اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلود مقاله اثبات محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک ارسطو

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله اثبات محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک ارسطو دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله اثبات محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک ارسطو


دانلود مقاله اثبات محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک ارسطو

در این نوشتار اثبات‌های مرتبط با محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک وی بررسی می‌گردند و در انتها نیز صورت صوری شده‌ای از اثبات ارسطو در مابعدالطبیعه بر اساس علت فاعلی و علت غایی ارائه خواهد شد.

1- محرک غیرمتحرک در فیزیک

در کتاب هشتم فیزیک، ارسطو از بررسی ماهیت حرکت، به این نتیجه رسید که برای توضیح هر حرکتی در جهان، باید محرک غیرمتحرک اولی وجود داشته باشد. او در 8.1 فیزیک استدلال می‌آورد که حرکت سرمدی است چراکه حرکت نمی‌تواند وجود داشته باشد مگر آن‌که موجودی پیشتر آن را به شی افاضه نماید. درنتیجه پیوسته شی متحرکی باید وجود داشته باشد تا حرکت را به دیگر متحرک‌ها عطا نماید زیرا شی ساکن نمی‌تواند افاضه کننده حرکت باشد. به علاوه اگر حرکت سرمدی نباشد، پس زمان نیز نمی‌توانست همیشه وجود داشته باشد، چراکه زمان اندازه حرکت است و در نزد ارسطو، زمان بی‌آغاز و بی‌پایان است. حرکت را نیز پایانی نیست، زیرا برای چنین اتفاقی لازم است تا امری حرکت را بایستاند که خود آن امر نیز به علتی برای ایستاندن خود نیازمند است و این فرایند تا بی‌نهایت ادامه خواهد یافت. لذا ارسطو در 8.6 نتیجه می‌گیرد: "هیچ زمانی خالی از حرکت نبوده است و هیچ زمانی نخواهد بود که از حرکت خالی باشد" (252b) ( که با توجه به تعریف زمان از روی حرکت، چنین جمله‌ای بدیهی است).

پس از آن‌جا که هر شیئی توسط شیء دیگری به حرکت درمی‌آید و حرکت سرمدی است، ارسطو نتیجه می‌گیرد که امری باید وجود داشته باشد که حرکت را به دیگر اشیا افاضه می‌کند ولی خود متحرک نیست؛ در غیر این صورت سلسله‌ی لایتناهی‌ای از حرکت‌دهنده‌های متحرک لازم می‌آمد که با توجه به سرمدی بودن حرکت، محال می‌باشد (فیزیک، 8.5). هر آن‌چه متحرک است، درواقع متحرک بالعرض (بالقوه) است ولذا امر دیگری باید آن را به حرکت درآورده باشد. پس اگر محرک غیرمتحرکی وجود نداشته باشد، حرکتی وجود نخواهد داشت.

شامل 11 صفحه فایل word قابل ویرایش


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله اثبات محرک غیرمتحرک در فیزیک و متافیزیک ارسطو

اثبات عصمت انبیاء

اختصاصی از اس فایل اثبات عصمت انبیاء دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

اثبات عصمت انبیاء


اثبات عصمت انبیاء

اثبات عصمت انبیاء

19 صفحه

مساله عصمت انبیا از مسائل مهم کلامى است که در اکثر کتب کلام آمده است متکلمان بر عصمت انبیا دلایل عقلى و نقلى متعددى ذکر کرده اند که برخى از آنها ذکر مى شود:

دلایل عقلى بر عصمت انبیاء

نخستین دلیل عقلى بر لزوم عصمت انبیا (ع) از ارتکاب گناهان این است که هدف اصلى از بعثت ایشان راهنمایى بشر بسوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین فرموده است و ایشان در حقیقت, نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست, هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پاىبند به دستورات الهى نباشند و خودشان برخلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم, رفتار ایشان را بیانى مناقض با گفتارشان تلقى مى کنند و دیگر به گفتارشان هم اعتماد لازم را پیدا نمى کنند, و در نتیجه, هدف از بعث ایشان بطور کامل, تحقق نخواهد یافت.


دانلود با لینک مستقیم


اثبات عصمت انبیاء

دانلود تحقیق براهین اثبات وجود خدا

اختصاصی از اس فایل دانلود تحقیق براهین اثبات وجود خدا دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود تحقیق براهین اثبات وجود خدا


دانلود تحقیق براهین اثبات وجود خدا

این که خداوند متعال با چشم دیده نمی شود به این جهت است که چشم ، اشیاء مادی را می بیند ؛ لذا چشم ، عقل و فرشته را هم نمی بیند. بنا بر این ، آنچه چشم می بیند ناقصترین و ضعیفترین مرتبه وجود است ؛ اما اینکه خدا با چشم دیده نمی شود به این معنی نیست که خدا اصلا دیده نمی شود ؛ بلی ذات خدا را هیچ موجودی ادراک نمی کند ولی اسماء و صفات او که عالم را پر کرده است با چشم عقل و با چشم دل قابل مشاهد است ؛ و اساسا غیر خداست که ذاتا دیده نمی شود ؛ خدا وجود محض است ؛ و وجود تنها حقیقتی است که همه آن را می شناسند و کسی نمی تواند وجود را انکار کند ؛ هر موجودی خود سهمی از وجود دارد ، که آن وجود را از وجود محض (خدا) گرفته است ؛ لذا هر موجودی به اندازه ی وجود خودش خدا را در خود مشاهده می کند

 

فهرست مطالب تحقیق براهین اثبات وجود خدا:

خدا 3

الف- چیستی خدا 3

1 - خدا محسوس نیست... 3

2 - خدا کمال محض است... 4

3 - خدا نه جسم است نه روح.. 5

4 - خدا مکان و زمان و اندازه ندارد ؛ وقرب به او قرب معنوی است نه مکانی.. 5

5 - اثبات وجود خدا با علوم تجربی ممکن نیست... 6

ب- مقاله ای دربـاره تصوّر درست از خدا و براهین اثبات وجود خدا 8

ــ وجود و ماهیّت... 9

ــ واجب الوجود و ممکن الوجود. 9

ــ ملاک احتیاج به علّت... 11

ج- براهین اثبات وجود خدا 11

ــ برهان نظم.. 11

ــ برهان حدوث.. 12

ــ برهان حرکت... 12

ــ برهان عشق و حبّ... 12

ــ برهان وجوب و امکان.. 13

ــ تقریر برهان ،مبتنی بر استحاله تسلسل.. 13

ــ تقریر برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل   13

 

تحقیق براهین اثبات وجود خدا به صورت ورد docx و در 14 صفحه می باشد که برای به هم نریختن متن لطفا دو فونت Bnazanin , Btitre  که همراه فایل دانلود شده است را در صورت نداشتن این دو فونت به مجموعه فونتهای خود اضافه وهمچنین از افیس 2010 به بالا برای نمایش بهتر فایل استفاده نمایید.

 

 


دانلود با لینک مستقیم


دانلود تحقیق براهین اثبات وجود خدا

تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید

اختصاصی از اس فایل تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید


تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب*

 

فرمت فایل:Word (قابل ویرایش و آماده پرینت)

 

تعداد صفحه:16

فهرست و توضیحات:

مقدمه

اثبات معاد از طریق توحید

این چند تعبیر در قرآن آمده است. در خلقت، باطل در کار نیست، حق است، این آسمان و زمین به حق آفریده شده‏اند نه به باطل. ما که خلق کننده هستیم در خلق عالم لاعب یعنی بازی کنند نبوده‏ایم. «افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لا ترجعون‏» ۳ (باز کلمه «عبث‏» آمده است) شما خیال کرده‏اید که مرجوع نمی‏شوید پس عبث آفریده شده‏اید؟ این چند کلمه همه در مورد قیامت آمده، یعنی قرآن این طور می‏گوید که اگر قیامتی نباشد معنایش این است که هستی بر باطل است، هستی بازیچه است، هستی بیهودگی است. اما در اینجا کلمه «لاعب‏» آمده است: «و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین‏» .

اینجا باید مطلبی را توضیح بدهیم. به چه می‏گویند «بازی‏»؟ این کلمه «لعب‏» باید روشن بشود تا بعد مطلب آیه قرآن روشن بشود. بچه - یا بزرگ که معمولا بازی بیشتر کار کودک است - در می‏آید مشغول بازی می‏شود. کاری را شروع می‏کند. مثلا می‏آید اتاقک می‏سازد، شتر یا اسب درست می‏کند. بازی‏اش که تمام می‏شود خرابش می‏کند می‏رود. باز دفعه دیگر همان را درست می‏کند. شما اگر درست در کار این بچه دقت کنید که چه هدفی در این کارش نهفته است، هیچ هدفی، هیچ حکمتی در کار خود آن بچه پیدا نمی‏کنید; یعنی اثری واقعا بر آن مترتب باشد، هرگز اثری بر آن مترتب نیست. فرض کنید می‏روند فوتبال بازی می‏کنند. چندین بار توپ از این طرف می‏رود آن طرف و از آن طرف می‏رود این طرف، به این دروازه وارد می‏شود، به آن دروازه وارد می‏شود. شما از نظر نفس کار در نظر بگیرید، به روح آن بچه کار نداشته باشید، به خود کار توجه کنید.

حالا این توپ به این دروازه برود یا به آن دروازه، چه اثری بر این کار مترتب است؟ هیچ. البته هر لعبی - اگر دقت کنید - لعب نسبی است‏یعنی از نظر آن کار بازیچه است، ولی این بچه چرا این کار را می‏کند؟ او در عالم خیال خودش به هدفی می‏رسد. فقط از نظر خیال این بچه (یا بزرگ) بازی نیست; یعنی از این راه قوه خیال او به هدف و مقصد خیالی خودش می‏رسد.


دانلود با لینک مستقیم


تحقیق درباره اثبات معاد از طریق توحید

دانلود مقاله راه هاى اثبات نبوت

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله راه هاى اثبات نبوت دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 


بحث ما درباره نبوت است که به یک اعتبار دومین اصل و به اعتبار دیگر سومین اصل از اصول دین است . اصول دین به یک اعتبار عبارت است از توحید , نبوت و معاد , ولى از دیده شیعیان چون دو چیز دیگر هم جزء اصول دین است , گفته مى شود که اصول دین پنج است : توحید , عدل , نبوت , امامت و معاد . به هر حال نبوت یکى از ارکان اصول دین است . راجع به نبوت بحثهاى زیادى هست که ما عجالتا فهرست بحثها را آن اندازه اى که فعلا به نظرمان رسیده عرض مى کنیم و ممکن است که آقایان هم موضوعاتى داشته باشند که لازم باشد در اطراف آنها بحث شود . مفهوم عمومى اى که همه مردم از نبوت دارند این است که بعضى از افراد بشر واسطه هستند میان خداوند و سایر افراد بشر , به این نحو که دستورهاى خدارا از خدا مى گیرند و به مردم ابلاغ مى کنند . تا این حد را همه در تعریف نبوت قبول دارند . این دیگر تفسیرى همراهش نیست : گروهى از افراد بشر که دستورهاى خدا را از ناحیه خداوند مى گیرند و به مردم ابلاغ مى کنند . آنگاه در اینجا مسائل زیادى هست . یکى از مسائل این است که اساسا چه نیازى در عالم به این کار هست که دستورهایى از ناحیه خدا به مردم برسد , اصلا مردم نیاز به چنین چیزى دارند که از ناحیه خدا به آنها دستور برسد , یا نه , چنین نیازى نیست ؟ و تازه اگر چنین نیازى هست آیا حتما راه برآورده شدن این نیاز این است که به وسیله افرادى از بشر این دستورها ابلاغ بشود , راه دیگرى وجود ندارد ؟ اگر گفتیم این نیاز هست , این نیاز از چه قسمت است ؟ آیا زندگى اجتماعى بشر بدون آنکه یک دستور الهى در آن حکمفرما باشد نظم و نظام نمى پذیرد ؟ یا نه , از این جهت بشر نیازى ندارد , از آن جهت نیاز دارد که زندگى بشر محدود به زندگى دنیا نیست , یک زندگى ماوراء دنیایى هم وجود دارد و آن زندگى ماوراء دنیا از نظر اینکه بشر در آنجا سعادتمند باشد بستگى دارد به اینکه در این دنیا چگونه زندگى کند , چه جور معتقدات و افکارى داشته باشد , چه جور خلقیاتى داشته باشد و چه جور اعمالى داشته باشد که اعمال صالح گفته مى شود . چون سعادت بشر در آن دنیا بستگى دارد به افکار و معتقدات و اخلاقیات و اعمالش در این دنیا , پیغمبران دستورهایى از ناحیه خدا براى بشر آورده اند که فکر و عمل و اخلاق خودش را طورى تنظیم کند که در آن دنیا سعادتمند باشد . و یا هر دو , یعنى هم زندگى اجتماعى بشر اگر بخواهد سعادتمندانه باشد احتیاج دارد که آن دستورهاى خدایى اجرا بشود و هم زندگى اخروى بشر , و ایندو به یکدیگر پیوسته و وابسته اند نه اینکه ضد یکدیگر باشند که آنچه زندگى اجتماعى را صالح مى کند آن دنیا را خراب کند و بالعکس , نه , در هر دو , بشر چنین نیازى دارد . پس یک بحث درباب نبوت مسأله نیاز به انبیاست .
بحث دیگر درباب نبوت این است که انبیاء که ما مى گوییم دستورها را از ناحیه خدا مى گیرند این را چگونه مى گیرند ؟ که این نامش ( وحى) است , بحث در مسأله وحى است , یعنى انبیاء این تعبیر را درباره خودشان به کار برده و گفته اند از ناحیه خدا به ما وحى مى شود . آنگاه درباب وحى , نام فرشتگان را آورده اند , جبرئیلى مخصوصا نامش برده شده است در خود قرآن و در کتابهاى دیگر آسمانى به عنوان واسطه وحى , و به هر حال این گرفتن دستور , تلقى کردن دستورهاى خدا که خودشان اسم ( وحى) رویش گذاشته اند چگونه و به چه شکل است ؟
مسأله دیگر که باز یک مسأله اساسى درباب نبوت است این است که انبیاء ( 1 ) معجزه داشتند و معجزه هایى مىآوردند . معجزه چیست ؟ خود معجزه هم به اندازه مسأله وحى یک مسأله مرموزى است . آیا اصلا معجزه وجود داشته است و مى توا ند وجود داشته باشد ؟ آیا معجزه ضد علم است یا ضد علم نیست ؟ علم و معجزه آیا با هم ناسازگارند یا ناسازگار نیستند ؟
به نظر من مىآید که بحثهاى اساسى درباب نبوت همین سه بحث است : یکى اینکه آیا نیاز به دستورات الهى هست یا نیست و اگر هست از چه راه ؟ دیگر اینکه این کیفیت ارتباط چگونه کیفیتى است ؟ و سوم اینکه معجزات که دلیل و آیت پیغمبران است چیست و چگونه بوده است و ماهیت معجزه چیست , رابطه اش با علم چه رابطه اى است ؟
البته مسائل دیگرى هم در اینجا هست گو اینکه به اندازه این مسائل , اساسى نیست ولى به هر حال آنها هم مسائل مهمى است .

 

( نبى) و ( رسول)
مثلا یکى از مسائل که از نظر قرآنى خیلى قابل بحث است این است که در قرآن , هم تعبیر ( نبى) آمده است و هم تعبیر ( رسول) , نبى و رسول , نبیین و رسل , آیا نبوت با رسالت فرق مى کند , یعنى دو مقام و دو خصوصیت است ؟ یا نه , یک چیز است که با دو اسم تعبیر شده است ؟ کلمه ( نبى) از ماده ( نبأ) است . نبأ یعنى خبر , البته خبرهاى مهم و عظیم و خبرهاى صادق . مثل اینکه هر خبرى را نبأ نمى گویند , کلمه ( حدیث ) یا ( خبر) را ممکن است بگویند ولى کلمه ( نبأ) یک اهمیت دیگرى دارد . نبى یعنى خبر دهنده , چون انبیاء از خدا خبرهایى آورده و به مردم داده اند , به این اعتبار به آنها گفته اند ( نبى) . کلمه ( رسول ) از ماده ( رسالت) است که اصل معنایش رهایى است در مقابل قید . ( مرسل) در زبان عرب یعنى رها شده , در مقابل ( در قید شده) . مثلا اگر مویى را همین طور رها کنند به پایین , مى گویند ( ارسله) یعنى رهایش کرد , اما اگر مو را با سنجاقى ببندند این نقطه مقابل ارسال است . ولى این کلمه را در مطلق مورد فرستادن به کار مى برند . وقتى که کسى , کسى یا چیزى را از جایى به جایى مى فرستد , به آن مى گویند ( ارسال) و ( رسول) یعنى فرستاده به طور کلى . نمایندگانى که مثلا یک امیر , یک پادشاه از پیش خودش نزدیک نفر دیگر مى فرستد اینها را معمولا در زبان عربى ( رسول) مى گویند , رسولى فرستاد یعنى نماینده اى فرستاد , فرستاده اى فرستاد . این معنى لغوى اش .
آیا در اصطلاح قرآن میان ( نبى) و ( رسول) فرقى هست که قرآن وقتى به کسى مى گوید ( نبى) به یک عنایت خاصى مى گوید و وقتى مى گوید ( رسول) به عنایت دیگرى است که احیانا ممکن است کسى نبى باشد رسول نباشد , یا برعکس رسول باشد نبى نباشد , چنین چیزى هست یا نه ؟ این هم بحثى است که چون در درجه اول لزوم نیست ما فعلا وارد آن نمى شویم , اگر لازم بود روى این جهت هم بحث مى کنیم که آیا میان ایندو فرق هست و یا فرق نیست ؟ این مخصوصا از این جهت ضرورت پیدا مى کند که در آیه ختم نبوت , ما به این تعبیر داریم که : ( ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین) ( 2 ) . بعضى ها ( البته در عصرهاى اخیر و نه آدمهاى حسابى , افرادى که دنبال بهانه مى گردند ) گفته اند در اینجا قرآن که نفرموده رسالت ختم شده است , فرموده نبوت ختم شده است , چه مانعى دارد که نبوت ختم شده باشد و رسالت هنوز ختم نشده باشد ؟ اگر بگوییم نبوت مگر چیست که ختم شده و رسالت ختم نشده ؟ مى گویند انبیاء فقط به کسانى مى گفتند که مثلا در عالم رؤیا , در عالم خواب چیزهایى را مى دیدند , اما رسالت مطلب دیگرى است که آن ختم نشده . این را فقط براى اینکه توجه به اهمیت مطلب داده باشیم عرض کردم . ما آن سه بحث اساسى و اصولى خودمان را عرض بکنیم .

 

نیاز به رسالت
مسأله اول مسأله نیاز به رسالت بود . بدون شک اگر ما مسأله آخرت را بپذیریم یعنى اگر قبول کنیم که زندگى بشر با مردنش در این دنیا پایان نمى پذیرد و نشئه دیگرى ماوراء نشئه دنیا هم وجود دارد و بشر در آن نشئه حیات و زندگى دارد و در آنجا هم به نوعى مرزوق است , سعادتى دارد , شقاوتى دارد : ( و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون 0 فرحین بما اتیهم الله من فضله و یستبشرون بالذین لم یلحقوا بهم) ( 3 ) ( این جزو خبرهایى است که پیغمبران آورده و داده اند و از جنبه هاى علمى و فلسفى هم بحثهایى شده ) اگر ما تنها مسأله آخرت را بپذیریم ( برزخ و آخرت و اینها ) بدون شک علم و عقل بشر کافى نیست براى تحقیق در مسائل آخرت و تشخیص اینکه چه چیز براى سعادت اخروى نافع است و چه چیز مضر . حتى بشر با علم و عقل خودش اصلا نمى تواند پى ببرد به وجود یک نشئه اى . تا امروز هم که علم بشر اینهمه پیش رفته است هنوز ما بعد مرگ به عنوان یک مجهول براى بشر تجلى مى کند , هنوز هم واقعا قطع نظر از هر فکرى , اگر از نظر کلى بخواهیم ببینیم , به صورت یک مجهول است براى بشر , یعنى نمى تواند این را از نظر علمى صد در صد اثبات کند که چنین چیزى هست ( البته یک قرائن و دلائلى هست اما یک امرى که از نظر علم , قطعى تلقى شده باشد نیست ) کما اینکه از نظر علم نمى تواند این را صد در صد نفى کند بگوید نه , علم کشف کرده که چنین چیزى نیست . جزء مجهولات بشر است .
پس اگر مسأله عالم آخرت را که باز خود پیغمبران هستند که اصل وجود آن را خبر داده اند و راه سعادت و راه شقاوت در آنجا را نشان داده اند در نظر بگیریم نیاز به انبیاء صد در صد قطعى است و جاى بحثى در آن نیست .
آن چیزى که بیشتر باید رویش بحث کرد مسأله زندگى اجتماعى است که آیا واقعا این زندگى دنیایى بشر نیازى به پیغمبران دارد یا ندارد ؟ اولا ببینیم خود قرآن چه مى گوید ؟ آیا در قرآن به این مسأله عنایتى هست یا قرآن فقط توجه به عالم آخرت دارد ؟ ما مى بینیم قرآن تنها مسأله عالم آخرت را بیان نمى کند , مسأله زندگى دنیا را هم از نظر هدف انبیاء مطرح مى کند , خیلى هم واضح و صریح , در آن آیه معروف : ( لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط) ( 4 ) پیامبران خودمان را با دلایل و بینات فرستادیم , کتاب و مقیاس همراه آنها فرستادیم تا در میان مردم عدالت بر پا بشود . پس معلوم مى شود قرآن این را یک نیازى دانسته است و براى این اصالتى قائل شده است , و در اینجا حتى آن هدف دیگر یعنى شناخت خداوند را هیچ ذکر نمى کند , در جاهاى دیگر ذکر مى کند ولى در اینجا این هدف را ذکر نمى کند شاید براى اینکه نشان بدهد که این هم اصالتى دارد و واقعا این جهت مورد نیاز است و باید باشد . پس قرآن که نظر داده است که از ضرورتهاى زندگى بشر وجود عدالت است وجود پیغمبران را براى برقرارى عدالت لازم و ضرورى مى داند .
از نظر علمى چطور ؟ از نظر مطالعات اجتماعى چطور ؟ آیا چنین ضرورتى هست یا نه ؟ راجع به این خیلى مى شود بحث کرد , ما یک بحث مختصرى عرض مى کنیم , اگر باز نیاز باشد ممکن است که بیشتر بحث کنیم .
بشر یک موجود خاصى است که زندگى اش باید زندگى اجتماعى باشد یعنى بدون اینکه با یکدیگر زندگى کنند و با یکدیگر ارتباط داشته باشند و زندگى تعاونى داشته باشند امکان پذیر نیست , ولى برخلاف سایر جاندارهاى اجتماعى که به حکم غریزه و اجبار زندگى شان اجتماعى هست , به حکم غریزه اجبار نداردکه زندگى اش اجتماعى باشد . مقصودم این جهت است که حیوانهاى اجتماعى از طرف خود خلقت و طبیعت مسخر و مجبورند که اجتماعى زندگى کنند , تقسیم کار را خود خلقت و طبیعت در میان آنها انجام داده , قانون اجتماعى شان را خود خلقت جبرا براى آنها وضع کرده است و آنها هم به طور خودکار , کار خودشان را انجام مى دهند . مثلا زنبور عسل , ما داریم مى خوانیم و مى بینیم که تکلیف و وظیفه خودش را اجبارا مى داند , یعنى لزومى نیست با تعلیم و تربیت یاد بگیرد و کوشش کند تا بفهمد راه چیست , اجبارا به او داده شده است . وظیفه و راه خودش را اجبارا مى داند . پستها هم عوض نمى شود , هر کدام یک مقام معلومى دارند , آن که کارگر است , کارگر است و آن که مهندس است , مهندس است و آن که حاکم و حکمران و ملکه است , ملکه است . حتى ساختمانهاى اینها با هم متفاوت است , برعکس بشر که باید زندگى اش زندگى اجتماعى باشد و به حکم اینکه یک موجود مختار و عاقل و آزادى آفریده شده است تمام اینها را خودش باید انجام دهد به اختیار خودش , خودش باید فکر کند و ( 5 ) برود براى خودش انتخاب کند . این نقصها از نظر غریزى در بشر هست به این معنا که به او این غریزه داده نشده است . حالا چرا داده نشده است , آن خودش یک حساب دیگرى دارد که گفته اند چرا داده نشده است . آنوقت بشر به موجب همین که مختار و آزاد آفریده شده است امکان تخلف از وظیفه همیشه برایش هست , و به حکم اینکه غریزه حیات دارد و مى خواهد زندگى بکند , نفع جو آفریده شده و دنبال منفعت خودش هست , این است که هر فردى آن چیزى که ابتدائا درباره آن فکر مى کند این است که در اجتماع دنبال هدفهاى شخص خودش و فرد خودش برود نه دنبال مصلحت اجتماع , یعنى آن چیزى که اول براى بشر و براى فکر بشر مطرح است منفعت فرد است نه مصلحت اجتماع , مصلحت اجتماع را نه خوب تشخیص مى دهد و نه به فرض تشخیص دادن رعایت مى کند . حیوان اجتماعى به حکم غریزه مصلحت اجتماع را تشخیص مى دهد مى رود دنبالش و به حکم غریزه هم آن را اجرا مى کند , و بشر در هر دو ناحیه این نیاز را دارد , نیاز دارد به یک هدایت و رهبرى که او را به سوى مصالح اجتماعى اش هدایت و رهبرى کند , و نیازمند است به یک قوه و قدرتى که حاکم بر وجودش باشد که آن قوه حاکم بر وجودش او را دنبال مصالح اجتماعى بفرستد . مى گویند پیغمبران براى این دو کار آمدند , هم او را به مصالح اجتماعى رهنمایى مى کنند و هم که این دومى شاید بالاتر است او را موظف مى کنند , یک قدرتى بر وجودش مسلط مى کنند به نام ( ایمان) که به حکم این قدرت آن مصالح اجتماعى را اجرا مى کند , دنبال آنچه که مصلحت اجتماعى تشخیص مى دهد ( حالا یا به حکم وحى یا به حکم عقل و علم , فرق نمى کند ) مى رود و اگر حکومت دین و حکومت انبیاء در میان بشر در گذشته و حال نبود , به عقیده اینها اصلا بشریتى نبود , یعنى اصلا امروز بشرى روى زمین نبود , بشر خودش را خورده بود , اصلا بشر فانى شده بود . بشر بقاى خودش را در روى زمین و همین تمدنى را که امروز در روى زمین دارد مدیون پیغمبران است . آنها , هم او را رهبرى کردند و هم خودش را از شر خودش نگهدارى کردند , و حتى امروز هم که اینهمه علم پیش رفته و عقل بشر کامل شده است باز هم نقش انبیاء محفوظ است , یعنى همین الان هم بشر تربیتهاى انسانى اى که دارد , ارث از گذشته اى است که سر منشأش پیغمبران بوده اند , و مقدار انسانیتى که دارد باز هم از بقایاى همان تعلیمات دینى و کتابهاى آسمانى است که اگر فرض کنیم همین الان تأثیر کتابهاى آسمانى را با یک قوه و قدرتى از روح بشر به کلى بیرون بکشیم , این مساوى خواهد بود با فناى بشریت یعنى با از بین رفتن روح انسانیت به طور کلى و قهرا فناى بشریت , بشر به صورت یک موجودات درنده اى در خواهد آمد که هیچ روح اجتماعى نداشته باشند و همه مجبور باشند با همدیگر باشند ولى نه مجموع شیرها بخواهند با هم زندگى کنند , چون خیلى تفاوت است میان افراد بشر , مثل یک جنگلى خواهد بود که در آن عده اى گوسفند باشد , عده اى گرگ , عده اى شغال , عده اى شیر , عده اى ببر , عده اى پلنگ , عده اى شتر و عده اى اسب , اینها به جان یکدیگر بیفتند و قوى ضعیف را پایمال خواهد کرد .
این یک خلاصه اى بود که مى خواستم در این باره عرض کنم , چون خودم نمى دانم که لازم هست ما درباره این مطلب زیاد بحث کنیم یا نه . این به عبارت دیگر همان بحث ( نیاز به دین) است که بشر در زندگى اجتماعى خودش به دین نیاز دارد . روح مطلب همین بود که عرض کردم , که اگر بیش از این نیاز باشد بعد روى آن بحث مى کنیم .
پس راهى که از جنبه نیاز به نبوت ذکر شده است دوتاست : مسأله آخرت , مسأله زندگى اجتماعى و فردى .

 

وحى
حالا بیاییم وارد مسأله دوم بشویم : مسأله وحى , مسأله اینکه پیغمبران از خدا دستور مى گرفتند , چگونه دستور مى گرفتند ؟ کیفیتش چگونه بوده است ؟ مقدمتا این مطلب را مى توانیم بگوییم که همان طور که گفته اند هیچ کس نمى تواند ادعا بکند که من مى توانم حقیقت این کار را تشریح بکنم . اگر کسى بتواند چنین ادعایى بکند خود همان پیغمبران هستند , براى اینکه این یک حالتى است , یک رابطه اى است , یک ارتباطى است نه از نوع ارتباطاتى که افراد بشر با یکدیگر دارند یا افراد عادى بشر با اشیاء دیگرى غیر از خدا دارند . کسى هیچ وقت ادعا نکرده است که کنه و ماهیت این مطلب را مى تواند تشریح بکند , ولى از این هم نباید مأیوس شد که تا حدودى مى شود درباره این مطلب بحث کرد , لااقل از راه اینکه یک چیزهایى را مى شود نفى کرد و درباره یک چیزهایى از روى قرائنى که خود پیغمبران گفته اند مى شود بحث کرد . در اینجا به طور کلى سه نظریه است .

 

نظریه عوامانه
یک نظریه نظریه عامیانه است . من نمى گویم درست یا نادرست , بعد که آیات قرآن را خواندیم ببینیم که قرآن با کدامیک تطبیق مى کند . یک نظرى عوام الناس دارند و آن این است که تا مى گویند ( وحى) اینجور به فکرشان مى رسد که خداوند در آسمان است , بالاى آسمان هفتم مثلا , در نقطه خیلى خیلى دورى , و پیغمبر روى زمین است , بنابراین فاصله زیادى میان خدا و پیغمبر وجود دارد , خدا که مى خواهد دستورهایش را به پیغمبرش برساند نیاز دارد به یک موجودى که بتواند این فاصله را طى کند و آن موجود قهرا باید پر و بال داشته باشد تا این فاصله را طى کند , و از طرفى هم باید عقل و شعور داشته باشد که بتواند دستورى را از خدا به پیغمبر القاء کند . پس این موجود باید از یک طرف جنبه انسان باشد و از یک جنبه مرغ . باید انسان باشد تا بتواند دستور خدا را براى پیغمبر بیاورد چون مى خواهد نقل کلام و نقل سخن کند , ولى از طرف دیگر چون این فاصله بعید را مى خواهد طى کند ( اگر هر انسانى مى توانست که خود پیغمبر مى رفت و بر مى گشت ) باید یک پر و بالى داشته باشد تا این فاصله میان زمین و آسمان را طى کند , و او همان است که به اسم ( فرشته) نامیده مى شود . عکس فرشته ها را هم که مى کشند و انسان نگاه مى کند مى بیند یک انسان است , سر دارد , چشم دارد , لب دارد , بینى دارد , گردن دارد , دست دارد , پا دارد , کمر دارد و همه چیز دارد به اضافه دو تا بال نظیر بال کبوتر , فقط لباس ندارد که حتى بى شلوارش را هم مى کشند . آقا بزرگ حکیم گفته بود ( اینکه مردم شنیده اند ملائکه مجردند , اینها مجرد از تنبان فرض کرده اند ( به همان زبان مشهدى ) , مجرد است یعنى خالى از تنبان است , شلوار پایش نیست .
این یک تصور است , خدا چون در آن بالاى بالا قرار گرفته است وقتى مى خواهد براى پیغمبرش خبر دهد به آن فرشته مى گوید , او هم پر و بال مى زند , از بالا مىآید پایین , بعد هم با پیغمبر حرف مى زند , با همین گوش و با همین چشم , پیغمبر مى بیند یک انسانى آمد با بال , از در وارد شد حرفش را زد و رفت . پیغمبر از چه طریق حرف خدا را تلقى مى کند ؟ از همین طریق که حرف ما را تلقى مى کند , با این تفاوت که حرف ما را بلاواسطه مى شنود , خود ما را مى بیند و حرف ما را مى شنود , ولى حرف خدا را چون در فاصله دورى قرار گرفته است به وسیله یک انسان بالدار مى شنود اما از همین راه مى شنود , مىآید حرف مى زند و گفتگو مى کند و مى رود . این یک نوع تصور است . عامه مردم درباب وحى چنین تصورى دارند .

 

نظریه روشنفکرانه
اینجا تفسیر نقطه مقابلى وجود دارد که این هم انکار نبوت نیست , کسى که این حرف را مى زند نمى خواسته انکار کند ولى پیش خودش اینجور خواسته تفسیر کند و کرده است . سید احمدخان هندى که یک سبک خاصى تفسیر نوشته تقریبا چنین فکرى دارد , و بعضى افراد دیگر . بعضى از افراد خواسته اند که تمام این تعبیرات , وحى از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و قانون آسمانى و همه اینها را یک نوع تعبیرات بدانند , تعبیرات مجازى که با مردم عوام جز با این تعبیرات نمى شد صحبت کرد . مى گویند پیغمبر یک نابغه اجتماعى است ولى یک نابغه خیر خواه . یک نابغه اجتماعى که این نبوغ را خداوند به او داده است در جامعه اى پیدا مى شود , اوضاع جامعه خودش را مى بیند , بدبختى هاى مردم را مى بیند , فسادها را مى بیند , همه اینها را درک مى کند و متأثر مى شود و بعد فکر مى کند که اوضاع این مردم را تغییر بدهد . با نبوغى که دارد یک راه صحیح جدیدى براى مردم بیان مى کند . مى گوییم پس وحى یعنى چه ؟ روح الامین و روح القدس یعنى چه ؟ مى گوید روح القدس همان روح باطن خودش است , عمق روح خودش است که به او الهام مى کند , از باطن خود الهام مى گیرد نه از جاى دیگرى . چون از عمق روحش این اندیشه ها مىآید به سطح روحش , مى گوییم پس روح الامین اینها را آورده و چون سر سلسله همه کارها خداست و همه چیز به دست خداست , پس خدا فرستاده , چون هر کارى تاخدا نخواهد که نمى شود . پس معنى وحى این است که از عمق اندیشه خود پیغمبر سرچشمه مى گیرد و مىآید به سطح اندیشه اش . مى گوییم ملائکه یعنى چه ؟ مى گوید ملائکه یعنى همین قواى طبیعت , ملائکه عبارت است از قوایى که در طبیعت وجود دارد , و چون خدا این قوا را استخدام مى کند بنابراین ملائکه در اختیار او هستند .

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  29  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله راه هاى اثبات نبوت