام(ع) تنها حکومت مردمى بود.

نهى امام(ع) از بیعت شکنى

امام(ع) به انتخاب عمومى احترام مى گذاشت و مخالفت با منتخب مردم یا پیمان شکنى را جایز نمى دانست و بعضى از بیانات امام(ع) در این زمینه چنین است:
«مردم قبل از بیعت، حق اختیار و انتخاب دارند ولى هر گاه بیعت کردند دیگر حق اختیار دیگرى را ندارند.»[13]
در شرایطى که در جامعه آن روز به هر دلیل، نصب على(ع) به امامت و خلافت توسط پیامبر(ص) نادیده گرفته شده بود و به آن تن داده نمى شد، صائب ترین شیوه آن بود که خبرگان مورد اعتماد عمومى به گزینش خلیفه اقدام کنند. مهاجران و انصار باسابقه، هم از مقبولیت بیشترى برخوردار بودند و هم نسبت به واجدان شرایط زعامت و رهبرى آگاهتر بودند. طبیعى بود که با مرگ یک خلیفه آن هم در آن زمان جمع کردن همه خبرگان جامعه در مرکز خلافت و برگزارى انتخاب عمومى ممکن نبود و باید هر چه سریعتر خبرگان مرکز خلافت تصمیم گیرى مى کردند و خلیفه بعدى را انتخاب مى نمودند. بعد از خلافت خلیفه سوم، مهاجران و انصار دور هم جمع شدند و بعد از مشورت کامل به اتفاق آراء امام(ع) را انتخاب کردند و انتخاب آنان به شدت مورد توجه عموم واقع شد. البته طبیعى بود که چند نفرى هم در مرکز خلافت و یا در شهرهاى دیگر با این انتخاب موافق نباشند ولى آنان حق نداشتند با این انتخاب عمومى که رأى اکثریت قاطع مردم را با خود داشت مخالفت کنند. معاویه که حاضر نبود حکومت علوى را بپذیرد، از اطاعت سر باز زد و بهانه ها آورد از جمله در نامه اى خطاب به امام نوشت:

اگر تو بر اهل بصره و طلحه و زبیر حجت داشتى که با تو بیعت بسته اند و حق بیعت شکنى ندارند، چنین حجتى بر اهل شام و بر من ندارى زیرا اهل شام و من با تو بیعت نکرده ایم.

پى نوشت ها:

1 ـ المراجعات، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص262 ـ 263، نامه 54، چاپ بیروت، 1402ه….
2 ـ بحارالانوار، ج29، ص417 ـ 420.
3 ـ خطبه 3 نهج البلاغه (خطبه شقشقیه). (عبارات نهج البلاغه از نهج البلاغه صبحى صالح گرفته شده و ترجمه ها نیز غالباً از ترجمه المعجم المفهرس لالفاظ نهج البلاغه، توسط آقایان محمدرضا آشتیانى و محمّد جعفر امامى گرفته شده است.)
4 ـ نهج البلاغه، خطبه 26.
5 ـ همان، خطبه 74.
6 ـ همان، خطبه 54.
7 ـ همان، خطبه 229.
8 ـ همان، خطبه 3.
9 ـ همان، خطبه 136.
10 ـ بحارالانوار، ج33، ص144.
11 ـ نهج البلاغه، خطبه 92.
12 ـ همان، خطبه 3.
13 ـ بحارالانوار، ج32، ص32.
14 ـ همان، ح33، ص78.
15 ـ همان، ج32، ص368.
16 ـ همان، ج33، ص81.
17. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص48.
18. همان، ص42.
19 ـ مجمع البحرین، طریحى، ج2، ص29 و 30، انتشارات اسلامى.
20 ـ نهج البلاغه، خطبه 137.
21 ـ همان، خطبه 55.
22 ـ شرح ابن ابى الحدید، ج5، ص196.
23 ـ نهج البلاغه، خطبه 43.
24 ـ بحارالانوار، ح32، ص210 و 214.
25 ـ بحارالانوار، ج33، ص444.
26 ـ انفال (8)، آیه 60.
27 ـ بحارالانوار، ج33، ص534.
28 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
29 ـ بحارالانوار، ج32، ص60.
30 ـ نهج البلاغه، خطبه 25.
31 ـ همان، خطبه 7.
32 ـ همان، نامه 53.
33 ـ همان، خطبه 56.
34 ـ همان، خطبه 51.
35 ـ همان، خطبه 27.
36 ـ همان، خطبه 6.
37 ـ همان، نامه 62.
38 ـ همان، نامه 53.
39 ـ بحارالانوار، ج32، ص7.
40 ـ همان، ص8.
41 ـ همان، ص6.
42 ـ همان، ص25.
43 ـ همان، ص21 ـ 22.
44 ـ همان، ص21.
45 ـ همان، ص407.
46 ـ زمر (29)، آیه 65.
47 ـ تجلى ولایت، ص609.
48 ـ نهج البلاغه، حکمت 420.
49 ـ تجلى امامت، ناظم زاده، ص611.
50 ـ نهج البلاغه، خطبه 69.
51 ـ بحارالانوار، ج34، ص14.
52 ـ همان، ص14.
53 ـ همان، ج32، ص19.
54 ـ همان، ص60.
55 ـ همان، ص208.
56 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
57 ـ همان، خطبه 172.
58 ـ بحارالانوار، ج32، ص171.
59 ـ همان، ج29، ص67.
60 ـ نهج البلاغه، خطبه 54.
61 ـ جاذبه و دافعه على(ع)، شهید مطهرى، ص126.
62 ـ بحارالانوار، ج33، ص409.
63 ـ همان، ص355.
64 ـ نهج البلاغه، خطبه 92. ر.ک: جاذبه و دافعه على(ع)، ص154 ـ 156.
65 ـ همان، خطبه 27.
66 ـ بحارالانوار، ج32، ص85.
67 ـ همان، ص78.
68 ـ نهج البلاغه، نامه 53.
69 ـ کافى، کلینى، ج7، ص297.
70 ـ همان، ص268.
71 ـ همان، ص265.
72 ـ همان.
73 ـ وسایل الشیعه، ج18، ص583.
74 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، 373.

این فقط قسمتی از متن مقاله است . جهت دریافت کل متن مقاله ، لطفا آن را خریداری نمایید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله کامل درباره قهر و مدارا درحکومت علوى

دانلود پاورپوینت انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

اختصاصی از اس فایل دانلود پاورپوینت انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود پاورپوینت انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى


دانلود پاورپوینت انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

امروزه، یکى از جدّى ترین مسایل فلسفه سیاسى، نقش مردم در تعیین نوع و هدایت سمت و سوى حکومت است. حضور مردم در صحنه سیاسى، نمادهاى گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع رفتار و منش مسؤولان حکومتى است. بشرِ جایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده شود، آن چنان در تهاجمِ انواعِ عواملِ فساد، خودباخته مى شود که گاهى بى آن که خود بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه یافته مى یابد.

جوهرى، در صحاح مى گوید: انتقد الدراهم: «أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛ درهمهاى ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقادِ درهمهاست و نقد کسى، به معناى مناقشه کردن با او در باره چیزى است.

در روایات بسیارى، از عیب جویى و سرزنش مؤمن، به شدت نهى شده است.

امیر مؤمنان علیه السلام مى گوید:

... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛

از امورى که تشابه و تجانس بسیار زیادى با انتقاد دارد، نهى از منکر است که از اهمّ واجبات اسلام شمرده مى شود، ولى در عین حال، فرقهایى با هم دارند. از مهم ترین آن فرقها، این است که هر نهى از منکرى، خود، نوعى انتقاد هم هست، ولى ممکن است در جایى، انتقاد صورت پذیرد، ولى نهى از منکر بر آن منطبق نباشد.

حبّ ذات، امرى است که خداوند متعال، آن را براى صیانت نفس، در هر موجود زنده اى قرار داده است، ولى در مورد انسان، این صفت، گاهى، منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتیهاى اخلاقى و رفتارى است، به گونه اى که ممکن است در کسى، عیبى باشد، ولى بدان توجّه نکند و از آن غافل باشد، در حالى که همان عیب را، در دیگرى، دیده و روى آن داورى کند.

در روایات معصومان علیهم السلام از انتقادگرى و انتقادپذیرى، با اهتمامى ویژه سخن رفته است که ما، در این نوشتار، ابتدا، به چند سخن از امیر مؤمنان علیه السلام در این خصوص اشاره مى کنیم و آن گاه، به بیان نکاتى از سخن معروف امام صادق علیه السلام در این باره مى پردازیم.

امیر مؤمنان گفته است:

شرُّ إخوانک مَنْ داهنک فی نفسک و ساترک عیبک؛

شامل 14 اسلاید powerpoint


دانلود با لینک مستقیم


دانلود پاورپوینت انتقادگرى و انتقادپذیرى در حکومت علوى

تحقیق - عدالت اجتماعى در حکومت علوى

اختصاصی از اس فایل تحقیق - عدالت اجتماعى در حکومت علوى دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق - عدالت اجتماعى در حکومت علوى


تحقیق - عدالت اجتماعى در حکومت علوى

 

لینک دانلود "  MIMI file " پایین همین صفحه 

 

تعداد صفحات "  51 "

فرمت فایل : "  word   "

 

 

فهرست مطالب :

 

عدالت اجتماعى در حکومت علوىّ
مفهوم عدل در بیان علوى
نگاهى به معناى لغوى عدل
مفهوم اصطلاحى عدل
جایگاه عدل در بیان علوى
الف: در باورها و بینشها
ب: در نظام سیاسى
عوامل تحقق عدالت
موانع اجراى عدالت
الف: تبعیض
ب: سودجویى
ج: امتیازطلبى
د: ضعف نفس
گستره عدالت در حکومت دینى
سرآغاز بى ‏عدالتى ‏ها در تاریخ سیاسى اسلام
جلوه‏هاى عدالت در سیره علوى
ستیز با عدالت‏گریزان
عدالت علوى در سیاست و اقتصاد

 

بخشی از  فایل  :

 

عدالت اجتماعى در حکومت علوىّ

بحث عدل از مباحث گسترده و پردامنه در فرهنگ اسلام است، و چرا چنین نباشد که هر چه «هست» وامدار عدل «هستى‏بخش» است و فراخناى آسمان و محدوده زمین بر پایه عدل قرار گرفته است. «در قرآن از توحید گرفته تا معاد و از نبوت گرفته تا امامت و زعامت و از آرمانهاى فردى گرفته تا هدفهاى اجتماعى، همه بر محور عدل استوار شده است. عدل قرآن همدوش توحید، رکن معاد، هدف تشریع نبوت، فلسفه زعامت و امامت، معیار کمال فرد و مقیاس سلامت اجتماع است.»[1] در یک سخن: تنها واژه‏اى که بیانگر نوع ربوبیت و حاکمیت و خالقیت و ولایت خداى هستى بر مجموعه هستى مى‏باشد عدل است. یعنى شیوه ربوبیت و ولایت حق بر اساس عدل و طرز خالقیت و حاکمیت او بر مبناى عدالت است.
اینکه اصل عدل در مجموعه اصول اعتقادى شیعه جاى گرفته است تنها به خاطر بحثهاى کلامى معمول و مدرن نیست بلکه قطعاً معلول هدایتى الهى و به یقین با اشارت ائمه عدل علیهم صلوات اللَّه بوده است، زیرا در عالم هستى پس از نام مبارک حضرت حق که حقیقت عالم است و توحید آن ذات بى‏مثال، واژه‏اى به زیبایى و عظمت و سعه عدل و رفتارى دوست‏داشتنى‏تر و آرام‏بخش‏تر از عدالت وجود ندارد.
در فرهنگ مدون معارف اسلامى آنچه در باره عدل گفته و نوشته شده است تنها در بعد کلامى آن عدل الهى و یا در بعد اخلاقى اعتدال روحى فردى بوده است و با کمال تأسف‏در زمینه روابط متعادل پدیده‏هاى طبیعى و تأثیر و تأثر آنها که به منزله عدل درمتن‏طبیعت و کلید تسخیر آن است هیچ قدمى تا کنون البته از منظر معارف اسلامى-برداشته نشده است. چه اینکه در زمینه عدالت اجتماعى نیز که باید گفت ثمره ونتیجه مباحث قبل مى‏باشد جز سخنانى بسیار کوتاه و کلى و یا حداقل چند کتابى کوچک ومختصر، کارى در خور انجام نگرفته است. این است که بسیارى از آیات قرآن و متون‏حدیثى در این باب همچون رازى سر به مهر ناگشوده مانده و به دلیل عدم تبیین بعد اجتماعى دین،این فرازهاى معجزه‏گر به دیار متشابهات ره سپرده‏اند. و بویژه در سیره علمى و عملى‏حضرت امیرالمؤمنین على(ع) که بحق، جانشین حق در رعایت و مدیریت و ولایت براساس حق و عدل است به تحلیل و تبیین این مباحث پرداخته نشده است. در این نوشتار بامرورى به سخنان و برخوردهاى آن تندیس عدالت به سرفصلهایى از مباحث عدالت اجتماعى اشاره نموده، تحقیق دقیق عدالت علوى را توسط اساتید بزرگوار علوم اجتماعى به‏انتظار مى‏نشینیم.

مفهوم عدل در بیان علوى

حضرت امیر در ضمن تفسیر آیه «انّ اللَّه یأمر بالعدل و الاحسان ...»[2] مى‏فرماید: «العدل: الانصاف و الاحسان: التفضّل».[3] و در سخنى دیگر مى‏فرماید: «العدل انصاف».[4] گرچه در سخنى دیگر انصاف را از مصادیق عدل قرار داده و فرموده است: «انّ من العدل ان تنصف فى الحکم».[5] چه اینکه در سخنى دیگر عدل را از مصادیق معروف شمرده و به هنگام تبیین جایگاه امر به معروف و نهى از منکر مى‏فرماید: «و افضل من ذلک کله کلمة عدل عند امام جائر».[6] و در موارد بسیارى عدل را همراه با حق ذکر فرموده به نحوى که گویا این دو، کلمه‏اى مترادف مى‏باشند. آن حضرت در ردّ عملکرد حکمین مى‏فرماید:
«و قد سبق استثناؤنا علیهما فى الحکم بالعدل و العمل بالحق سوء رأیهما و جور حکمهما...؛[7]پیش از آنکه آن دو تن ابوموسى و عمروعاص رأى نادرست گویند و حکمى ستمکارانه دهند، شرط ما با آنان این بود که حکمشان به عدالت و کارشان به حقیقت باشد.»
و در فرازى دیگر مى‏فرماید:
«فانّه من استثقل الحق ان یقال له او العدل ان یعرض علیه کان العمل بهما اثقل علیه؛[8]آن کس را که شنیدن سخن حق گران آید و عرضه داشتن عدالت بر او دشوار نماید، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر باشد.»
و نیز در فرازى مى‏فرماید:
«اعدل الخلق اقضاهم بالحق؛[9]به حق حکم‏کنندگان، دادگرترین مردمانند.»
به نظر مى‏رسد تعریف بسیار زیباى حضرت امیر از معناى عدل نیز تأکیدى بر این نکته است که: عدل، مراعات حق و بایسته‏هاست. زیرا وقتى از آن حضرت تفاوت بین عدل و جود را مى‏پرسند، مى‏فرماید:
«العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها ...؛[10]عدالت، کارها را در آنجایى مى‏نهد که شایسته است و بخشش، آنها را از جاى خود بیرون‏مى‏کند.»
چه اینکه در سخن روشنگر دیگرى عدل مترادف با میزان قرار گرفته است:
«انّ العدل میزان اللَّه سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحق ...؛[11]عدل، ترازوى خداوندى است که در میان خلق و براى اقامه حق قرار داده شده است.»
و نیز در فرازى دیگر مى‏فرماید:
«العدل ملاک؛[12] عدل، مقیاس و ملاک همه چیز است.»
از سوى دیگر با توجه به اینکه عدل از مفاهیم ارزشى است، به هنگام بیان ضد آن در بیشتر موارد از واژه جور استفاده شده است. در بیانى راهگشا از آن حضرت نقل شده است‏که‏فرمود:
«العدل صورة واحدة و الجور صور کثیرة و لهذا سهل ارتکاب الجور و صعب تحرّى العدل و هما یشبهان الاصابة فى الرمایة و الخطاء فیها و انّ الاصابة تحتاج الى ارتیاض و تعهد و الخطاء لا یحتاج الى شى‏ء من ذلک؛[13] عدالت چهره‏اى یگانه دارد و ستم داراى چهره‏هاى گوناگون است، به همین سبب ستمگرى آسان و دادگرى دشوار است. آن دو همچون تیراندازى مى‏مانند که در زدنِ به هدف تمرین و ریاضت و توجه لازم است ولى در خطا زدن نیازى به تمرین و تعهد نیست.»و در حدیث دیگرى مى‏خوانیم: «استعمل العدل و احذر العسف و الحیف؛[14] عدل را به کار بند و از ناهماهنگى و انحراف بپرهیز.»


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق - عدالت اجتماعى در حکومت علوى