اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله فلسفه تاریخ

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله فلسفه تاریخ دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

عوامل محرک تاریخ
به یک اعتبار همه چیز در عالم تاریخ دارد ، چون تاریخ یعنی سرگذشت ، وقتی که یک شی‏ء حالت متغیری داشته باشد و از حالی به حالی و از وضعی به‏ وضعی تغییر وضع و تغییر حالت بدهد این همان سرگذشت داشتن و تاریخ داشتن‏ است ، برخلاف اینکه اگر یک شی‏ء به یک وضع ثابتی باشد ، یعنی هیچگونه‏ تغییری در آن رخ ندهد قهرا تاریخ هم ندارد مثلا اگر ما معتقد باشیم که‏ زمین از ابتدا که خلق شده و به وجود آمده به همین شکل و به همین وضع بوده‏ که هست پس زمین تاریخی ندارد ، اما اگر زمین تغییراتی داشته باشد ، قبول کنیم که زمین یک سلسله تغییرات و تحولات داشته ، پس زمین تاریخ‏ دارد ، کما اینکه ما " تاریخ طبیعی زمین " داریم . مسأله دیگر این است که آیا تاریخ بر اساس تصادف است یا بر اساس‏
اصل علی و معلولی ؟ یکی از نظریات درباب تاریخ این است که تاریخ را تصادفات به وجود آورده ، ولی آن کسی هم که می‏گوید " تصادف " مقصودش‏ این نیست که [ وقایع تاریخی ] بدون علت به وجود آمده ،یعنی نظر هر کس را که شما بشکافید نمی‏خواهد بگوید که حادثه ای خود بخود و بدون علت به وجود آمده است " تصادف " که از قدیم مسأله بخت و اتفاق و تصادف را مطرح می‏کردند [ به معنی علت نداشتن نیست ] در واقع‏ انسان به چیزی می‏گوید " تصادفی " که کلیت ندارد ، یعنی تحت ضابطه و
قاعده در نمی‏آید ، مثل همین مثال معروفی که ذکر می‏کنند : انسان اگر چاه‏ بکند و به آب برسد ، این یک امر تصادفی نیست چون دائما و لااقل اکثر ، کندن زمین در یک عمق معین به آب می‏رسد ولی اگر انسان چاه بکند و به گنج‏ برسد این را یک امر تصادفی تلقی می‏کنیم ، می‏گوییم چاه کندیم تصادفا به‏
گنج رسیدیم ، برای اینکه این یک امر کلی نیست ، مخصوص این مورد است ، یعنی مجموعه یک سلسله علل و شرایط خاص ایجاب کرده که در اینجا گنجی‏ باشد ، و یک سلسله علل دیگر ایجاب کرده که شما چاه بکنید و نتیجه این‏ دو این شده که در اینجا به گنج برسید ، ولی چنین رابطه کلی و دائمی‏یی‏
میان کندن چاه و پیدا شدن گنج وجود ندارد ، چون رابطه کلی وجود ندارد پس‏ ضابطه و قاعده ندارد نه اینکه علت ندارد . پس علت نداشتن یک مطلب است ، کلیت نداشتن مطلب دیگر کسانی که‏
می‏گویند تاریخ را تصادفات به وجود آورده ، یعنی یک سلسله وقایع به وجود آورده که آن وقایع تحت ضابطه کلی در نمی‏آید ، همان مثالهای معروفی که‏ ذکر می‏کنند ، که یک مورخی کتابی نوشته تحت عنوان " بینی کلئوپاترا " که اگر بینی او مثلا یک ذره کوچکتر یا بزرگتر می‏بود سرنوشت عالم‏ جور دیگری بود ، چون بینی او فلان جور بود پس فلان پادشاه عاشق او شد و در نتیجه عشق ایندو به همدیگر حوادثی پیدا شد و اصلا اوضاع دنیا در اثر یکچنین امری تغییر کرد حال این معنایش این است که این یک امری نیست‏
که تحت ضابطه در بیاید ، یک قانونی درست کنیم به نام " قانون بینی‏ کلئوپاترا " ، این ، قانون بردار نیست اشخاصی که قائل به تصادفند می‏گویند .

 

تمام حوادث بزرگ تاریخی و قضایای مهم تاریخی ، وقتی نگاه بکنیم می‏بینیم‏ یک امر جزئی [ علت آن بوده است ] ، مثل جنگ بین الملل اول که فلان‏ حادثه کوچک اتفاق افتاد ، فلان ولیعهد در فلان مملکت کشته شد و آن به یک‏ قضیه دیگر کشید و آن به یک قضیه دیگر ، و بعد یک جنگ بین المللی درست‏
شد دیگر نمی‏شود از قتل آن ولیعهد یک ضابطه کلی درست کرد پس‏ مسأله تصادف غیر از مسأله علت نداشتن است . مسأله دیگر مسأله ارزش تاریخ است . این هم باید به دو مسأله تجزیه‏
شود : یکی مسأله ارزش فی نفسه تاریخ تاریخ به همان معنای سرگذشت جامعه‏ بشر ، و ارزش تاریخ یعنی ارزش شناخت سرگذشت جامعه بشر مثل اینکه‏ می‏گویید " ارزش روانشناسی " ، یکوقت انسان می‏خواهد بگوید آیا تاریخ‏ یعنی شناخت واقعی جریان گذشته ارزش دارد یا ارزش ندارد ؟ این یک‏
مسأله است ، مسأله دیگر مسأله ارزش تاریخ ثبت شده است ، یعنی تاریخ‏ نگاریها ، این یک مسأله دیگری است که جداگانه باید طرح کرد ، یعنی چقدر می‏شود به تاریخهای مکتوب و به آثار تاریخی اعتماد کرد ؟ اینجاست که‏ نظریه های افراطی و تفریطی وجود دارد ، بعضی صرفا ملا لغتی هستند و همین‏
قدر که یک کتابی را پیدا کنند و یک نسخه خطی که مثلا در هفتصد سال پیش‏ نوشته شده ، یا در فلان جا چاپ شده ، این دیگر برایشان وحی منزل است . یک عده اساسا به کلی تاریخ را بی‏ارزش می‏دانند از باب اینکه می‏گویند : انسان هیچوقت نمی‏تواند خودش را از تعصبات و جانبداریها و عقده ها و
کینه ها تخلیه کند همه تاریخها را انسانهایی نوشته اند که می‏خواسته اند منظور خاص خودشان را در لباس تاریخ بنویسند بعضی از آنها اساسا جعل‏ می‏کردند و دروغ می‏گفتند . اینها افرادی بودند که دردربار سلاطین و پادشاهان بودند ، همیشه به گونه ای وقایع را می‏نوشتند که‏ مطابق میل دل آنها باشد ، و حتی مورخینی که انسان از آنها انتظار ندارد ، اینجور چیزها از آنان دیده می‏شود مثلا صاحب " ناسخ التواریخ " تا حدی‏ که سراغ داریم مرد متدینی بوده ، اما تاریخش زیاد اعتبار ندارد چون‏
یکتنه بوده و کار دیگر هم داشته و اینهمه تاریخ نویسی کار یک نفر نیست‏ که بخواهد تاریخ دنیا را بنویسد ، ولی باز هم شاید معتبرترین تاریخی که‏ او از نظر خودش نوشته تاریخهای دور است تاریخ زمان خودش را هم نوشته : " تاریخ قاجاریه " اما هیچ اعتبار ندارد چون معاصر با پادشاهان قاجار
بوده تاریخ را طوری نوشته که مطابق میل آنها بوده است فتحعلی شاه از آن‏ طرف ، شهرهای ایران را از دست می‏داد ، او می‏گوید " در ذکر جهانگشایی‏ خاقان فتحعلی شاه " کدام جهانگشایی ؟ ! درباره امیرکبیر که ناصرالدین‏ شاه او را می‏کشد می‏گوید به فلان بیماری مبتلا شد ، شکمش آماس کرد ، مرد ،
نمی‏نویسد که امیرکبیر را کشتند . البته مسأله دیگری هست و آن این است که آیا حقیقت تاریخی برای همیشه‏ قابل کتمان است ؟ و یا اینکه نه ، حقیقت بالاخره خود را ظاهر می‏کند ولو
بطور موقت رویش را بپوشانند ، بعد از مدتها هر جور باشد ، خودش خودش‏ را آشکار و ظاهر می‏کند ، به یک شکلی بیرون می‏آید که برای این قضیه ، نمونه خیلی زیاد است و این خود یک اصلی است .
پس درباره مسأله ارزش تاریخ نگاری ، گفتیم بسیاری از مورخین که اصلا دروغ نویس اند و نمی‏شود به آنها اعتماد کرد که عالما عامدا حقیقت را کتمان نکرده باشند تازه تاریخ نویسهای راستگو که حاضر نبوده اند یک کلمه‏ دروغ بنویسند باز هم به علت اینکه تاریخ را برای یک منظور خاص‏ می‏نوشتند ، انتخاب می‏کردند ، یعنی حوادثی که در خارج واقع شده به منزله‏ ماده بوده برای اینکه او به این ماده ، صورت و شکل بدهد ، هیچ دروغ هم‏ نگفته است مثلا اگر شما به آقای بروجردی ارادت داشته باشید ، در زندگی‏
آقای بروجردی اینقدر نقاط نورانی و خوب هست که شما می‏توانید یک‏ کتاب پر بکنید ، بعد آقای بروجردی می‏شود یک مرد قدیسی که سراسر زندگیش‏ همه خیر است و برکت و فضیلت ، و اگر شما با آقای بروجردی بد باشید حتما آقای بروجردی در زندگی‏اش یک نقاط ضعفی هم دارد ، می‏روید از راستها
هم انتخاب می‏کنید ، هیچ هم دروغ نمی‏گویید ، در طول زندگی هشتاد ساله این‏ مرد شما می‏توانید یک عده داستان [ از این نوع ] پیدا بکنید ، همه هم‏ داستانهای راست باشد ، بعد بگویید این آقای بروجردی است ، در صورتی که‏ آقای بروجردی نه این است نه آن ، آقای بروجردی مجموع اینهاست ، یعنی‏
آنی است که هم آن را داشته و هم این را ، ولی وقتی شما می‏خواهید از آقای‏ بروجردی یک چهره خوب ترسیم بکنید آنها را انتخاب می‏کنید ، دروغ هم‏ نگفته اید ، و وقتی می‏خواهید از آقای بروجردی یک چهره بدی رسم کنید ، اینها را انتخاب می‏کنید ، دروغ هم نگفته اید اینهاست که می‏گویند تاریخ‏
را بی‏ارزش کرده ، یعنی شما سراغ هر مورخی در دنیا بروید می‏بینید که در یک قضیه ، تمام وقایع را آنچنان که بوده است ، اعم از آنچه که زشت‏ باشد یا زیبا ، ننوشته ، بلکه انتخاب کرده ، و این انتخاب بر حسب هدفی‏ بوده که از تاریخ نگاری داشته است این جهت است که مسأله ارزش تاریخ‏
مطرح می‏شود ، یعنی تاریخ به معنی تاریخ نگاری ، تاریخهای مکتوب ، چقدر قابل اعتماد است و چقدر قابل اعتماد نیست ، که در همین کتاب هم‏ اولین بحثش درباره ارزش تاریخ است ، هر چند نام نمی‏برد .
مسأله مهمی که باید عرض کنم این است که مسأله " محرک تاریخ " یک‏ مسأله است و مسأله " فلسفه تطور تاریخ " مسأله دیگر معمولا این دو از یکدیگر تفکیک نمی‏شوند می‏دانیم جامعه انسانی تحولات زیادی دارد از قبیل‏ انحطاطها ، ترقیها ، جنگها ، صلحها ، رفاهها ، محرومیتها و امثال اینها
یکوقت ما جامعه انسانی را از نظر تنوع ، در تمام طول تاریخ گذشته یک " نوع " می‏دانیم که افرادش وض می‏شوند ، افرادش این جامعه‏ است ، آن جامعه است ، این ملت است ، آن ملت است ، ولی افرادی هستند در یک سطح ، یعنی آن هم جامعه ای است از نوع این جامعه ، این هم جامعه‏
ای است [ از نوع آن جامعه ] ، جامعه امروز با جامعه پنج هزار سال پیش [ در نوعیت ] فرقی نکرده ، یعنی یک " نوع " جامعه انسانی است در این‏ صورت درباره اینها مسأله " محرک اصلی تاریخ " قابل بحث است که‏ حوادث با ارزش تاریخ [ علت اصلی آنها چیست ؟ و به عبارت دیگر ] محرک اصلی تاریخ چیست ؟ یعنی همین تحولات هم سطح را که تحولات ، همه‏ هم سطح است [ چه چیز به وجود می‏آورد ؟ ] می‏گردیم نبال علت اصلی این‏ تحولات هم سطح ، یکوقت می‏گوییم دین است ، یک وقت می‏گوییم عامل‏
جغرافیایی است . . . اما یک وقت هست که همین طور که برای انواع ، از نظر زیست شناسی ،
تحول و تطور قائل هستیم و می‏گوییم یک نوع متطور و متحول می‏شود به نوع‏ دیگر ، برای جوامع هم تحول و تطور قائل می‏شویم ، می‏گوئیم اصلا جامعه‏ انسانی اسمش جامعه انسانی است ، جامعه امروز ماهیتش با جامعه پانصد یا هزار سال پیش فرق دارد ، جامعه سوسیالیستی ماهیتا با جامعه سرمایه داری‏ متفاوت است ، و جامعه سرمایه داری با جامعه فئودالی دو ماهیت دارد ، با جامعه قبلش دو ماهیت دارد ، ماهیتهای مختلف است ، آنگاه در فلسفه‏ این تطور بحث می‏کنیم ، یعنی آن چیزی که سبب می‏شود که جامعه از نوعی به‏ نوع دیگر متحول بشود ، و به عبارت دیگر عامل این تحول چیست ؟ این مطلب‏
در این کلمات اندکی مغشوش است ، یعنی چندان این دو از همدیگر مشخص نیست صرف اینکه بگوییم " امل‏ محرک تاریخ چیست ؟ " این مفهوم را نمی‏رساند که عامل تطور تاریخ چیست‏ ؟ گاهی که درباره قوه محرک تاریخ بحث می‏کنند ، نظرشان به همان عامل‏ اصلی‏یی است که همین تحولات ولو تحولات هم سطح را به وجود آورده است مثلا وقتی در نظریه کسی که معتقد به عامل دین است دقت بکنید ، در فکر او مسأله تطورات اجتماع هیچ مطرح نیست ، او فقط خواسته است علت اصلی‏
تحولات را که غیر از تطور است ، تغییر و تبدیلهایی که در تاریخ واقع‏ می‏شود : عزتها ، ذلتها و غیره به دست بیاورد بدون اینکه این مسأله را به‏ این صورت طرح کرده باشد که جامعه ها متحول می‏شوند ، عامل تحول به معنای‏ تنوع و تطور چیست ؟ ولی بعضی دیگر مثل مارکس اصلا دنبال این می‏گردند که کاری نظیر کاری که‏ داروین کرده انجام دهند می‏دانیم فرق داروین با یک زیست شناس عادی این‏
جهت بود که داروین دنبال تطور می‏گشت ، می‏خواست فلسفه تبدل انواع را به‏ دست بیاورد ، یعنی در زیست شناسی تمام فکرش روی این فلسفه بود که تبدل‏ انواع ( تبدل نوعی ) طبق چه قانونی صورت می‏گیرد . این یک نظر خاص است درباره تاریخ . تا آنجا که من مطالعه دارم ایندو در کلمات این آقایان چندان از یکدیگر مشخص نشده اند ، مخصوصا طرفداران منطق دیالکتیک که به اصل " گذار از کمیت به کیفیت " ائلند الزاما به تطور نوعی جامعه قائلند مگر آنکه‏ برای جامعه شخصیت و وجود واقعی قائل نباشند . پس این تطور تاریخ ، خودش معلول آن تحولات نیست ؟ یعنی تطور ملل ، اینکه نوع و ماهیتشان یکدفعه تغییر می‏کند ، این خودش به اصطلاح یک تغییر کلی است که در اثر آن تحولات کوچک به وجود آمده . آنجا که صحبت از نقطه حساس بود تا اندازه ای می‏شد این حرف شما را درباره آن نقطه حساس ، یعنی آن گردشگاههای تبدل نوعی تاریخ ، گفت‏ این مسأله به هر حال مسأله جداگانه ای است ممکن است شما اساسا نظریه ای‏ در اینجا ابراز بدارید و آن نظریه همین باشد ، بگویید این عاملهای خاصی‏
که اینها ذکر کردند ، همین تبدلهای تدریجی ، تغییرهای تدریجی در همه شؤون‏ زندگی ، یکمرتبه جهش وار تبدیل می‏شود به یک تغییر کیفی ممکن است کسی‏ این نظر را بگوید ، ولی به هر حال این مسأله غیر از آن مسأله است اینکه‏ انسان دنبال این باشد که جامعه تبدل نوعی پیدا می‏کند یک مسأله است ، و
اینکه علتش چیست مسأله دیگری است اولی پذیرفتن این مسأله است که اصلا ماهیت جامعه تغییر می‏کند ، بدین معنی که تمام تشکیلات و نظامات جامعه‏ از آن بن گرفته تا رو ، به کلی عوض می‏شود [ و جامعه ] نوع دیگری شمرده‏ می‏شود غیر از نوع اولش ، [ ولی دومی شامل این مسأله نیست ] از نظر
مارکسیستها نوع ابزار تولید که تغییر کرد ، نوعیت جامعه نیز عوض می‏شود .
گویا در ذیل بیان " توجیه تاریخ از راه دین " مطلب دیگری را گنجانده‏ که به آن ارتباط ندارد ، یعنی نظریه دیگری درباره تاریخ هست و آن نظریه‏ ادواری بودن تاریخ است که به دین هم ارتباط ندارد این نظریه می‏گوید تاریخ همیشه یک حرکت دوری را طی می‏کند ، حرکت خود را از نقطه ای شروع‏
می‏کند ، بعد دو مرتبه برمی‏گردد به همان نقطه ، توجیه دینی هم نمی‏خواهند بکنند ، توجیه طبیعی می‏خواهند بکنند ، می‏گویند : ابتدا توحش است در توحش ، فکر و فرهنگ و تمدن نیست ولی اراده و قدرت روحی هست در اثر این حالت توحش ، قدرت اجتماعی به وجود می‏آید بعد قدرت ، تمدنی را به‏ وجود می‏آورد بعد که تمدن و فرهنگ به وجود آمد ، به تدریج افکار خیلی‏ عالی و ظریف به وجود می‏آید و هر چه ه بشر در تمدن و فرهنگ بالاتر برود از اراده اش کاسته می‏شود و تا حد زیادی نیز به تعبیر ما نعمتزده می‏شود ، و این نعمتزدگی ، افراد را [ خصوصا طبقه‏ حاکمه را ] سست می‏کند و همین منجر به یک سلسله انقلابات یا منجر به این‏ می‏شود که قوای دیگری از جای دیگر ظهور کند و اینها را به کلی منقرض‏
نماید و از بین ببرد . فقط به جامعه نگاه نکنید ، یک جور دیگر هم مثال بزنیم : معمولا در خانواده ها ، در این زندگیهای ما ، می‏بینید یک آدمی پیدا می‏شود خیلی‏ سختکوش ، پرکار ، جدی ، تن به زحمت بده ، این فرد یک کارخانه یا یک‏ تجارتخانه تأسیس می‏کند ، کار و ابتکار را به حد اعلا می‏رساند ، ولی خودش‏
چون از یک خانواده طبقه چهاری به وجود آمده ، عادت کرده به زندگی سخت‏ ، عادت کرده به گرما و سرما و تحمل سختی اینها او را یک انسان جدی بار آورده است بعدها زن و بچه اش در این زندگی که مقرون به رفاه است بزرگ‏ می‏شوند نسل بعد از او که بچه های او باشند یک آدمهای متوسطی از آب در
می‏آیند چون اوائل زندگیشان در زندگی همین آدم بوده و در سختی بزرگ شده‏ اند اینها هم تا حد زیادی آدمهای جدی و کارآمدی هستند و آن ثروت را حفظ می‏کنند ولی بچه های اینها که به وجود می‏آیند ، چون اینها تدریجا زندگی و رفاه و خوشی را توسعه می‏دهند ، کم کم از این منزل می‏روند به منزل دیگری ،
این فرش را تبدیل می‏کنند به فرش دیگری ، خوراکشان تغییر می‏کند ، لباسشان تغییر می‏کند ، زیورشان تغییر می‏کند ، دیگر آن نسل سوم یک‏ موجودهایی می‏شوند نازپرورده که فقط باید به آنها رسید ، از کوچکترین رنج‏ ناراحت می‏شوند ، در نتیجه قدرت این را که آن زندگی و آن ثروت را ضبط
کنند ندارند ، همینکه پدر مرد ، در مدت کمی تمام زندگی را به باد می‏دهند ، دوباره برمی‏گردند به همان صورت فقیرهای درجه اول و به مفلوکیت ، بعد دو مرتبه بچه های اینها اگر بچه هایی باشند که در فقر و مسکنت بزرگ‏ بشوند باز ممکن است از نوع همین حرکت شروع بشود ، و لهذا در دنیای ما
خیلی کم اتفاق می‏افتد که یک خانواده ثروتمند چهار پنج نسل پشت سر هم ثروتمند باقی بماند ، بلکه نقرض می‏شوند . همچنین می‏بینید دولت می‏آید در یک خانواده ای ، دو سه نسل که در میان‏ اینها هست از بین می‏رود و از یک خانواده دیگر سر در می‏آورد ، باز همین‏ طور از خانواده دیگر سر در می‏آورد ، که این با اصول مارکسیستها هم جور در نمی‏آید ، یعنی یک حساب دیگری است ، یک حساب روانشناسی است شما سلسله های سلاطین را نگاه کنید ، هر سر سلسله ای یک مرد جدی ای بوده که‏
در دامن سختیها پرورش پیدا کرده ، و او بوده که توانسته قدرتی به وجود بیاورد ، یک سلسله ای را براندازد و نظمی ، امنیتی ، قدرتی ، شوکتی به‏ وجود آورد ، زمینه برای بچه هاشان درست کردند ، بچه هاشان تا یکی دو نسل‏ از نظر اراده و سختکوشی بد نیستند ، ولی هر چه رو به این طرف می‏آید کم‏
کم اینها یک مردمان عشرت طلب و " نازپرورده تنعم " در می‏آیند شاه‏ اسماعیل صفوی را در نظر بگیرید و شاه سلطان حسین را ، او که سر سلسله‏ است چه جور آدم مقتدری است و این چه جور ؟ همه سر سلسله ها افرادی قوی‏ بوده‏اند ، و همه افرادی که به دست آنها آن سلسله منقرض شده افرادی‏
ضعیف بوده‏اند ، ولی این ضعفشان علت دارد و آن این است که اینها کم کم‏ به رفاه خو گرفته اند پس این است که [ می‏گویند تاریخ ] حرکت دوری دارد . اینها معتقدند که جامعه ها هم همین جور است ، یعنی ترقیها و انحطاطها نیز همیشه یک حرکت دوری را طی می‏کند ، از یک مبدئی شروع می‏کند ، جبرا یک قوس عودی را طی می‏کند و بعد جبرا مسیر انحطاط را می‏پیماید ، پس‏ حرکت تاریخ یک حرکت دوری است منتها حداکثر این است که آنهایی که‏ اندکی دقیق تر هستند می‏گویند درست به آن نقطه اول نمی‏رسد ، بلکه ون از تجربیات گذشته تا حدی استفاده می‏شود می‏رسد به آن نقطه اول ولی در سطحی‏ بالاتر ، و لذا می‏گویند حرکت تاریخ حرکتی حلزونی است یعنی دور می‏زند می‏آید به مقابل نقطه اول نه به عین نقطه اول ، و دو مرتبه دور می‏زند و همین طور ، ولی به هر حال حرکت ، مستقیم نیست ، برگشت دارد ، همیشه تاریخ برگشت دارد مؤلف ، آن نظریه را می‏خواسته‏ بگوید ولی خیلی مجمل و مندمج گفته و در ذیل نظریه دین هم گفته ، با اینکه‏ ربطی به نظریه دین ندارد 

 

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   12 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله فلسفه تاریخ
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.