سخنرانى در مسجد الجواد
تذکر: این مقاله مجموعه چند سخنرانى استاد شهید در مسجدالجواد است که در فروردین ماه پنجاه و هشت ایراد گردید و ازجمله آخرین کنفرانسهاى عمومى آن مرحوم به حساب مىآید. از آنجا که پارهاى از نکات طرح شده در این مجموعه گفتار،باآنچه که ایشان در مسجد فرشته بیان کردهاند،مشترک بوده است،لذا مواردى را که در سخنرانیهاى مسجد فرشته ذکر گردیدهبصورت پاورقى به این مقاله اضافه کردهایم.
بسم الله الرحمن الرحیم
در آغاز سخن به مضمون یک آیه از آیات کریمه قرآن اشارهمیکنم که در حکم دیباچه این بحثخواهد بود.خداوند رحماندر سوره مبارکه مائده میفرماید:
الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم و اخشون... (1)
آیه خطاب به مسلمانان میفرماید:اکنون دیگر کافران ازدین شما نا امید شدهاند.آنها ناامیدند از اینکه بتوانند با دین شمامبارزه کنند.دشمنان شما شکست قطعى خوردهاند و دیگر از ناحیه آنها خطرى شما را تهدید نمیکند.اما امروز که روز پیروزى استباید از چیز دیگرى ترس داشته باشید و آن ترس از منست.
مفسرین در تفسیر این آیه گفتهاند منظور این است که ازاین پس خطر از درون شما را تهدید میکند نه از بیرون.یعنى کهخطر بکلى رفع نشده بلکه تنها خطر دشمن خارجى از میان رفتهاست.
«از خدا ترسیدن»که در آیه آمده استبمعناى ترس ازقانون خداست،ترس از آنکه خداوند،نه با فضلش،بلکه با عدلشبا ما رفتار کند.در دعاى ماثور از امام على(ع)میخوانیم:یا منلا یخاف الا عدله...اى کسیکه ترس از او ترس از عدالت اوست. در یک نظام عادلانه که در آن حقیقتا هیچ ظلم و اجحافى نسبتبههیچکس صورت نمیگیرد،انسان تنها از اجراى عدالت است کهمیترسد.ترس او از این خواهد بود که مبادا خطائى مرتکب شودکه مستحق مجازات گردد. اینست که میگویند ترس از خدا درنهایت امر بر میگردد به ترس از خود،یعنى به ترس از تخلفات وجرائم خود.
آنجا که میفرماید اى مسلمانان،در آستانه پیروزى و شکستخصم،دیگر از دشمن بیرونى نترسید،بلکه از دشمن درون ترسداشته باشید،به یک معنا با آن حدیث معروف که پیغمبر اکرمخطاب به جنگاورانى که از غزوهاى برمیگشتند بیان فرمود،ارتباطپیدا میکند.پیغمبر در آنجا فرموده بود:شما از جهاد کوچکترباز گشتید اما جهاد بزرگتر هنوز باقى است (2) .
مولوى میگوید:
اى شهان کشتیم ما خصم برون مانده خصمى زان بتر در اندرون
آیهاى که برایتان تلاوت کردم همراه آیه یازده از سوره رعد ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم... (3) اساس و بنیانمناسبى را تشکیل میدهند براى تحلیل تاریخ اسلام.
بررسى تاریخ اسلام نشان میدهد که بعد از وفات پیغمبرمسیر انقلاب اسلامى که آن حضرت ایجاد کرده بود عوض شد.دراثر رخنه افراد فرصت طلب و رخنه دشمنانى که تا دیروز با اسلاممیجنگیدند،اما بعدها با تغییر شکل و قیافه خود را در صفوفمسلمانان داخل کرده بودند،مسیر این انقلاب و شکل و محتواىآن تا حدود زیادى عوض گردید،بدین ترتیب که از اواخر قرن اولهجرى،تلاشهائى آغاز شد تا از این انقلاب ماهیت اسلامى یکانقلاب ماهیتا قومى و عربى تعبیر بشود.وارثان میراث پیامبر بهعوض این که اعتقاد داشته باشند که این اسلام و ارزشهاى اسلامىبود که پیروز گردید و بعوض آنکه به حفظ و تداوم دستاوردهاىانقلاب اسلامى با همان معیارها و با همان اصول اعتقاد داشتهباشند،اعتقاد پیدا کردند به اینکه انقلاب ماهیتى قومى و عربىداشته و این ملت عرب بوده است که با ملل غیر عرب جنگیده وآنها را شکست داده است.بدیهى است که همین امر براى ایجادشکاف در درون جامعه اسلامى کافى بود.
در برابر این جریان گروهى به حق ادعا کردند که آنچه شمابعنوان اسلام مطرح میکنید اسلام واقعى نیست،زیرا در اسلامحقیقى،مسائل قومى و نژادى محلى از اعراب ندارد.از سوى دیگرگروهى نیز این مسئله را مطرح کردند که حالا که پاى قومیت در میان است چرا قوم عرب؟چرا ما نباید سرورى و آقائى داشته باشیم؟ به این ترتیب نطفه جنگهاى قومى و نژادى و یا به اصطلاح امروزناسیونالیستى و راسیستى در میان امت مسلمان بسته شد.
تاریخ دو سه قرن اولیه اسلام،مالامال از جدالها و نزاعهابین نژادهاى عرب،ایرانى،ترک،اقوام ما وراء النهر و...است. در ابتدا،در دوره بنى امیه،نژاد عرب روى کار آمد.بنى عباس کهبه خلافت رسیدند،با آنکه عرب بودند اما چون با بنى امیه ضدیتداشتند،ایرانیها را تقویت کردند و زبان و خط فارسى را رواجدادند.بعدها متوکل عباسى،هم بدلیل آنکه پیوندى با نژادترک پیدا کرده بودند (4) و هم از آن جهت که میخواستخودشرا از شر ایرانیها خلاص کند ترکها را بر امور مسلط کرد،و اعرابو ایرانیها را زیر دست قوم ترک قرار داد.
امروز نیز ما درست در وضعى قرار داریم نظیر اوضاع ایام آخرعمر پیامبر،یعنى وقتى که آیه الیوم یئس الذین...نازل شد.پیامقرآن به ما نیز این است که حالا که بر دشمن بیرونى پیروز شدهایدو نیروهاى او را متلاشى کردهاید،دیگر از او ترسى نداشته باشید،بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید،از منحرف شدن نهضتو انقلاب است که باید ترس داشته باشید.اگر ما با واقع بینى و دقتکامل با مسائل فعلى انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات وخودخواهىها را دخالت دهیم،شکست انقلابمان بر اساس قاعده«و اخشون»و براساس قاعده«ان الله لا یغیر...»حتمى الوقوع خواهد بود،درستبه همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساسبا شکست روبرو شد.
اصلى که در بسیارى از موارد صدق میکند این است که نگهداشتن یک موهبت از بدست آوردنش اگر نگوئیم مشکلتر،مطمئناآسانتر نیست.قدما میگفتند جهان گیرى از جهاندارى سادهتر است. و ما باید بگوئیم انقلاب ایجاد کردن از انقلاب نگاهداشتن سهلتراست.در همین انقلاب خودمان بوضوح میبینیم که از وقتى که بهاصطلاح شرایط سازندگى پیش آمده،آن نشاط و قوت و قدرتى را کهانقلاب در حال کوبیدن دشمن بیرونى داشت،تا حدود زیادى ازدست داده و یک نوع تشتت و تفرقه در آن پیدا شده است.البتهاین تفرقه یک امر غیر مترقبه و غیر قابل پیش بینى نبود،از قبلحدس زده میشد که با رفتن شاه آن وحدت و یک پارچگى که درمیان مردم بود تضعیف شود.
از اینجا معلوم میشود که بررسى ماهیت این انقلاب بعنوانیک پدیده اجتماعى ضرورت اساسى دارد.ما میباید انقلاب خودمانرا بشناسیم و همه جنبههایش را به بهترین نحو تحلیل کنیم.تنهابا این شناختن و تحلیل کردن است که امکان تداوم بخشیدن بهانقلاب و امکان حفظ و نگهدارى آنرا پیدا خواهیم کرد.
لازم است ابتدا یک بحث کلى درباره انقلابها مطرح کنیمو بعد از آن،انقلاب ایران را بطور اخص مورد بررسى قرار دهیمدر اولین قدم باید ببینیم انقلاب یعنى چه؟انقلاب عبارتست ازطغیان و عصیان مردم یک ناحیه و یا یک سرزمین،علیه نظم حاکمموجود براى ایجاد نظمى مطلوب.به بیان دیگر انقلاب از مقولهعصیان و طغیان است علیه وضع حاکم،بمنظور استقرار وضعى دیگر (5) باین ترتیب معلوم میشود که ریشه هر انقلاب دو چیز است، یکىنارضائى و خشم از وضع موجود،و دیگر آرمان یک وضع مطلوب، شناختن یک انقلاب یعنى شناخت عوامل نارضائى و شناخت آرمانمردم.
در مورد انقلابها بطور کلى دو نظریه وجود دارد،یک نظریهاین است که اصلا همه انقلابهاى اجتماعى عالم،اگر چه در ظاهرممکنستشکلهاى مختلف و متفاوتى داشته باشد،روح و ماهیتشانیکى است.پیروان این نظریه میگویند تمام انقلابها در دنیا،چهانقلاب صدر اسلام چه انقلاب کبیر فرانسه،جه انقلاب اکتبر و یاانقلاب فرهنگى چین و...با اینکه شکلهایشان فرق میکند در واقعیک نوع انقلاب بیشتر نیستند.در ظاهر به نظر میرسد که یکانقلاب مثلا علمى است و دیگرى سیاسى است،یکى دیگر انقلابمذهبى و قس علیهذا،با این حال روح و ماهیت همه اینها یکچیز بیشتر نیست،روح و ماهیت تمام انقلابها اقتصادى و مادىاست.
انقلابها از این جهت درستشبیه یک بیمارى است که درموارد مختلف آثار و علائم متفاوت و مختلفى نشان میدهد،امایک طبیب و پزشک میفهمد که همه این علائم مختلف و متفاوت و همه این نشانهها و آثار که بظاهر مختلفند یک ریشه بیشترندارند.این آقایان میگویند در همه انقلابها،در واقع نارضائیها درنهایت امر بیک نارضائى برمیگردند خشمها نیز همگى بیک خشم،و آرمانها نیز همگى بیک آرمان منتهى میشوند.تمام انقلابهاىدنیا در واقع انقلابهاى محرومان است علیه برخوردارها.ریشههمه انقلابها در آخر بمحرومیتبرمیگردد. (6)
در زمان ما این مسئله-تکیه بر روى منشا طبقاتى انقلابها-رواج بسیار پیدا کرده و حتى کسانى هم که از مفاهیم اسلامىسخن میگویند و دم از فرهنگ اسلامى میزنند،خیلى زیاد روىمسئله مستضعفین،استضعافگرى و استضعاف شدگى تکیه میکنند. بطورى که این افراط بنوعى تحریف و انحراف کشیده شده است.
پیروان نظریه دوم میگویند،بخلاف آنچه معتقدان نظر اولادعا میکنند،همه انقلابها ریشه مادى صرف ندارد.البته ممکناست ریشه پارهاى از انقلابها دو قطبى شدن جامعه از نظر اقتصادىو مادى باشد،و یک شاهد مثال در اینمورد تعبیر حضرت امیر(ع) است در خطبهاى که بمناسبت آغاز خلافت ایراد فرمود. (7) .
امام علیه السلام در این خطبه از کظه ظالم-سیرى و اشباعظالم-و سغب مظلوم-گرسنه ماندن مظلوم-نام میبرد.یعنىدو قطبى شدن جامعه و تقسیم آن بمعدودى افراد سیر و کثیرىافراد گرسنه.سیرى که از شدت پرخورى ثقل کرده و باصطلاح تخمه(سوء هاضمه)پیدا میکند و گرسنهاى که از شدت محرومیتشکمشبه پشتش مىچسبد.
بر طبق نظر دوم درباره انقلابها،تقسیم جامعه از نظراجتماعى و اقتصادى به دو قطب محروم و مرفه شرط ضرورى پیدایشانقلاب نیست.بسا ممکن است انقلابى خصلت انسانى محضداشته باشد.طغیان به جهت گرسنگى،اختصاص بانسان ندارد. حیوان هم اگر خیلى گرسنه بماند بسا هست که علیه انسان یا حیوانهاىدیگر و یا حتى علیه صاحبش طغیان میکند.حال آنکه در بسیارىموارد انقلابها صرفا خصلت انسانى داشتهاند.انقلاب هنگامىمىتواند انسانى باشد که ماهیتى آزادیخواهانه و ماهیتىسیاسى داشته باشد نه ماهیتى اقتصادى.چون این امکان هست درجامعهاى شکمها را سیر بکنند و گرسنگىها را تا حدى و یا بطور کلىاز بین ببرند،ولى بمردم حق آزادى ندهند،حق دخالت در سرنوشتخود و حق اظهار نظر و اظهار عقیده را از آنها سلب بکنند.مىدانیمکه هیچ کدام از این مسائل به عوامل اقتصادى مربوط نیستند. در چنین جامعهاى،مردم براى کسب این حقوق از دست رفتهقیام میکنند و انقلاب براه میاندازند و به این ترتیب انقلابى نهبا ماهیت اقتصادى بلکه با ماهیتى دمکراتیک و لیبرالى بوجودمیآورند.
علاوه بر دو نوع ماهیتى که ذکر کردیم،انقلاب میتواندماهیتى اعتقادى و ایدئولوژیک داشته باشد.بدین معنى که مردمىکه به یک مکتب ایمان و اعتقاد دارند و به ارزشهاى معنوى آنمکتب،شدیدا وابسته هستند،وقتیکه مکتب خود را در معرض آسیب میبینند و وقتى آنرا آماج حملههاى بنیان برافکن میبینند،خشمگین و ناراضى از آسیبهائى که بر پیکر مکتب وارد شده و درآرمان برقرارى مکتب بطور کامل و بى نقص،دستبه قیام میزنند. انقلاب این مردم ربطى به سیر یا گرسنه بودن شکمشان و یا ارتباطىبا داشتن یا نداشتن آزادى سیاسى ندارد،چرا که ممکن است اینانهم شکمشان سیر باشد و هم آزادى سیاسى داشته باشند اما از آنجاکه مکتبى را که در آرزو و آرمان آن هستند،استقرار نیافته میبینند،برمیخیزند و قیام میکنند.
اگر بخواهیم عوامل ایجاد انقلاب را دسته بندى کنیم،بایننتیجه میرسیم که عامل ایجاد قیامها یا از نوع عامل اقتصادى ومادى است،یعنى قطبى شدن جامعه و تقسیم آن به دو قطب مرفهو محروم،و برخوردار و بىنصیب است که سبب قیام میگردد.
طبعا آرمان چنین قیامى هم رسیدن بجامعه ایست که در آناز این شکافهاى طبقاتى اثرى نباشد،یعنى رسیدن بجامعهاى بىطبقه.و یا عامل آن،وجود خصلتهاى آزادیخواهانه در بشر است. یکى از ارزشهاى والاى انسانى همین خصوصیت آزادیخواهى اوستیعنى براى یک انسان،آزاد بودن و آقا بالا سر نداشتن از هر اندازهارزش مادى ارجمندتر است (8) .
در نامه دانشوران نوشتهاند،بو على سینا در وقتیکه شغلوزارت همدان را داشت (9) روزى با دبدبه و کبکبه وزارت از راهى میگذشت اتفاقا دید کناسى در کنار دیوارى مشغول خالى کردنچاه است.کناس ضمن کار این شعر را با خود زمزمه میکرد:
گرامى داشتم اى نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت
بوعلى از دیدن وضع کناس و شعرى که میخواند بخنده افتادبا خود فکر کرد این بابا با این شغل پستى که براى خودشانتخاب کرده،تازه هنوز سر نفس خود منت میگذارد که من تو رامحترم شمردم.دستور داد کناس را بحضورش بیاورند.بعد رو به اوکرد و گفت،انصاف اینست که هیچ کس در دنیا به اندازه تونفس خودش را گرامى نداشته است.کناس نگاهى بدبدبه و کبکبهبوعلى کرد،فهمید که او وزیر است،جواب داد،شغل من با همهپستى که دارد بمراتب شریفتر از شغل تو است تو ناچارى هر روز کهپیش پادشاه میروى تا بحد رکوع در جلوى او خم شوى،حال آنکه من آزادم و نیاز به بندگى کسى ندارم،نوشتهاند بوعلى باشرمسارى از کناس جدا شد و رفت.
آنچه که کناس بر زبان آورد،حکایت از واقعیتى میکند کهدر فطرت هر انسانى قرار دارد.این فطرت آزادگى انسان است کهکناسى را،به خم شدن در برابر یک جبار،یک پادشاه،و یا یکانسان مثل خود ترجیح میدهد،و لو هر قدر هم که انجام چنینکارى مزایاى مادى بدنبال داشته باشد.در نقطه مقابل انسان ازاین جهت،حیوان قرار دارد که این مسئله برایش مطرح نیست،حیوان تنها میخواهد شکمش سیر باشد و دیگر هیچ،حال آنکهیک انسان آزادگى را به هر چیز دیگر ترجیح میدهد.
باین ترتیب بسیار طبیعى است که عامل حرکت ملتى،عاملسیاسى باشد نه عامل اقتصادى، و مادى.انقلاب فرانسه بعنوانمثال،از این قبیل انقلابهاست،بعد از آنکه فیلسوفان و حکمائىنظیر روسو آنهمه تبلیغ درباره آزادى و آزادى خواهى و حیثیتانسانى و حریت و ارزشهاى آن کردند،زمینه قیام را آماده ساختند ومردم که بیدار شده بودند،براى کسب آزادى انقلاب کردند.
عامل سوم ایجاد انقلابها،عامل آرمان خواهى و عقیده طلبىاست،انقلابهاى اصطلاحا ایدئولوژیک.اینگونه انقلابها جنگعقایدند نه جنگ اقتصادى در مظهر عقاید.جنگهاى مذهبى نمونهخوبى از نبردهائى است که بر سر عقیده و آرمان بر پا میگردد.قرآننیز بر این نکته تکیه میکند،در آیه سیزدهم سوره آل عمران نکتهظریفى مندرج است.آیه مربوط بجنگ مسلمانان با کفار در غزوهبدر است.آنجا که آیه از مؤمنان نام میبرد،جنگ آنان را جنگایدئولوژیک و جنک عقیده مینامد.حال آنکه از جنگ کافران بجنگعقیده تعبیر نمیکند.آیه میفرماید:
قد کان لکم آیة فى فئتین التقتا فئة تقاتل فى سبیل الله و اخرى کافرة (10)
در برخوردى که میان دو گروه روى داد،عبرت و نشانهاىبراى شما وجود دارد،یک گروه از اینان در راه خدا یعنى براىایمان و عقیدهشان میجنگیدند،و اما آن گروه دیگر کافر بودند. آیهنمیگوید که گروه دوم نیز در راه عقیده نبرد میکردند،زیرا جنگ آنهاواقعا ماهیت ایمانى نداشت،حمایت امثال ابو سفیان از بتها،بدلیلاعتقاد به بتها نبود چرا که ابو سفیان میدانست اگر نظم تازهاىمستقر شود،از قدرت و شوکت او چیزى باقى نمیماند،او در واقعاز منافع خودش دفاع میکرد نه از اعتقاداتش.
اکنون نهضت ما با این پرسش روبروست که،اساسا انقلابایران چه ماهیتى دارد؟آیا ماهیت طبقاتى دارد؟آیا ماهیتلیبرالیستى دارد؟آیا ماهیت ایدئولوژیکى و اعتقادى و اسلامىدارد؟ آنهائى که معتقدند تمام انقلابها ماهیت مادى و طبقاتىدارد،میگویند واقعیت این است که انقلاب ایران قیام محرومینعلیه مرفهها بوده است.یعنى در ایران دو طبقه در مقابل یکدیگرایستادهاند،طبقه اغنیا و طبقه فقرا و این انقلاب اگر میخواهد ادامهپیدا کند میباید همین مسیر را بپیماید.آن عدهاى هم که خود رامسلمان میدانند اما شبیه ایندسته مىاندیشند،سعى مىکنند بهقضیه رنگ اسلامى بزنند.اینها مىگویند بحکم آیه و نرید ان نمنعلى الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثین و نمکنلهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون... (11) اسلام هم تاریخ را بر اساس دو قطبى شدن جامعهها و جنگاستضعافگر و استضعاف شده و پیروزى استضعاف شده بر استضعافگرتفسیر میکند.این انقلاب هم یک نمونه از آنها است.
فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد
تعداد صفحات این مقاله 41 صفحه
پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید
دانلود مقاله ماهیت و عوامل انقلاب اسلامى ایران