دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .
لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*
فرمت فایل: Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)
تعداد صفحه :70
بخشی از متن مقاله
پدیدآمدن مدعیان مهدویت و طعنه به اصل مهدویت[1]
دکتر عبدالجبار شراره می گوید: «به حدّی عقیده مهدویت در جامعه اسلامی رسوخ کرده که حتی برخی افراد از این عقیده مسلم سوء استفاده نموده و ادعای مهدویت کرده اند، ولی خوشبختانه با گذشت زمانی نه چندان دور، باطلشان آشکار شده و سریع مفتضح شده اند.دکتر احمد امین در کتاب «المهدیه فی الاسلام» درصدد برآمده که این مسأله را از عوامل و اسباب طعن بر عقیده مهدویت و اصالت آن به حساب آورد، ولی صحیح، عکس آن است زیرا ادعای مهدویت از افراد در طول تاریخ، دلیل بر حقانیت اصل این عقیده و رسوخ آن در میان جامعه است.اگر چنانچه این نظریه صحیح باشد که ادعای دروغین سبب بطلان یک حقیقت است، باید نبوت انبیا را نیز انکار کنیم زیرا در طول تاریخ انبیا افرادی پیدا شدند که دروغین ادعای نبوت کردند».[2]
شهید مطهری می گوید: «اولین باری که می بینیم اثر اعتقاد مهدویت در تاریخ اسلام ظهور می کند، در جریان انتقام مختار از قتله امام حسین علیه السلام است.جای تردید نیست که مختار مرد بسیار سیاستمداری بوده و روشش هم بیش از آنکه روش یک مرد دینی باشد روش یک مرد سیاسی بوده است، البته نمی خواهیم بگوییم مختار آدم بدی بوده یا آدم خوبی بوده است، کار به آن جهت نداریم.مختار می دانست ولو این که موضوع انتقام گرفتن از قتله سیدالشهداء است و این زمینه، زمینه بسیار عالی است، اما مردم تحت رهبری او حاضر به این کار نیستند.مسأله مهدی موعود را که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله خبر داده مطرح کرد به نام محمد بن حنفیه بن امیرالمؤمنین و برادر سیدالشهداء، چون اسمش محمد بود، زیرا در روایات نبوی آمده است: «اسمه اسمی» نام او نام من است.گفت: ایها الناس! من نایب از مهدی زمانم، آن مهدی ای که پیغمبر خبر داده است.مختار مدتی به نام نیابت از مهدی زمان، بازی سیاسی خودش را انجام داد.حال آیا محمد بن حنفیه واقعاً خودش هم قبول می کرد که من مهدی موعود هستم؟ بعضی می گویند: قبول می کرد برای این که بتوانند انتقام را بکشند ولی این البته ثابت نیست.در این که مختار محمد بن حنفیه را به عنوان مهدی موعود معرفی می کرد شکی نیست، و بعدها از همین جا مذهب «کیسانیّه» پدید آمد.محمد بن حنفیه هم که مُرد گفتند: مهدی موعود که نمی میرد مگر این که زمین را پر از عدل و داد کند، پس محمد بن حنفیه نمرده است، در کوه رضوی غایب شده است.
ابوالفرج اصفهانی می گوید: وقتی خبر شهادت زید بن علی بن الحسین به زهری رسید گفت: «چرا این قدر این اهل بیت علیهم السلام عجله می کنند؟! روزی خواهد رسید که مهدی از آن ها ظهور کند». طرفداران محمد بن عبدالله محض معروف به «نفس زکیه» به جهت قیام بر ضدّ حکومت اموی، حضرت صادق علیه السلام را در جلسه ای دعوت کردند و به ایشان گفتند: ما می خواهیم قیام کنیم شما هم که سیدّ حسینیین هستید، بیعت کنید.امام فرمود: «هدف شما از این کار چیست؟ اگر محمد می خواهد به عنوان امر به معروف و نهی از منکر قیام کند، من با او همفکری می کنم و تأییدش می نمایم، ولی اگر می خواهد به این عنوان که او مهدی این امت است قیام کند، اشتباه می کند، مهدی این امت او نیست، کسی دیگر است، و من هرگز تأیید نمی کنم.»
شاید تا حدودی مطلب برای خود محمد بن عبدالله محض هم اشتباه شده بود؛ زیرا هم اسم پیامبر بود، یک خالی هم در شانه اش بود.مردم می گفتند: نکند این خال هم علامت این باشد که او مهدی امت است.بسیاری از کسانی که با وی بیعت کردند، به عنوان مهدی امت بیعت کردند، معلوم می شود که مسأله مهدی امت آنقدر در میان مسلمین قطعی بوده است که هر کس که قیام می کرد و اندکی صالح بود.افرادی می گفتند: این همان مهدی ای است که پیغمبر گفته است، اگر پیغمبر نمی گفت این طور نمی شد.
حتی ما می بینیم که یکی از خلفای عباسی اسمش مهدی است، پسر منصور، سومین خلیفه عباسی...مورخین و از جمله «دارمستر» نوشته اند که منصور مخصوصاً اسم پسرش را «مهدی» گذاشت برای این که می خواست استفاده سیاسی کند، بلکه بتواند یک عده را فریب بدهد، بگوید آن مهدی ای که شما به انتظار او هستید پسر من است، و لذا «مقاتل الطالبیین» و دیگران نوشته اند که گاهی با خصیصین خود که روبرو می شد به دروغ بودن این مطلب اعتراف می کرد....
جریان های دیگری در تاریخ اسلام می بینیم؛ از جمله یکی از فقهای مدینه به نام «محمد بن عجلان» با محمد بن عبدالله محض بیعت کرد....منصور بعد از رسیدن به خلافت این مرد فقیه را خواست و بعد از آن که ثابت شد که او بیعت کرده است، دستور داد دست او را ببرند.فقهای مدینه جمع شدند و شفاعت کردند و به منصور گفتند: او تقصیر ندارد، او مردی است فقیه و عالم به روایات، گمان کرده که محمد بن عبدالله محض مهدی امت است و لذا با او بیعت کرده، و گرنه با تو قصد دشمنی نداشته است.
درتاریخ اسلام موضوع مهدی موعود ازمسائل بسیار مسلم و قطعی است.
حضرت صادق علیه السلام پسری داشت به نام اسماعیل که «اسماعیلیه» منتسب به او هستند.اسماعیل در زمان حیات حضرت از دنیا رفت.حضرت اصحابشان را صدا زدند، کفن را باز کردند، صورت اسماعیل را نشان دادند و فرمودند: این اسماعیل پسر من است، فردا ادعا نکنید که او مهدی امت است و غایب شد.این ها همه نشان می دهد که زمینه مهدی امت در میان مسلمین به قدری قطعی بوده است که جای شک و تردید نیست.»[3]
نمونه ای از مدعیان
اینک به برخی از کسانی که ادعای مهدویت کرده یا در حق آنان چنین ادعایی شده اشاره می کنیم:
1-محمد بن حنفیه که مختار در حق او ادعای مهدویت نمود.[4] و لذا فرقه کیسانیه که در قرن اول و دوم می زیستند مدعی مهدویت محمد بن حنفیه بودند.
2-موسی بن طلحه: ابن سعد می گوید: مردم در شأن او ادعای مهدویت شده اند.[5]
3- ابوهاشم فرزند محمد بن حنفیه: نوبختی می گوید: گروهی معتقد شدند که او قائم مهدی امت است.[6]
4-عمر بن عبدالعزیز: ابن کثیر به سند خود از وهب من منبه نقل می کند که می گفت: اگر در این امت مهدی علیه السلام باشد به طور حتم عمر بن عبدالعزیز است.
5-عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر: ابن حزم می گوید: بعد از هلاکت عبدالله بن معاویه حزبیه دو فرقه شدند: گروهی معتقد بودند که او زنده است و در کوه های اصفهان به سر می برد و نمی میرد تا این که متولی امور مردم شود و زمین را پر از عدل و داد گرداند و او مهدی منتظر است...»[7]
6-اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام: که گروهی از مردم مرگ او را انکار کرده و قایل به مهدویت او شدند، آنها معتقدند که او نمی میرد تا این که حاکم بر تمام روی زمین شود...[8]
7- محمد بن عبدالله بن حسن: که در سال صد هجری ادعای مهدویت نمود، بزرگان خطّ اعتزال عمرو بن عبید، واصل به عطاء حفص بن سالم، و دیگران مردم را به بیعت با او دعوت می نمودند...[9]
ابوالفرج اصفهانی می نویسد: «کسی شک نداشت که او مهدی است، و حتی گروهی از بنی هاشم نیز با او بیعت کردند...»[10]
8-مهدی عباسی: منصور عباسی لقب فرزندش را مهدی گذاشت تا مردم را از این طریق اغفال کرده و به اعتقاد مهدویت با او بیعت کنند...[11]
مدعیان دروغین
سخن از امام مهدى علیه السلام و اعتقاد به وجود گرانمایه او مساله جدید یا پدیده نوظهورى نیست بلکه ریشه قرآنی دارد و سابقه تاریخى آن به عصر رسالت باز مى گردد.
این اندیشه پویا و عقیده راسخ از زمان پیامبر و امامان علیهم السلام تاکنون همواره در جامعه اسلامى ثابت و استوار بوده است.آیات و روایات از ظهور مهدى نجاتبخش در واپسین حرکت تاریخ و آینده جهان سخن مى گوید و با صراحت از شکوه و اقتدار و جایگاه والا و بى نظیر او پیام مى دهد به گونه اى که در تاریخ اسلام هیچ شخصیتى از نظر اقتدار و شکوه و برخوردارى از امکانات و حاکمیت بر کرده زمین پس از ظهور همانند او یافت نمى شود.این واقعیت بخاطر انبوه روایاتى که در مورد آن حضرت و ابعاد شخصیت والا و ظهور و نقش بى نظیر اصلاحى او آمده است به گونه اى در جامعه اسلامى مشهور و معروف شده بود که هیچ کس جراءت و جسارت انکار آن را نداشت و مساءله مهدویت براى جامعه اسلامى، یک مساءله قرآنى و روایى و شناخته شده و قطعى بخاطر استوارى این واقعیت عقیدتى و دینى در جامعه اسلامى بود که در تاریخ اسلام، از یک سو با شخصیتهایى روبرو مى شویم که طرفداران افراطى آنان براى پیشرفت دنیوى و سیاست خویش آنان را به عنوان مهدى نجاتبخش مطرح ساختند و از دگر سو با عناصرى آشنا مى شویم که بر اثر انگیزه هاى جاه طلبانه، وسوسه قدرت و شهرت و دنیاطلبى، به دروغ ادعاى مهدویت نموده و خود را همان مهدى نجات بخشى که قرآن و روایات نوید آمدن او را داده است معرفى کردند.شمار اینها طبق برخى آمارها به 50 نفر رسیده است و نکته در خور یادآورى در رابطه با این مدعیان دروغین این است که اینها به اعتبار بر چهار دسته قابل تقسیم اند:
1- گروهى از اینان از نظر نسب هویت، هدف و مذهب ناشناخته اند.
2- گروهى با کارهاى جنون آمیز خود را از نظرها ساقط کردند.
3- برخى نام و نشان و دعوت و پیروانشان از صفحه روزگار به گونه اى محو شده است که نشانى از آنها نیست.
4- برخى نیز مرده اند اما نام و یادى از آنان هست که ما، در این بخش نظرى گذرا به زندگى و عمل کرد دجالگرانه شمارى از آنان که در تاریخ بدین عنوان شهرت یافته اند خواهیم افکند.
سه گروه مدعى مهدویت
الف : گروه اول
کسانى که در تاریخ بدین عنوان شهرت یافته اند به اعتبارى بر سه گروه قابل تقسیم اند:
1- کسانى که دیگران روى انگیزه هاى خاصى، آنان را مهدى نجات بخش خواندند.
2- کسانى که به انگیزه جاه طلبى و قدرت خواهى چنین ادعاى دروغینى نمودند.
3- کسانى که طبق نقشه استعمار و به اشاره بیدادگران، به چنین دجالگرى و فریب دست یازیدند و بیشرمانه خود را مهدى نجات بخش، معرفى کردند.
از تاریخ این واقعیت دریافت مى گردد که برخى از کسانى که مهدویت بدانان نسبت داده شده است، نه از سوى خود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضى بودند، بلکه یاران و پیروان آنان چنین عنوانى را به آنها داده و این اندیشه را در آن روزگاران در میان گروههایى و در مراکزى گسترش دادند.البته بجا بود که خود آنان چنین ادعاهاى دروغین و نسبتهاى نادرست را بشدت نفى کنند.اما روشن نیست که چرا خود آنان در برابر این عنوان ساختگى، فریاد اعتراض بلند نکردند و پیروان آنان کوشیدند تا برخى علائم و نشانه هاى حضرت مهدى علیه السلام را که در انبوه روایات آمده است به چهره ها تطبیق و تفسیر نمایند.
براى نمونه از این گروه مى توان بدین چهره ها اشاره کرد:
1- محمد حنفیه
در روایاتى که از پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در مورد امام عصر علیه السلام رسیده است از جمله این روایت است که مى فرماید: ان المهدى اسمه اسمى.یعنى : مهدى نجات بخش، همنام من است.یاران و پیروان مختار با چنگ انداختن به این روایت پیامبر، محمد حنفیه را مهدى نجات بخش عنوان دادند و روایت را بدو منطبق ساختند.
با این که پیامبر صلى الله علیه و آله در دهها روایت، نشانه هاى دیگرى را براى آن حضرت برشمرده است که جز خود آن گرامى، همه فاقد آن نشانه ها و علائمند.
به قول شاعر عرب باید به آنان گفت : قل للذى یدعى فى العلم فلسفة حفظت شیئا و غابت عنک اشیاء به آن عنصر گزافه گو که در قلمرو دانش، ادعاى ژرف نگرى مى کند و مى پندارد همه چیز را مى فهمد، بگو! تو چیزى را حفظ کرده اى اما چیزهایى از نظرت غایب شده است و آنها را نمى دانى.
2- زید، فرزند امام سجاد
در روایت دیگرى از پیامبر صلى الله علیه و آله آمده است که : ان المهدى من ولد الحسین و انه یخرج بالسیف و انه ابن سبیة.یعنى : مهدى علیه السلام از فرزندان حسین علیه السلام است و او با شمشیر بپا مى خیزد و مادرش بهترین کنیزان خواهد بود.هنگامى که زید فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پلید امویان قیام کرد، پیروان او ادعا کردند که او همان مهدى نجات بخش است، چرا که اولا از نسل حسین علیه السلام است و ثانیا شهامتمندانه قیام کرده و ثالثا از سوى مادر، فرزند اسیر است.
اما آنان از یاد بردند که پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله در انبوه روایات در نوید از مهدى علیه السلام و ترسیم نشانه هاى او از جمله فرمود: الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسین، تاسعهم قائمهم.یعنى : امامان پس از من دوازده نفرند، نه نفر آنان از نسل فرزندم حسین خواهند بود و نهمین آنان قائم آل محمد است.و جناب زید، نهمین امام از نسل پاک حسین علیه السلام نبود تا مهدى نجات بخش باشد.
اما پیروان انقلابى زید، بخاطر جلب توجه توده ها و تسخیر عواطف و احساسات مذهبى و به انگیزه هاى نفسانى خویش، به این ادعاى دروغین دست یازیدند و هنگامى که زید به شهادت رسید و به دار آویخته شد یکى از شعراى اموى تبار ضمن اشعارى، آنان و ادعایشان را به باد تمسخر گرفت که : صلبنا لکم زیدا على جذع نخلة ولم نر مهدیا على الجذع یصلب
یعنى : قهرمان شما زید را بر شاخه نخل به دار آویختیم و هرگز ندیده بودیم که مهدى نجات بخش خود به چوبه دار آویخته شود. بدینوسیله این عنصر کینه توز و بد زبان ناسزاگویى و شماتت، به زید شهید، به اصل اندیشه و عقیده به مهدى علیه السلام که ریشه قرآن و روایى دارد، اهانت روا داشت و اصل مهدویت را به باد تمسخر گرفت.و سرانجام مذهب زیدیه بوجود آمد و از آن روزگار تاکنون به حیات خویش ادامه داد که پیروان آن بیشتر در یمن هستند و متاءسفانه از مذهب شیعه و راه و رسم اهل بیت علیهم السلام جدا شده و در فقه و اصول و فروع و از مذاهب دیگرى پیروى مى کنند.زیدیها، متاءسفانه در برابر امامان معصوم علیهم السلام مواضع ناستوده و ناپسندى دارند که بسیار شایسته است به اصل و نسب و اصالت خویش باز گردند و در مذهبشان به راه و رسم و مذهب پاک پیامبر صلى الله علیه و آله تمسک جویند، به راه و رسم آسمانى و افتخار آفرین کسانى که خدا و پیامبرش به همگان، فرمان پیروى از آنان را داده اند؛ به همان مذهبى که در آغاز راه بر آن بودند، به مذهب شیعه و امامان معصوم علیهم السلام.
3- محمد بن عبدالله محض
پس از گذشت سالها از زید، فرزند امام سجاد علیه السلام، محمد، فرزند عبدالله که به محمد بن عبدالله محض معروف گردید، دیده به جهان گشود.او از نواده هاى حضرت مجتبى علیه السلام بود به همین جهت فرصت طلبان و عناصر زورپرست با استفاده از فرصت، او را مهدى نجات بخش لقب دادند و یک روایت ساختگى را که مى گوید: المهدى....و اسم ابیه اسم ابى....
یعنى : مهدى از فرزندان من است، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است...
آرى ! آنان این روایت ساختگى را بر او تطبیق کردند، با اینکه مى دیدند این روایت با صدها روایت مسلم و قطعى مخالفت است که حضرت مهدى علیه السلام را، فرزند حضرت عسکرى و دوازدهمین جانشین پیامبر صلى الله علیه و آله و نهمین امام از نسل حسین علیه السلام معرفى مى کند.
اما فرصت طلبان با وانهادن همه روایات پیامبر صلى الله علیه و آله به این روایت ساختگى چنگ انداختند و آن را به محمد بن عبدالله محض تطبیق دادند و آنگاه او را نفس زکیه نامیدند و برخى از مردم نیز با او دست بیعت فشردند.خنده دار این که پدر او نیز با پسرش به عنوان بیعت با مهدى نجات بخش دست بیعت داد.و نیز کسانى که با او دست بیعت فشرد منصور دوانیقى بود که پس از تشکیل حکومت عباسى، بیعت خویش را نقض کرد و پایه هاى مهدویت محمد بن عبدالله نیز فرو ریخت.
ب : گروه دوم
اینان کسانى بودند که به انگیزه هاى فریبکارانه و جاه طلبانه ادعاى مهدویت نمودند و براى جلب عواطف و احساسات، تسخیر دلها و قلبها و بدست آوردن قدرت و عظمت به دروغ و دجالگرى، خود را مهدى نجاب بخش معرفى کردند.
این گروه بسیارند، از جمله آنان مهدى عباسى است، پدرش منصور دوانیقى ادعا کرد که پسرش مهدى عباسى، همان مهدى موعود است، با اینکه این عنصر فریبکار پیش از این ادعا، به محمد بن عبدالله محض، به عنوان مهدى نجات بخش دست بیعت فشرده بود و او را مهدى نجات بخش مى دانست.
شگفتا! از بى حیایى این گروه و گزافه گویى اینان که چگونه آشکارا در برابر خدا و خلق به این دروغ رسوا و فصاحت بار، دست مى یازیدند با این که خود به خوبى مى دانستند که ادعایشان دروغى رسوا بیش نیست، چرا که امام مهدى علیه السلام را که پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان اهل بیت علیهم السلام نوید آمدنش را دادند، داراى صفات ویژه و نشانه ها و علائم خاص و ویژگیهاى مشخص و معین و معلومى است که هیچ دجال و دروغ پردازى نمى تواند آن روایات و آن ویژگیها را بر خود منطبق سازد و خود را بجاى آن امام راستین جا بزند.
مشهورترین ویژگی هاى آن حضرت این است که : او در نقش اصلاحگرى بى نظیر است که زمین را سرشار از عدل و داد مى کند آن هم پس از آنکه از ظلم و بیداد لبریز گردد.
اینک باید پرسید که : آیا این دروغ پردازان توانستند چیزى از ستم و بیداد جهانى را که جامعه ها و تمدنها و کران تا کران گیتى را فرا گرفته است، از میان بردارند؟ و عجیب تر از این فریبکاران، آن ابلهانى بودند که ادعاهاى پوچ و دروغین اینان را باور نمودند و به آنان و بافته هاى خرافیشان دل بستند با این که مى دیدند که روایات رسیده از پیامبر و امامان نور علیهم السلام در این مورد، بر این فریبکاران هرگز تطبیق نمى کند.این بلاهت و آفت پذیرى برخى، هر دلیلى داشته باشد، یک دلیل آن فقدان اندیشه و عقیده صحیح و فقر فرهنگى و دینى است که این آفت پذیران بدان گرفتار بوده، و از آن رنج مى برند.و به همین دلیل هم با هر صدایى هم آوا مى شوند و با هر بادى به راه مى افتند.
ج :گروه سوم
اینان، عناصرى بودند که بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران، ادعاى مهدویت نمودند.
استعمار پلید براى درهم کوبیدن اسلام و فروپاشى جامعه بزرگ اسلامى و افشاندن بذر اختلاف و کینه توزى و جدایى، نقشه هاى خائنانه بسیارى کشید تا به هدف خویش که : اختلاف بیانداز و حکومت کن بود، برسد و جهان اسلام را ببلعد و از جمله نقشه هاى جهنمى آن در این میدان، ساختن مرامها و مسلک هاى رنگارنگ در میان مسلمانان و بازى به مفاهیم و ارزش هاى مقدس و اعتقادات دینى آنان بود تا بدین وسیله بذر بى ایمانى و سستى عقیده و تزلزل دلها و قلبها را در جامعه اسلامى، پدید آورد و از چیزهایى که از آن در این میدان، سوء استفاده کرد، اندیشه و عقیده به مهدى موعود بود که در این راه برخى عناصر را به دلخواه خویش تربیت کرد و پس از ساختن و آراستن ایشان به آنان دستور داد تا ادعاى مهدویت کنند و آنان را با همه امکانات نیز در این راه یارى کرد که براى نمونه، تنها به یکى از این قماش مدعیان، دروغین، نظرى مى افکنیم.
بینانگذار بهائیت، على محمد باب:
در سال 1834 میلادى، جاسوسى از روس به ایران آمد و به منظور مبارزه با اسلام و مسلمانان، نقشه پلید و شیطانى استعمارگران را نیز به همراه داشت و متاءسفانه این عنصر خیانتکار توانست در سیاست آن روز ایران، نقش کینه توزانه و ویرانگرى را، بازى کند.
پس از مدتى به عراق آمد و با این که نامش کنیاز دالگورکى بود، خود را شیخ عیسى لنکرانى معرفى کرد و به لباس روحانیت در آمد و در درس سید کاظم رشتى که از علماى کربلا بود شرکت کرد و در همانجا با مردى نامش على محمد و شاگرد سید رشتى بود و به مصرف حشیش عادت داشت ملاقات کرد و با شگردهاى خاصى توانست با او طرح دوستى و رفاقت بریزد و اعتماد متقابل پدید آورد.در یکى از شبها که على محمد طبق برنامه و عادت خویش مشغول حشیش کشیدن بود، جاسوس روسى با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه خضوع و احترام و تواضع به او گفت : یا صاحب الزمان ! ترحم على ! انت صاحب الزمان قطعا!
یعنى : اى صاحب الزمان ! به من محبت کن...تو بى هیچ تردیدى صاحب الزمانى.
على محمد با اینکه در اوج کیف و نشئه تخدیر حشیش بود و بخاطر آن تا حدودى مشاعر خویش را از دست داده بود باز هم خطاب جاسوس را رد کرد و کوشید تا این نسبت دروغین را نپذیرد و از خود دفاع کند، اما جاسوس روسى سخت اصرار کرد که : نه ! همین است که من مى گویم.و شیوه تکرار و تلقین را بکار گرفت و مرتب به او اصرار کرد که او حضرت مهدى علیه السلام است.
هرگاه على محمد به مصرف حشیش مى پرداخت جاسوس روسى نیز فرصت را براى تلقین و تکرار آن دروغ رسوا، غنیمت مى شمرد و سؤ الهاى ساده اى از او مى کرد و او نیز جوابهاى سست و آبکى سرهم مى کرد و جاسوس بازیگر، شروع به تحسین و تشویق او مى کرد و خود را در برابر پاسخهاى آبکى و سست او شگفت زده و مسحور نشان مى داد.
روزى جاسوس نابکار، یک بطرى عرق از بغداد براى على محمد خرید و با شگردى خاص به او تقدیم کرد و هنگامى که آن را به او خورانید و مست شد، تلقین و اصرار خویش را به اوج رسانید که على محمد همان امام مهدى است و از او تقاضا کرد گفتار صادقانه و خالصانه جاسوسان روسى را بپذیرد او نیز تصدیق کرد و پذیرفت که چنین است، اما از ترس، جراءت اظهار آن را نداشت و بدان تصریح نمى کرد.
در گام دوم، جاسوس او را به اظهار آن دروغ رسوا تشجیع کرد و وعده ثروت هنگفتى به او داد....
سرانجام على محمد از کربلا به بصره و از آنجا به بوشهر آمد و در آنجا بود که ادعا کرد که : نایب خاص امام مهدى علیه السلام است، اما جاسوس روسى به این اندازه رضایت نداد و به او اصرار ورزید که : تو، خود امام عصر هستى، نه نایب خاص او. جاسوس پس از ورود على محمد به ایران، در کربلا بصورت گسترده اى پخش کرد که : على محمد، صاحب الزمان است و در بوشهر ظهور کرده است.او مردم را بر اثر پخش این دروغ رسوا، دو دسته ساخت، بیشتر مردم بوشهر کسانى که على محمد را عنصرى حشیشى و شرابخوار، مى شناختند به این شایعات که بوسیله جاسوسان استعمار مرتب دامن زده مى شد مى خندیدند اما برخى ساده لوحان و ابلهان ناآگاه نیز مى گفتند: نکند درست است....و تصدیق مى کردند.
ادامه عملیات در تهران
جاسوس روسى، پس از افشاندن بذر اختلاف و جنایت و انجام این شگردهاى شیطانى، بعنوان سفیر روس به تهران رفت و با قدرت و امکانات و میدان عمل آماده اى با بهره ورى از فرصت، جدیتر از گذشته به ادامه عملیات ابلیسى خویش همت گماشت.در تهران از دوستان خویش، جاسوسان جدیدى تربیت کرد و با امکانات گسترده خویش، وجدان و عقیده آنان را خرید و آنان خود را در اختیار او و در گرو اشاره و دستور او قرار دادند که از جمله آنان حسین على، معروف به بهاء و میرزا یحیى معروف به صبح ازل بودند که این دو برادر، نقش ویرانگرى بر ضد اسلام و جامعه اسلامى و در اجراى نقشه این جاسوس پلید استعمار، داشتند.على محمد دو ماه در بوشهر ماند و از آنجا راهى شیراز گردید و از روستایى که عبور کرد، خود را نایب خاص امام عصر علیه السلام جا زد اما هنگامى که به شیراز رسید، ادعا کرد که : صاحب الزمان است و برخى فرومایه هایى که به مبداء و معادى پایبند نیستند به دورش حلقه زدند.هنگامى که علماى شیراز از ورود آن شیطان رانده شده آگاه شدند برخى از افراد آگاه و مورد اعتماد خویش را براى تحقیق از واقعیت جریان، به محفل على محمد فرستادند و آنان توانستند با اظهار مهر و تعظیم به او، اعتمادش را جلب کنند و پس از آن مراحل بود که على محمد عقاید سخیف و خرافات و بافته هاى رسواى خویش را براى آنان آشکار ساخت و به صراحت خود را امام مهدى علیه السلام جا زد و آنان نیز بافته هاى آن عنصر منحرف و گمراه را به علماى شیراز انتقال دادند.
اینجا بود که علماى شیراز بر ضد او بپاخاستند و بستگان و خاندانش نیز بر او شوریدند و او را از منزل بیرون راندند و او را دستگیر و به محکمه سپردند.پس از محاکمه اى سریع، او را به زندان و شلاق محکوم ساختند و پس از مدتى آزاد گردید و از شیراز به اصفهان رفت.
جاسوس روس با ورود على محمد به اصفهان نامه اى به استاندار آنجا نوشت و از او خواست که آن عنصر پلید را احترام نماید و امنیت او را تضمین کند، اما در همان روزها استاندار از دنیا رفت و امام ساختگى و دروغین، دستگیر و تحت نظر به تهران فرستاده شد.
جاسوس روسى، به دوستان و همکارانش دستور داد که در میان مردم سروصدا و بلوا برانگیزند که : هان اى مردم ! چه نشسته اید که امام مهدى دستگیر شد....حکومت وقت على محمد را بوسیله ماءموران خویش به قزوین گسیل داشت و از آنجا به تبریز و ماکو، فرستاد اما جاسوس روس و دوستانش به هیاهو و تاخت و تاز خویش ادامه دادند و خبر دستگیرى على محمد را در شهرها پخش کردند و برخى فرومایگانى را که جاسوس استعمار با ثروت و امکانات، آماده ساخته بودند با فریاد و هیاهو بر ضد حکومت وقت به شورش وادار کردند.
سرانجام شاه على محمد را احضار کرد و دستور محاکمه او را با حضور علما و فقها صادر کرد.دادگاه تشکیل شد و بحث و گفتگو در نهایت به توبه على محمد بدست علما منجر شد و او از گناه خویش طلب مغفرت کرد.جاسوس روس، از روند کار هراسان شد و ترسید که نقشه شیطانى اش فاش گردد به همین جهت براى مخفى ساختن توطئه پلید روس، راه را براى نابودى امام دروغین هموار ساخت و براى کشته شدن او از هیچ کارى فروگذار نکرد.درست در همین روزها بود که شاه کشته شد و ناصرالدین شاه که به قدرت رسید دستور به دارآویخته شدن على محمد را صادر کرد و او اعدام گردید.
ادامه خیانت
پس از اعدام شدن على محمد، حسین على بهاء و همکارانش چیزى نمانده بود که به کیفر جنایات خویش برسند، اما تلاش سفارت روس و کارمندان آن براى نجات آنها، کار خویش را کرد و آنان بدستور جاسوس روس و مساعدت همه جانبه سفارت روس به بغداد شتافتند و در آنجا بر اساس آموزشهاى آن جاسوس، حسین على ماءموریت یافت که به نفع برادر خویش یحیى وارد عمل شود و ادعا کند که او همان کسى است که در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و امکانات گسترده و ثروت هنگفتى نیز در اختیار او براى تعقیب این دروغ رسوا قرار داد و او نیز دعوت خویش را آغاز کرد و به نشر این مرام ساختگى پرداخت.در همان شرایط بود که حکومت عثمانى این گروه فاسد را از بغداد به تزکیه و از آنجا به ادرنه تبعید ساخت، اما آموزشهاى این مسلک منحط هم چنان در سفارت روس در تهران تنظیم و به حسین على بهاء ارسال مى گردید و او نیز آنها را در میان پیروان خویش، نشر و تبلیغ مى کرد.سرانجام کار به اختلاف میان حسین على بهاء و برادرش یحیى کشید.یحیى به قبرس رفت و در آنجا ازدواج کرد و خود را صبح ازل نامید.اما حسین على و پیروانش از ترکیه به عکا در فلسطین تبعید شدند و تلاش ارتجاعى خویش را براى نشر این مرام استعمارى و خرافى در ایران و فلسطین از طریق بذل و بخشش هاى هنگفت ادامه دادند. حسین على براى خویش، لقب بهاء را برگزید و به همین جهت است که پیروان او را بهایى مى نامند، روشن است که مرام بهایى هیچ ربطى به اسلام و اصول و فروع آن ندارد و بهائیان نیز مسلمان نیستند و خود را پیرو دین دیگر بنام بهائیت مى شمارند.
به هر حال این حزب سیاسى که لباس دین را بر تن کرد در برخى از کشورهاى اسلامى و غربى نفوذ کرد و آمریکا و روسیه هر دو در ترویج آن بر ضد اسلام و مسلمانان، هماهنگ شدند.
به همین جهت است که در هر کشورى که آمریکا حضور و نفوذ بیشترى داشته باشد بهائیان بدانجا روى مى آورند و هنگامى که نفوذ آمریکا در یکى از کشورهاى اسلامى فروکش کرد و متزلزل گردید، مرام بهائیت نیز نفوذ خود را در آنجا از دست مى دهد.
این بود فشرده اى از تاریخ باب و مرام استعمارى بهائیت که به مناسبت بحث از مدعیان دروغین ترسیم گردید، تاریخ آنان بسیار طولانى و لبریز از رسواییها و زشتیهایى است که عرق شرم و خجالت، چهره و پیشانى انسانیت را سرخ مى کند.
شمارى دیگر از این دروغپردازان
شمار دیگرى از این مدعیان رسوا و دروغ پرداز هستند که نمى دانم از کدام یک از سه دسته باید به حساب آورد.برخى از آنان عبارتند از:
1- عبیدالله، مهدى بن محمد از نوادگان امام صادق علیه السلام که بنیانگذار سلسله فاطمى در مصر و مغرب عربى بود.
2- محمد بن عبدالله بن تومرت علوى حسنى که به مهدى هرعى معروف شد. او از مغرب عربى برخاست و دولت مهمى را در اوایل قرن ششم هجرى پى ریخت و به هنگامه مرگ خود، طبق وصیت او، عبدالمؤمن جانشین او گردید.
3- عباس فاطمى که در صده هفتم هجرى در مغرب عربى پدیدار شد و به دروغ ادعاى مهدویت کرد.
4- سید احمد که در هند ظهور کرد و در سال 1243 هجرى ادعاى مهدویت نمود.
5- محمد بن على بن محمد سنوسى که در الجزائر و حدود سالهاى 1211 هجرى بدنیا آمد و مذهبى دروغین تاءسیس کرد و در لیبى سکونت گزید و پسرش نیز پس از او جانشین پدر شد.
6- غلام احمد قادیانى در سال 1249 هجرى در قادیان از شهرهاى پنجاب پاکستان بدنیا آمد و با همین ادعاى دروغین، انبوهى را در پنجاب، کشمیر، بمبئى، شهرهاى هند، برخى کشورهایى عربى و...به دنبال خود کشید.
7- محمد احمد مهدى سودانى که به دروغ و دجالگرى خود را دوازدهمین امام نور معرفى کرد.او پیش از این ادعاى دروغین و رسوا، مرتب به مردم ستمدیده سودان، بشارت آمدن حضرت مهدى علیه السلام را براى نجات آنان از فشار فقر و بیداد و مالیات سنگین دولت وقت مى داد. بدینگونه نام حضرت مهدى علیه السلام را در نقاط حساس سر زبانها افکند و پس از آن هنگامى که از او پرسیدند: پس امام مهدى علیه السلام کى خواهد آمد، نکند خودت باشى ؟
پاسخ داد: آرى ! من همان مهدى نجات بخش هستم !! و آنگاه اندیشه هاى پوچ خویش را در میان مردم پراکند و خبر او به خرطوم و اطراف آن رسید و قبیله هاى صحرا گرد و گاوداران به امامت او ایمان آوردند.با انگلیسی ها پیکار کرد و پیروز شد و پس از پیروزى بر اثر تب شدیدى به سال 1308 هجرى مرد. این نظرى گذرا بر شرح حال این مدعیان دروغین بود که ما به همین اندازه، بسنده کردیم.کسانى که مایلند مى توانند براى آگاهى بیشتر به دو کتاب مفتاح باب الابواب و طبقات المضلین مراجعه نمایند.
کوتاه سخن این که : ادعاى مهدویت در روند تاریخ، دستاویز قدرت و وسیله شهرت و مقام براى فرصت طلبان گردید تا هرگاه خواستند در راه رسیدن به هدفهاى جاه طلبانه شخصى و استعمارى خویش، از آن بهره گیرند.اینان در پرتو این اندیشه و عقیده اصیل و ریشه دار و با سوء استفاده از آن، جنایات غیر قابل بخششى را مرتکب شدند چرا که با عقاید مردم بازى کردند و براى زنده ساختن باطل و نابودى حق و زشت جلوه دادن مذهب زیبا و افتخار آفرین تشیع و پراکنده ساختن پیروان خاندان وحى و رسالت، کمر بستند و راه را براى هر عنصر حق ستیز و دلقک و بدخواهى هموار کردند تا هر آن چه خواست بر ضد اسلام و تشیع بگوید و بنویسد.و علاوه بر این جنایات هولناک، انبوهى را گمراه و از راه راست منحرف ساختند و بسوى مسلکها و مرامهاى ساختگى و خرافى سوق دادند.
علی محمد باب و حسینعلی نوری
در روز اول محرم 1235 هجری قمری در شیراز شخصی به نام سید علی محمد از پدری به نام سید محمد رضا و مادری به نام فاطمه بگم متولد شد.در اوان کودکی پدرش فوت کرد.در نتیجه تحت کفالت دایی خود، حاج سید علی، درآمد.چون 7 ساله شد، نزد شیخ عابد به تحصیل پرداخت.در 17 سالگی همراه دایی خود به منظور بازرگانی به شهر بوشهر رفت.در آنجا 5 سال اقامت داشت.در این 5 سال کاری به بازرگانی نداشت و معمولا در پشت بام به دعا و ذکر می پرداخت.از این جهت به او «سید ذکر» می گفتند.در 22 سالگی از بوشهر به شیراز بازگشت و از آنجا به عتبات عالیات رفت.در کربلا دو سال یا بیشتر در درس سید کاظم رشتی حاضر شد.
دعوت در آغاز چه بود و سرانجام چه شد؟!
در سال 1259 هجری قمری سید کاظم رشتی که شاگرد شیخ احمد احسائی( سرسلسله فرقه شیخیه) بود از دنیا رفت و برای خود جانشینی معرفی نکرد، بلکه پیروانش را سرگردان گذاشت.تا این که گروهی اطراف حاج محمد کریم خان کرمانی که از شاگردان او بود گرد آمدند و او را به عنوان «رکن رابع» برگزیدند.در سال 1260 هجری قمری سید علی محمد به کمک ملا حسین بشرویه ای خود را «رکن رابع» و جانشین سید رشتی و سرانجام «باب امام غایب» معرفی کرد.بقیه پیروان سید کاظم رشتی به او پیوستند.درست معلوم نیست که آیا سید علی محمد از آغاز دعوت، هوای مهدویت و سودای رسالت در سر داشته یا این که در آخر کار چنین فکری در وی پیدا شده است؟ خلاصه این که در پایان خود را «قائم»، «مهدی»،«رب» و «خدا» نامید.
هنگامی که سید علی محمد در شیراز ادعای بابیت و نیابت خاصه کرد، گروهی از شیخیه - که 18 نفر بودند - دعوتش را پذیرفتند.او آنها را حروف »حی« نامید.سید علی محمد و پیروانش در شیراز مورد تنفر مردم واقع شدند، در نتیجه وی تصمیم گرفت از شیراز بیرون رود و در شوال 1260 هجری قمری با دایی خود عازم حجاز شد.در این وقت ملا حسین بشرویه ای را به مشهد فرستاد و گفت : « با پرچم های سیاه از مشهد به نجف بیا.» خودش نیز از مکه خروج کرده به نجف بیاید و قصدش این بود که کارش منطبق با روایاتی شود که می گوید: «مهدی - علیه السلام - از مکه خروج می کند و از خراسان هم پرچم های سیاه«...
سید علی محمد در مکه به واسط