اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

اس فایل

مرجع دانلود فایل ,تحقیق , پروژه , پایان نامه , فایل فلش گوشی

دانلودمقاله انگیزه های مخالفت با حکومت علوی

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله انگیزه های مخالفت با حکومت علوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 


مقدمه
امام علی بن ابی طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینی منصوص از رسول گرامی اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذی حجه سی و پنج هجری
(ششصد و چهل و چهار میلادی) ، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال
عمومی و اصرار آنان برای پذیرش منصب حکومت ظاهری، مواجه شد، و با بیعت آنان و در
رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدی امر حکومت و خلافت بر
مسلمانان گردید.
در باره حکومت ظاهری امام علی(ع) و به تعبیر دیگر، حکومت علوی، چند مسأله از
مسلّمات تاریخی است.
نخست اینکه امام(ع) در فضای کاملاً آزاد سیاسی - اجتماعی و با اقبال عمومی و اشتیاق
توده های مردم مسلمان و بیعت از روی میل و اختیار آنان، به حکومت رسید؛ چون، مردم پس از
پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حکومت پیشینیان و انواع تبعیضها، بی عدالتیها و فساد و
تباهی، به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعیض آمیز و
ستم آلود، پایان دادن به دوران حکومت خلیفه پیشین و تعیین خلیفه جدید است، لذا پس از وی،
به در خانه وصی و جانشین بحق پیامبر(ص) حضرت علی(ع) روی آوردند و دست بیعت به
سویش گشودند و به طور جدی، خواهان حکومت علوی بودند و در برابر عدم پذیرش امام(ع) اصرار ورزیده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند. امام(ع) در این
باره فرموده است:
"ازدحام فراوانی که مانند یالهای کفتار بود [به هم فشرده و انبوه] مرا به قبول خلافت واداشت . آنان، از هر طرف، مرا احاطه کردند [و] چیزی نمانده بود که دو نور چشمم زیر پا له شوند!
آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو سو پاره شد!
مردم همانند گوسفندانی [گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.]
مانند شترهای ماده ای که به فرزندان خود روی آورند، به سوی من روی آوردید و می گفتید:
"بیعت!بیعت!".من،دستم رابستم وشماآن رامی گشودید.من،آن راازشمابرمی گرفتم وشما
به سوی خود می کشیدید."
طبری نیز نقل می کند که امام علی(ع) در برابر اصرار مردم بر بیعت، فرمود: "این کار - بیعت
- را نکنید. اگر من، وزیر و همکار امام مسلمانان باشم، بهتر از این است که امیر و حاکم بر
مسلمانان باشم."، اما آنان گفتند: "به خدا سوگند! ما، تو را رها نمی کنیم تا این که با تو بیعت
کنیم."
دوم اینکه امام(ع) پیش از این، برای رسیدن به امامت و حکومت ظاهری و زعامت سیاسی -
که آن را حق مسلّم خود می دانست - از هر گونه تلاش و اقدام ممکن، خودداری نورزید، اما پس از قتل عثمان، با وجود اقبال عمومی و اصرارشان برای حکومت و زعامت سیاسی، از پذیرش آن ابا ورزید. راز این اکراه و امتناع چیست؟
راز این امتناع، برای پژوهندگانی که از اوضاع آن مقطع زمانی آگاهی دارند و از روحیات و
ویژگیهای شخصیتی امام علی(ع) نیز شناختی، هر چند اجمالی، دارند، روشن است؛ زیرا، منصب
خلافت و حکومت ظاهری برای آن حضرت، یک هدف و یک ارزش اصیل نبود تا آن را به هر
قیمتی که شده و در هر شرایط سیاسی و اجتماعی بپذیرد و از پذیرفتنش نیز خوشحال شود، بلکه حکومت، برای آن بزرگ پیشوای دینی و برترین اسوه کمالات انسانی و الهی، چنان که خودش بارها بار فرمود ، وسیله ای برای پیاده کرده احکام نورانی اسلام ناب محمدی(ص) و نشر و تبلیغ فرهنگ غنی قرآنی و بسط عدالت همه جانبه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و رفع تبعیض و ستم از جامعه اسلامی بود.
امام(ع) با ارزیابی اوضاع موجود و ملاحظه دگرگونیهایی که در جامعه به وقوع پیوسته و ضد ارزشها، جایگزین ارزشها شده و مردم از فرهنگ اصیل اسلام ناب محمدی و احکام قرآنی
فاصله گرفته بودند، به خوبی می دانست که حکومت کردن بر چنین جامعه ای و سامان دادن
اوضاع نا بسامان اجتماعی و رفع تبعیض و فساد و بی عدالتی ها و باز گرداندن اوضاع به وضعیت دوران پیامبر(ص) کاری بس دشوار و بلکه محال است، بنابراین، از پذیرش حکومت خودداری می کرد.
دشواری تغییر اوضاع، از آنجا ناشی می شد که از یک سو، عموم مردم، با فضای آلوده و
وارونه دوران حکومتهای پیشین، بویژه دوران عثمان، خو گرفته بودند و آماده پذیرش احکام
اسلام ناب و رعایت اصول ارزشی و عدالت اجتماعی و اقتصادی نبودند و از سوی دیگر،
کارگزاران نظام حکومتی - که همگی، به جا مانده از دوران حکومت عثمان و یا خلفای پیش از او
بودند و بسیاری از آنان -‌ اگر نگوییم همه آنان - دستشان در اخذ و مصرف بیت المال، به نحو
دلخواه، باز بود و در این زمینه، فعال مایشاء بودند، به هیچ قیمتی حاضر نبودند از شغلها و پستهای آب و نان دار خود دست بکشند و مطیع امام(ع) - که تنها به ارزشها فکر می کرد - گردند.
این، واقعیتی است که در بسیاری از سخنان امام(ع) به آن تصریح شده است:
"مرا وا گذارید و به سراغ شخص دیگری بروید! زیرا، ما، به استقبال وضعی می رویم که چهره های مختلف و جهات گوناگونی دارد (اوضاع مبهم و پیچیده است)[و] دلها بر این امر (حکومت)، استوار، و عقلها ثابت نمی مانند[و] ابرهای فساد و فتنه، فضای جهان اسلام را تیره و تار ساخته و راه مستقیم - از غیر مستقیم - ناشناخته مانده است."
سوم، اینکه با وجود همه پشتیبانیهای مردمی و اصرار و پافشاری آنان بر بیعت و یاری امام
علی(ع) همان گونه که پیش بینی می شد - و امام نیز از آن آگاهی کامل داشت - پس از آغاز
حکومت و برداشتن نخستین گامهای اصلاحی و اقدامات اساسی برای اصلاح ساختار حکومتی و
دفع تبعیض و ستم از مردم، فتنه ها و مخالفتها، یکی پس از دیگری، مانند طوفانی سهمگین،
وزیدن گرفت و اوضاع سیاسی - اجتماعی جامعه را در هم ریخت، به طوری که حکومت کوتاه
حضرت، به جنگ و ... سپری شد.
اکنون پس از این توضیحات، به طرح و بررسی علل و انگیزه های مخالفت با حکومت علوی
می پردازیم. در بیان انگیزه های مخالفت با حکومت علوی، سعی ما بر این است که آنها را با
ملاحظه پیشینه تاریخی و مقطع زمانی شکل گیریشان طرح کنیم؛ زیرا، چنان که خواهیم دید،
بخشی از این مخالفتها، پیشینه تاریخی دارد و چنین نیست که پس از تشکیل حکومت علوی،
یکباره پیدا شده باشد.

 

 

 


برخی از مهمترین انگیزه های مخالفت با حکومت علوی، عبارت است از:
1- حسادت ورزی و برتری جویی نسبت به خاندان پیامبر
از انگیزه های مهم مخالفت با حکومت علوی که ریشه دار هم بوده و به عصر پیامبر
اکرم(ص) و شاید پیش از اسلام برمی گردد و مربوط به قبایل عرب و بویژه برخی قبایل قریشی
مکه است، حسادت ورزی و حس رقابت و برتری جویی نسبت به پیامبر(ص) و خاندان پاک
او(ع) است.
بررسیهای تاریخی نشان می دهد که بسیاری از اقوام و قبایل عرب، خصوصاً برخی از قبایل
قریش و در رأس آنان بنی امیه، بنا به انگیزه یادشده، هیچ گاه با پیامبر و خاندانش - که از
"بنی هاشم" بوده اند - خوب نبوده و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومی و قبیلگی، رشک می ورزیدند و بغض و کینه شان را در دل داشتند و بر این اساس، هرگز مایل نبودند که فردی از این خاندان، به حکومت برسد و بر آنان حکم راند.
از این رو، پس از قتل عثمان و آغاز بیعت مردم با امام علی(ع) بسیاری از قریشیان، یا با آن
حضرت بیعت نکردند و یا اگر بنا به انگیزه های سیاسی، مجبور شدند با او بیعت کنند، در باطن،
دشمنی و بغض او را در دل می پروراندند و از همکاری با حکومت علوی سر باز زده و پیوسته
مترصد ضربه زدن به او و براندازی حکومتش بوده اند.
برای همین است که می بینیم سر نخ بسیاری از توطئه ها، فتنه ها، آتش افروزیها علیه حکومت
علوی، در دست افراد و گروه ها و احزابی از همین اعراب و قریشیان مقیم مکه و مدینه است.
اشراف و طوایف قریش، پس از بعثت پیامبر(ص) نه تنها به آن حضرت ایمان نیاوردند،
بلکه پیوسته می کوشیدند او را از هدفش برگردانند و از ادامه رسالتش بازدارند. در مکه، قصد جان حضرت را کردند و پس از هجرت ایشان به مدینه، جنگهای فراوانی علیه پیامبر(ص) راه اندازی کردند.
در سال هشتم هجرت هم که با انبوه سپاه اسلام در مکه مواجه شدند و با اینکه مجد و عظمت پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان را دیدند و عفو و گذشت آن حضرت نیز شامل حال آنان شد، اما
مشرکان قریش و همپیمانان آنان و در رأس آنان، اشراف و سران قبایل، به سرکردگی ابوسفیان،
از روی ترس و زیر برق شمشیر سپاه اسلام تسلیم شدند؛ زیرا، به دلیل روحیه برتری جویی و
تعصب خشک قومی و قبیلگی، برایشان سخت بود که زیر بار آیین محمدی(ص) بروند و سلطه
و حاکمیت و آقایی و سروری آن حضرت را - که از بنی هاشم بود - بپذیرند. آنان، از اینکه افتخار آقایی و سروری بر عرب، نصیب فردی از طایفه آنان نشده است، ناراحت بودند و نسبت به پیامبر(ص) حسادت می ورزیدند، اما از آنجا که قادر به انتقال منصب الهی نبوت و رسالت – که از نظر آنان، ریاست و حکومت بر جزیرة العرب به حساب می آمد، نه صرف یک مسؤولیت و
منصب الهی جهت هدایت بشر - به خاندان خویش نبوده اند، به مسأله جانشینی و خلافت پس از
آن حضرت می اندیشدند و برای تصاحب آن، سرمایه گذاری کردند. با اعلام ولایت حضرت
علی(ع) از سوی پیامبر(ص) حسادت و کینه ورزی قریشیان نسبت به پیامبر و خاندانش دو
چندان شد و آن ان در محافل و مجالس حزبی و گروهی خود، نسبت به علی(ع) توطئه چینی کرده
و به دنبال آن با رواج شایعات و ایراد تهمتها علیه او، به تخریب شخصیت وی پرداختند تا بلکه
بتوانند او را از چشم پیامبر(ص) و مسلمانان بیندازند. در ادامه این سناریوی شوم، در آخرین
لحظات حیات پیامبر(ص)، از وصیت کتبی آن حضرت در باره خلافت و جانشینی علی(ع)
جلوگیری کردند.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله   35 صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله انگیزه های مخالفت با حکومت علوی

دانلود مقاله حکومت صفاریان

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله حکومت صفاریان دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

دانلود مقاله حکومت صفاریان


دانلود مقاله حکومت صفاریان

لینک پرداخت و دانلود *پایین مطلب *

 فرمت فایل :Word  (قابل ویرایش و آماده پرینت )

  تعداد صفحه:4

  فهرست مطالب :

 

حکومت صفاریان

کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد

فرمانروایان صفاری

 

 مقدمه

یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دورهٔ حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می‌کرد و هرآنچه بدست می‌آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت می‌کرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت می‌کرد مردی به نام صالح بن نصر کنانی بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند.


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله حکومت صفاریان

پایان نامه ی بررسی دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان. doc

اختصاصی از اس فایل پایان نامه ی بررسی دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان. doc دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

پایان نامه ی بررسی دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان. doc


پایان نامه ی بررسی دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان. doc

 

 

 

 

 

 

 

نوع فایل: word

قابل ویرایش 135 صفحه

 

پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد «M.A»

گرایش: تاریخ ایران اسلامی

 

چکیده:

اگرچه امپراتوری ساسانی در زمان حکومت یزدگرد سوم سقوط کرد، اما انحطاط این حکومت از چندین دهه قبل آغاز شده بود. انحطاط مزبور تنها به قلمرو سیاسی مربوط نمی شد بلکه در همه زمینه ها گسترش می یافت. اتفاقاً انحطاط سیاسی اندکی دیرتر از زمینه های دیگر شدت گرفت. مهم ترین جنبه های انحطاط جامعه ایرانی در سال های پایانی فرمانروایی ساسانیان عبارتند از:

الف- انحطاط اعتقادی ب- افزایش فقر مالی مردم ج- فشار ناشی از جنگ های شاهان د- افزایش مالیات‌ها.

دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان عبارتند از: 1- ناخشنودی مردم ایران از حکومت ساسانی در پایان کار این خاندان 2- امتیازهای طبقاتی و برخورداری دسته ای خاص از این امتیاز و محروم ماندن اکثریت مردم در دوره ساسانی 3- انحطاط عقیدتی حکومت ساسانی بر اثر اقدامات و رفتارهای نسنجیده موبدان زرتشتی 4- اختلافات داخلی بین شاهزادگان ساسانی به خاطر رسیدن به سلطنت 5- انتشار آیین اسلام در واقع منادی اصلاحات اجتماعی و برابری انسانها بدون توجه به قومیت ها، نژادها و موقعیت های اجتماعی بود.

 

پیشگفتار:

اینجانب برای پی بردن به علل اصلی سقوط ساسانیان و شناسایی ریشه های نابسامانی و انحطاط امپراتوری ساسانی، موضوع پایان نامه خود را انتخاب کردم.

بحران های داخلی، ضعف و فساد دستگاه حاکمه، نفوذ ایدئولوژی اسلام در مرزنشینان ایران و ... باعث گردید تا حکومت ساسانی که روزگاری می توانست در سطح جهانی تهاجمات وسیع امپراتوری قدرتمند روم را دفع کند، به سرعت از پای درآید و شهرهای مرزی ایران یکی بعد از دیگری سقوط کند و تیسفون به دست اعراب مسلمان بیفتد.

در پایان از استاد راهنمایم، دانشمند فرزانه جناب آقای دکتر داود اصفهانیان و استاد مشاورم سرکار خانم دکتر لیلی خبازی، که در تهیه و گردآوری منابع تاریخی و نگارش پایان نامه، بنده را راهنمایی نموده اند، سپاسگزاری می نمایم.

                                                                                                    

مقدمه

تاریخ ایران بعد از اسلام، از فتح مداین بدست اعراب مسلمان آغاز می شود که به دنبال آن امپراتوری کهنسال ساسانی انقراض یافت و سراسر ایران به دست اعراب مسلمان افتاد. این حادثه بزرگ سرفصل تاریخ جدید ایران و پایان عهد باستان آن به شمار می رود. و هر کسی به تاریخ ایران می نگرد می خواهد سرّ این نکته را کشف کند و معلوم بدارد که امپراتوری ساسانی به چه سبب با سرعتی چنان شگفت انگیز سقوط کرد. تحقیق این نکته، مستلزم غور در تاریخ اواخر دوره ساسانی و مطالعه وقایع و احوالی است که منجر به ضعف و انحطاط قطعی حکومت ساسانی گشت.

می توان گفت که مقارن هجوم اعراب مسلمان، ایران خود از پای درآمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابتهای میان نجبا، آن را به کنار ورطه نیستی کشانیده بود. حرص و تجمل تمام مبانی حکومت ساسانی را سست و ضعیف کرده بود موبدان در دوره سلطه ساسانیان بر ایران در حقیقت ابزار سلطه سیاسی شاهان و توجیه کننده سیاست های آنان به شمار می رفتند. و با همه قدرتی که در دستگاه شاهی داشتند هرگز قدمی به نفع مردم محروم برنمی داشتند و از حقوق آنان دفاع نمی کردند. در شرایطی که قوه قضایی کشور، در انحصار موبدان بود و آنان در امور کشور نقشی اساسی داشتند، هرگز به هنگامی که مردم دچار شدیدترین مشکلات اقتصادی بودند و گاه با قحطی و بیماری دست و پنجه نرم می کردند کاری به نفع آنان نمی کردند.

پیوستگی دین و دولت که اساس سیاست دولت ساسانی به شمار می آمد موبدان را مداخله جوی و قدرت طلب نموده بود. جامعه ساسانی آماده پریشانی و پاشیدگی بود و در این جامعه بین طبقه اشراف و نجبا با طبقه عامه جدایی بسیار بود. به تعبیر نویسنده نامه تنسر این اشراف و نجبا از عامه مردم به، (لباس و مرکب و سرای و بستان وزن و خدمتکار) ممتاز بودند. در جامعه ساسانی، هر فرد و هر خانواده جا و مقامی داشتند و هیچ کس نمی توانست خواهان درجه یی باشد برتر از آنکه به مقتضای نسب به او تعلق دارد. خون و نژاد، عامل عمده یی در امتیاز طبقاتی به شمار می‌آمد و عامل دیگر مالکیت بود.

از مرگ خسروپرویز تا به تخت نشستن یزدگرد سوم بیش از چهار سال نمی گذشت که در این چهار سال اگر پادشاهی شهر براز، را به حساب نیاوریم، یازده نفر به تخت پادشاهی این کشور نشسته اند. این سلطنتهای لرزان نشان می دهد که اوضاع سیاسی در آن سال ها تا چه اندازه بی ثبات بود و چگونه این امپراتوری گسترده از داشتن قدرتی که حافظ نظم دربار شاهنشاهی باشد محروم بوده است. جنگ های طولانی ایران و روم در مدتی بیش از بیست سال، که جز در سال های نخست به زیان ایران بود، فشار زیادی بر مردم وارد می کرد. در این جنگ ها چه نیروهای انسانی فراوانی که از پا درآمد و چه شهرها و روستاها که بیهوده ویران شد و چه مالیاتهای سنگین که برای تامین هزینه این جنگ های طولانی بر ملت تحمیل گردید. ناامنی شهرها و راه ها که پی آمد چنین وضعی است، بحران وضع بازرگانی و خرابی اقتصاد، عواملی بودند که هر یک، برای ناخشنود کردن مردم و ایجاد گلایه و شِکوه و مقاومت در برابر دولت، کافی بود، چه رسد بدانکه همه یکباره فراهم آید. می‌توان گفت از نیمه دوم پادشاهی خسروپرویز تا جلوس یزدگرد سوم، مردم ایران از دو دسته اقلیت و اکثریت تشکیل می شد. اقلیتی از درباریان و وابستگان به آن، از لشکریان و موبدان گرفته تا دهقانان (مالکان) که همه چیز برای آنان آماده بود، و اکثریتی که هرچه می خواست، نداشت. و نیز طبقه اشراف یا بزرگان امتیازات ویژه ای مانند حق درس خواندن و رسیدن به شغل های مهم را در انحصار خود گرفته بودند و طبقه عامه مردم که شامل کشاورزان و پیشه وران بود از این امتیازات محروم بودند. موبدان که از بانفوذترین و قدرتمندترین طبقات جامعه ساسانی محسوب می شدند با رفتارها و کارهایی که انجام دادند آسیب های جدی به آیین زرتشت وارد کردند و نه تنها در مواقع سختی پشتیبان مردم نبودند بلکه بیشتر توجیه کننده کارهای ظالمانه شاهان ساسانی بر مردم بودند. بدون تردید مردم از موبدان زرتشتی به شدت ناخرسند بودند. علاوه بر این احکام و مراسم مذهبی در آیین زرتشت بسیار سخت و طاقت فرسا بود و در حالی که احکام دین اسلام بسیار معقول و منطقی و آسان بود و نیز دین اسلام بر مساوات و عدالت و برابری انسانها بدون توجه به قومیت و نژاد و موقعیت اجتماعی، تأکید داشت.

 

فهرست مطالب:

چکیده    

پیشگفتار 

مقدمه    

شناخت منابع و نقد و بررسی آنها        

فصل اول: کلیات   

1- 1. هدف

1-2. پیشینه تحقیق

1-3. روش کار و تحقیق

قلمرو جغرافیایی ساسانیان                                                                           

فصل دوم: اوضاع سیاسی و تشکیلات اداری و اوضاع اجتماعی و اقتصادی ایران در دوره ساسانی  

2- 1. اوضاع سیاسی ایران در دوره ساسانی      

2-2. تشکیلات اداری حکومت ساسانی

2- 3. اوضاع اجتماعی ایران در دوره ساسانی    

2- 4. اوضاع اقتصادی ایران در دوره ساسانی    

فصل سوم: مذاهب دوره ساسانی         

3-1. آئین زرتشت

3- 2. آئین مانی    

3- 3. آئین مزدک  

فصل چهارم: جنگ های ساسانیان با اعراب مسلمان و دلایل انقراض حکومت ساسانی      

مقدمه فصل چهارم                                                                                     

4-1. جنگ یُل یا (واقعه جسر)

4- 2. واقعه بویب یا (واقعه نُخیله)      

4- 3. جنگ قادسیه

4- 4. فتح مداین   

4- 5. جنگ جلولاء

4- 6. جنگ شهر شوشتر     

4- 7. جنگ نهاوند

4- 8. دلایل انقراض حکومت ساسانی  

فصل پنجم: نتیجه گیری      

نتیجه‌گیری          

پیوست ها

منابع و مآخذ        

فهرست منابع       

چکیده انگلیسی      

 

منابع و مأخذ:

1- ابن اثیر، عزالدین علی، 1370، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، مترجم عباس خلیلی، انتشارات علمی، تهران، جلد دوم.

2- ابن ندیم، 1346، الفهرست، مترجم رضا تجدد، انتشارات ابن سینا، تهران.

3- اصفهانی، حمزه، 1346، سنی ملوک الارض و الانبیاء، مترجم دکتر جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران.

4- امستد، 1334، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، مترجم دکتر مقدم، انتشارات ابن سینا، تهران.

5- اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مفصل ایران از صدر اسلام تا انقراض قاجاریه، انتشارات کتابخانه خیام، تهران.

6- آلیاری، حسین، 1385، جزوه نقد و بررسی تاریخ ایران از سقوط ساسانیان تا آغاز خلافت عباسی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد شبستر.

7- بلاذری، احمدبن یحیی، 1346، فتوح البلدان، مترجم آذرنوش آذرتاش، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران.

8- بلعمی، ابوعلی، 1372، گزیده تاریخ بلعمی، انتخاب و شرح دکتر جعفر شعار، دکتر محمود طباطبایی، نشر قطره، تهران، چاپ اول.

9- بیرونی، ابوریحان، 1363، آثار الباقیه، مترجم اکبر داناسرشت، انتشارات امیرکبیر، تهران.

10- بویل، جی. آ، 1368، تاریخ ایران کمبریج (از سلوکیان تا فروپاشی دولت ساسانیان)، مترجم حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران، جلد سوم(قسمت اول)، چاپ اول.

11- بهمنش، احمد، 1332، تاریخ ملل قدیم آسیای غربی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران.

12- پلوتارک، 1346، حیات مردان نامی، مترجم رضا مشایخی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، جلد چهارم.

13- پیرنیا، حسن، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض ساسانیان، انتشارات کتابخانه خیام، تهران.

14- پیرنیا، حسن، ایران باستان، انتشارات دنیای کتاب، تهران، 3 جلد.

15- تاریخ سیاسی- اجتماعی ایران (قبل از اسلام)، 1370، شرکت چاپ و نشر ایران، تهیه شده در گروه تاریخ دفتر برنامه ریزی و تألیف کتب درسی.

16- جوان، موسی، 1340، تاریخ اجتماعی ایران، انتشارات بی تا، تهران.

17- خواجه نظام الملک طوسی، سیاست نامه، به اهتمام هیوبرت دارک، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

18- دینوری، احمدبن داود، 1371، اخبار الطوال، مترجم دکتر محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران.

19- دورانت، ویل، 1337، تاریخ تمدن، مشرق زمین گاهواره تمدن، مترجم احمد آرام، انتشارات اقبال، تهران، جلد اول.

20- دیاکونف، 1354، تاریخ ماد، مترجم کریم کشاورز، انتشارات پیام، تهران.

21- دیاکونف، 1354، اشکانیان، مترجم کریم کشاورز، انتشارات پیام، تهران.

22- داندامایف، 1354، تاریخ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی هخامنشیان، مترجم میرکمال نبی پور، نشر گستره، تهران.

23- دوبوار، نیلسون، 1342، تاریخ سیاسی پارت، مترجم علی اصغر حکمت، انتشارات ابن سینا، تهران.

24- دریایی، تورج، 1384، شاهنشاهی ساسانی، مترجم مرتضی ثاقب فر،انتشارات ققنوس، تهران، چاپ دوم.

25- راوندی، مرتضی، 1354، تاریخ اجتماعی ایران، انتشارات امیرکبیر، تهران، جلد اول.

26- زرین کوب، عبدالحسین، 1373، تاریخ مردم ایران (1) (ایران قبل از اسلام)، انتشارات امیر کبیر، تهران، جلد اول، چاپ چهارم.

27- زرین کوب، عبدالحسین، 1371، تاریخ مردم ایران، انتشارات امیرکبیر، تهران، جلد دوم، چاپ سوم.

28- زرین کوب، عبدالحسین، 1373، تاریخ ایران (بعد از اسلام)، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ هفتم.

29- زرین کوب، عبدالحسین، 1380، بامداد اسلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دهم.

30- زرین کوب، عبدالحسین، 1386، کارنامه اسلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ دوازدهم.

31- زرین کوب، عبدالحسین، 1386، آشنایی با تاریخ ایران، انتشارات سخن، تهران، چاپ اول.

32- زیدان، جرجی، 1373، تاریخ تمدن اسلام، مترجم علی جواهرکلام، انتشارات امیرکبیر، تهران، جلد اول، چاپ هشتم.

33- سایکس، سرپرسی، 1363، تاریخ ایران، مترجم فخر داعی گیلانی، انتشارات دنیای کتاب، تهران، جلد اول.

34- شهیدی، سیدجعفر، 1370، تاریخ تحلیلی اسلام، شرکت چاپ و نشر ایران، تهران.

35- ضیاءپور، جلیل، مادها و بنیانگذاری نخستین شاهنشاهی در غرب فلات ایران، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران.

36- طبری، محمدبن جریر، 1352، تاریخ طبری، مترجم ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، جلد پنجم.

37- فیاض، علی اکبر، 1374، تاریخ اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، چاپ هفتم.

38- فرای، ر.ن، 1363، تاریخ ایران کمبریج (از اسلام تا سلاجقه)، مترجم حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران، جلد چهارم، چاپ اول.

39- فرای، ریچارد، 1344، میراث باستانی ایران، مترجم مسعود رجب نیا، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

40- کریستین سن، آرتور، 1375، ایران در زمان ساسانیان، مترجم رشید یاسمی، انتشارات دنیای کتاب، تهران، چاپ هشتم.

41- گیرشمن، رومن، 1383، ایران از آغاز تا اسلام، مترجم دکتر محمد معین، انتشارت معین، تهران، چاپ اول.

42- گوتشمید، آلفردفن، 1356، تاریخ ایران و ممالک همجوار آن از زمان اسکندر تا انقراض ساسانیان، مترجم کیکاوس جهانداری، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

43- گیبون، 1353، انحطاط و سقوط امپراطوری روم، مترجم فرنگیس شادمان، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، جلد اول.

44- لوکونین، 1350، تمدن ایران ساسانی، مترجم عنایت الله رضا، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

45- مستوفی، حمدالله بن ابی بکر، 1364، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ سوم.

46- مسعودی، علی بن الحسین، 1382، مروج الذهب، مترجم ابوالقاسم پاینده، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، جلد اول، چاپ هفتم.

47- مسعودی، علی بن الحسین، 1349، التنبیه والاشراف، مترجم ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.

48- نولدکه، تئودور، 1356، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، مترجم عباس زریاب خوئی، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران.

49- هرودوت، 1338، تاریخ هرودوت، مترجم دکتر هادی هدایتی، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، جلد اول.

50- هوار، کلمان، 1363، ایران و تمدن ایرانی، مترجم حسن انوشه، انتشارات امیرکبیر، تهران.

51- یعقوبی، ابن واضح، 1355، تاریخ یعقوبی، مترجم دکتر محمد ابراهیم آیتی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، جلد اول.


دانلود با لینک مستقیم


پایان نامه ی بررسی دلایل انقراض حکومت ساسانی توسط مسلمانان. doc

دانلودمقاله انتقادگری و انتقاد پذیری در حکومت علوی

اختصاصی از اس فایل دانلودمقاله انتقادگری و انتقاد پذیری در حکومت علوی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

 

انتقادگری و انتقاد پذیری در حکومت علوی
سیدمهدی موسوی کاشمری
مقدمه
مفهوم انتقاد
عیب جویی و انتقاد
نهی از منکر و انتقاد
فلسفه انتقاد
ارزش و جایگاه انتقادگری
نقد حاکمان
تفاوتهای اساسی نقد حاکمان و مردم
نقدپذیری حاکمان
انتقاد از حاکمان و امنیّت ملّی
مرز انتقاد و توطئه در حکومت علوی
علل فراخوانی علی(ع) به نقد حکومت خود
________________________________________

 


مقدمه

 

امروزه، یکی از جدّی ترین مسایل فلسفه سیاسی، نقش مردم در تعیین نوع و
هدایت سمت و سوی حکومت است. حضور مردم در صحنه سیاسی، نمادهای
گوناگون دارد که از مهمترین آنها، حضور نقادانه و جست و جوگرانه مردم در نوع
رفتار و منش مسؤولان حکومتی است. بشر ِجایزالخطاء اگر به حال خود واگذارده
شود، آن چنان در تهاجم ِانواع ِعوامل ِفساد، خودباخته می شود که گاهی بی آن که خود
بفهمد، در کمند شیطان گرفتار آمده و در عین حال، در پندار خود، خویشتن را راه
یافته می یابد.
خطر این گونه مردمان، اگر در پستهای حکومتی قرار گیرند، صد چندان است. به
گفته امیر مؤمنان علیه السلام: "فلیست تصلح الرعیّة الّا بصلاح الولاة"؛ [1] صلاح و
فساد امت، به صلاح و فساد حاکمان منوط است. هر چه دستگاههای کنترل کننده
فساد قدرت، زیادتر باشد، ضریب امنیت معنوی و صلاح والیان بیشتر خواهد بود و
شاید بر پایه همین فلسفه است که خداوند، با این که خود، برای ثبت اعمال بندگان،
کافی است و نیازی به مراقبی دیگر نیست، فرشتگان و جوارح را نیز مراقب رفتار
آنها قرار داده است. در دعای کمیل آمده است: "و کُلُّ سیّئةٍ أمرْتَ بإثباتها الکرام
الکاتبین الذین وکّلتهم بحفظ ما یکون منّی و جعلتهم شهوداً علیّ مع جوارحی و کنتَ
أنْتَ الرّقیب علیّ من ورائهم ...؛ [2] پروردگارا! ببخش از من، هر گناهی را که به
فرشتگان نویسنده خودت، دستور ثبت آن را دادی؛ همانها که به حفاظت از اعمال

 


|294|
من گمارده ای و آنان را شاهدان بر من، همراه با جوارحم قرار دادی و خود، از ورای
آنان، بر من مراقبی."
حضور مستمر مؤمنان در صحنه و نقد و ارزیابی دایمی نسبت به هم، بویژه از
ارکان و عاملان حکومت، نیک فطرتان و پاک نهادان ِپندپذیر را، همواره، در حال
صلاح نگه داشته و سست نهادان فرعونْ منش را، یا ساقط و یا کنترل و یا بی اعتبار
خواهد ساخت و بر عکس، بی تفاوتی آنان، میدان را برای عناصر بدخواه دین و
دنیای مردم و پیروان خط شیطان، خالی نگاه خواهد داشت.
با توجه به مطلب بالا، شایسته است که موضوع "نقد و انتقاد از دولتمردان" از
دیدگاه امام علی علیه السلام بررسی شود.
از آن جا که دامنه بررسی همه جانبه این موضوع، نوشته ای مبسوط را می طلبد، در
این جا، تنها، به برخی از عنوانهای اساسی این موضوع می پردازیم.

 


مفهوم انتقاد

 

جوهری، در صحاح می گوید: انتقد الدراهم: "أخرج منها الزیف ... ناقَدَهُ: ناقَشَهُ فی الأمر؛
درهمهای ناخالص را از مجموعه آن جدا کردن، انتقاد ِدرهمهاست و نقد کسی، به معنای مناقشه
کردن با او در باره چیزی است. [3]
فیروزآبادی می گوید: "ناقده: ناقشه"> [4] و طریحی می نویسد: "انتقدت الدّراهم: إذا أخرجت
منها الزّیف"> [5]. این، همان سخن جوهری است.
در "منجد" آمده است:
"نقد نقداً و تنقاداً الدّراهم و غیرها: میّزها و نظرها لِیعرفَ جیّدها من ردیئها. و [نَقَدَ] الکلامَ: أظهر ما به من العیوب و المحاسن ... و ناقده مناقدةً: ناقشه فی الأمر ...،
نقد درهم، به این است که آنها را از هم جدا کرده و به دقت نگریسته تا خوب و پست آن از هم
شناخته شوند. و نقد سخن، اظهار کردن عیبها و محاسن آن است ... . [6]
از مجموع کلمات لغویان، استفاده می شود که انتقاد، حرکتی است اصلاح گرانه، با قصد
پالایش و زنگارزدایی و نجات حقیقت چیزی از نفوذ باطل در حریم آن و برگرداندن طبیعت
شخص و یا امری از آمیختگی به ناخالصی و غش، به سوی خلوص و فطرت ناب آن.

 


|295|

 


عیب جویی و انتقاد

 

در روایات بسیاری، از عیب جویی و سرزنش مؤمن، به شدت نهی شده است. [7]
امیر مؤمنان علیه السلام می گوید:
... و مَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بغیر نَفْسِهِ، تَحَیَّر فی الظلمات و ارْتبکَ فی الهلکات، و مدّت به
شیاطینُه فی طغیانه و زَیَّنَتْ له سیّ ءَ اعماله؛
هر کس، خود را به غیر خویش، مشغول کند، خود را در تاریکیها، سرگردان، و در
مهلکه ها، گرفتار کرده و شیاطین، او را به تجاوز کشیده و زشتیهایش را، در نظرش،
نیکو می نمایند [8].
عیب جویی و انتقاد، هر دو، در ردّیابی عیوب و ابراز آن به صاحب عیب، مشابه و یکسانند، و
تفاوت، تنها، در دو امر است:
1ـ منشأ عیب جویی، حسادت و انتقام جویی و خودخواهی و خباثت نفس است، ولی
خاستگاه انتقاد، نوع دوستی و عواطف انسانی و تعهّد ایمانی است. (انگیزه فاعلی)
2ـ هدفی که عیب جو از این کار خود تعقیب می کند، آزاردهی و تخریب شخصیت و در هم
شکستن طرف مقابل خویش است، در حالی که غرض ِانتقادگر، اصلاح و زدودن عیوب و رو به
کمال بردن شخص مورد انتقاد است. (انگیزه غایی)

 


نهی از منکر و انتقاد

 

از اموری که تشابه و تجانس بسیار زیادی با انتقاد دارد، نهی از منکر است که از اهمّ واجبات
اسلام شمرده می شود، ولی در عین حال، فرقهایی با هم دارند. از مهم ترین آن فرقها، این است که
هر نهی از منکری، خود، نوعی انتقاد هم هست، ولی ممکن است در جایی، انتقاد صورت پذیرد،
ولی نهی از منکر بر آن منطبق نباشد. برای مثال، چنانچه از کسی، کاری صادر شود که این عمل،
او را، در دید مردم، کوچک و خوار جلوه دهد و از موقعیت اجتماعی او بکاهد و یا کسی، دارای
صفتی باشد که با وجود آن، در موفقیت او، خللی وارد سازد، تذکّر از روی اصلاح و دلسوزی، و
نقد عملکرد شخصی، در هر زمینه ای که مایه رشد او شود، در عنوان "انتقاد"، داخل است، ولی
عنوان نهی از منکر ندارد. بر این اساس، نقد و ارزیابی ِعملکرد مسؤولان و حاکمان، گرچه نهی از

 


|296|

 

منکر نباشد، تحت عنوان انتقاد خواهد بود.
از دیگر موارد جدایی نهی از منکر و انتقاد، یکی این است که نهی از منکر، با پشتوانه حجت
شرعی عمل می کند و کسی که از کاری، بر اساس آن، نهی شده است، در قبال تکلیف و وظیفه
شرعی خود قرار می گیرد. ولی در مورد انتقاد ِبه معنای خاص، کار به این صورت نیست؛ چون، در
این موارد، منتقد، نه بر اساس حکم شرعی روشن، بلکه بر پایه تشخیص و فهم خود، در
موضوعاتی که چه بسا هیچ دستوری از شرع، در آن باره نباشد، اعلام نظر می کند، لذا، بحث از
پشتوانه ارزشی انتقاد و این که نظر منتقد، تا چه میزان، تعهدآور است، اهمیتی ویژه دارد.
به نظر می رسد پشتوانه اصلی انتقاد، حکم عقل است؛ چون،محصول خِرد ناب انسانی، در
مواردی که حجت شرعی ِظاهری نیست، خود یکی از منابع دستورهای شرع است.
ولی در بسیاری از موارد، حکم آن، بویژه در امور مهم، در اثر برخی عوامل غفلت زا، پوشیده
می ماند و تشخیص آن، بسیار دشوار می شود. در این دست مسایل، از تک روی و خودرأیی و
اتکّای زیاد به یافته های فکری خود، به شدت نهی شده و بهره مندی از عقل جمعی، سفارش شده
است. [9]
در این باره، در روایات، از دو مقوله سخن رفته است: نخست، از مشورت [10] که اقدامی است
از سوی عامل، پیش از شروع به کاری خاص، برای کسب آرای خردورزان خیراندیش، و
دیگری، از انتقاد [11] که این، باز حرکتی است از سوی ناظران. اهل اطّلاع و هوشمندان دلسوز و
مصلحت نگر، در جهت تصحیح ِکار ارائه شده و پیرایش آن از نقصها و عیوب.
در هر دو مقام، هر چه اظهارنظرکنندگان، از عقل و بینش و دلسوزی و خیرخواهی بیشتری
برخوردار باشند، آن موضوع را، به حکم خرد، نزدیک تر کرده و تعهدآفرینی آن، فزونی خواهد
یافت. پس معیار در نقدگری و نقدپذیری، تبعیت از حکم عقل است که از این طریق به دست
می آید و خود، موضوعیّت ندارد و لذا اگر برای کسی، قطعی شد که منتقد یا مشاور خود، به خطا
می روند، پیروی از آن، الزامی نداشته و تعهدی در این جهت پدید نمی آید.

 


فلسفه انتقاد

 

حبّ ذات، امری است که خداوند متعال، آن را برای صیانت نفس، در هر موجود زنده ای قرار
داده است، ولی در مورد انسان، این صفت، گاهی، منشأ انحراف در نگرش او نسبت به زشتیهای

 


|297|

 

اخلاقی و رفتاری است، به گونه ای که ممکن است در کسی، عیبی باشد، ولی بدان توجّه نکند و از
آن غافل باشد، در حالی که همان عیب را، در دیگری، دیده و روی آن داوری کند.
بر این اساس است که در روایات، از یک سو، به مؤمنان، توصیه شده است تا عیوبی که از هم
سراغ دارند، تنها، به صاحب آن بازگو کنند و گرنه به او، خیانت ورزیده اند، و از سوی دیگر به
پندپذیری و گوش دادن به انتقادها، سفارش شده است.
حضرت صادق علیه السلام گفته اند:
مَنْ رأی أخاه علی أمر یکرهُهُ، فلم یردّه عنه و هو یقدر علیه، فقد خانه؛
هر کس برادر مؤمن خود را، بر حالی که ناخوشایند ِاوست، ببیند و او را با این که
می تواند، از آن باز ندارد، به او خیانت کرده است [12].
امام باقر علیه السلام به یکی از اصحاب خود، گفت:
یا صالح! اتّبعْ مَن یُبْکیک و هو لک ناصحٌ و لا تتّبعْ مَنْ یُضْحککَ و هو لک غاشٍ و
ستردّون علی الله جمیعا، فتعلمون؛
از کسی که از روی خیرخواهی، با یادآوری عیبهایت، تو را به گریه در آورد، پیروی
کن! و از کسی که از روی ناخالصی، تو را به خنده وا می دارد، متابعت مکن! شما،
همگی به زودی، بر خدا وارد خواهید شد، آن گاه است که حقیقت می یابید. [13]
از اموری که در نقد و ارزیابی درست و واقع بینانه، بایسته و ضروری است، خالص کردن نگاه
از حجاب دوستی و علاقه مفرط است.
سعدی شیرازی، می گوید:
حسن میمندی را گفتند، سلطان محمود، چندین بنده صاحب جمال دارد که هر یکی،
بدیع ِجهانی اند! چگونه افتاده است که با هیچ یک از ایشان، میل و محبتی ندارد، چنان
که با ایاز که حسن زیادتی ندارد؟ گفت: هر چه به دل فرو آید، در دیده، نکو نماید.
هر که سلطان، مرید او باشد
گر همه، بد کند، نکو باشد
اگر به چشم ارادت، نظر کنی در دیو
فرشته ایت نماید به چشم کرّوبی [14]
این محبوب، گاهی شخص و گاهی گروهی خاصّ است که او، بدان تعلق دارد و زمانی هم

 


|298|

 

رشته تحصیلی و یا شغلی و یا محیط و یا شیء معینی است که به او مربوط می شود.
در قرآن کریم است که "کلّ حزبٍ بما لدیهم فرحون" هر گروهی، بدان چه نزد آنان است،
خشنودند. [15]
نیز نگاه، نباید از روی دشمنی و عناد باشد. نگاه از روی دشمنی، به نوبه خود، مانع دیدن واقع
و ارزیابی منصفانه شده، و مسیر فکر را به انحراف می کشاند. و به قول سعدی:
کسی به دیده انکار، اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف، دهد به ناخوبی

 


ارزش و جایگاه انتقادگری

 

در روایات معصومان علیهم السلام از انتقادگری و انتقادپذیری، با اهتمامی ویژه سخن رفته
است که ما، در این نوشتار، ابتدا، به چند سخن از امیر مؤمنان علیه السلام در این خصوص اشاره
می کنیم و آن گاه، به بیان نکاتی از سخن معروف امام صادق علیه السلام در این باره می پردازیم.
امیر مؤمنان گفته است:
شرُّ إخوانک مَنْ داهنک فی نفسک و ساترک عیبک؛
بدترین برادران (دینی) تو، آنانی اند که با چرب زبانی و دورویی، با تو رفتار می کنند
و عیب تو را از خودت، پوشیده می دارند. [16]
مَنْ ساترک عیبک فهو عدوّک؛
کسی که زشتی ات را از تو پوشیده دارد، دشمن توست. [17]
و
مَنْ ساتَرَک عیبک و عابک فی غیبک فهو العدوّ، فاحذره؛
هر کس عیب تو را، از چشم تو، پنهان کند و در پشت سر، به بدگویی ات بپردازد،
دشمن توست، پس از او پروا کن [18].
در این سخنان، علی علیه السلام بر خلاف برداشتهای معمولی، انسان ثناگو و چاپلوس را
دشمن معرفی کرده است.
حضرت، در یک سخن روانشناختانه دیگر، این گونه می گوید:
مَنْ داهنک فی عیبک، عالک فی غیبک؛

 


|299|
کسی که با چرب زبانی، با تو روبه رو شود، در پشت سر، از تو، بدگویی کرده، و عیبت
را بازگو خواهد کرد. [19]
مَنْ کاشَفَک فی عیبک، حفظک فی غیبک؛
هر کس عیب تو را روبه رو بگوید، در غیابت، از تو بدگویی نمی کند. [20]
البته ممکن است مقصود از این دو حدیث، این باشد که کسی که زشتیهایت را به تو یادآوری
نمی کند، وقتی از نزدت می رود، آن عیب، در وجود تو، به جا مانده و موجب رسوایی ات خواهد
شد.
و نیز آن حضرت، در یکی از خطبه های خود گفته است:
و إنّما أنتم إخوانٌ علی دین الله، ما فَرَّقَ بینکم إلّا خُبْثُ السرائر و سوءُ الضمائرِ، فلا
توازَرُونَ و لا تناصَحُونَ و لا تَباذَلُونَ و لا تَوادُّونَ ... و ما یمنع أحدکم أنْ یستقبِلَ أخاه
بما یَخافُ من عیبه إلاّ مخافَةُ أنْ یستقبَلُه بمِثلِه. قد تصافَیْتُم علی رَفْض ِالآجِل ِو حُبّ ِ
العاجِل و صار دینُ أحدکم لُعقَةً علی لسانه، صنیعَ مَن قد فَرَغَ من عمله و أحْرَزَ رضی
سیِّدِهِ؛
شما بر پایه دین خدا، با هم برادرید و تنها، آلودگیهای باطن و خباثت طینتها، شما را
از هم جدا ساخته است. از این روست که به کمک هم نمی شتابید و خیرخواهی هم
نمی کنید و از بخشش و دوستی میان خود امتناع می ورزید ... و احدی از شما را، از
روبه رو شدن با برادر ِدینی خود و بازگو کردن ِعیبی که از شنیدن آن، واهمه دارد، باز
نمی دارد مگر ترس از اینکه او نیز این گونه عمل کرده و عیب او را به او گوشزد کند.
شما بر سر کنار گذاشتن آخرت و دوستی دنیا، هم پیمان و یکدل هستید و هر یک از
شما، دین را، تنها، بر سر زبان دارد ـ و برای آن عمل نمی کند ـ مانند کسی که کار خود
را انجام شده و پایان یافته می بیند و خشنودی پروردگار خویش را کسب کرده
است. [21]
بنا به حدیثی از حضرت امام صادق علیه السلام، آن حضرت، در مقام معرفی بهترین دوستان،
چنین گفته است:
أحَبُّ اخوانی إلیَّ مَنْ أهْدی إلیَّ عیوبی؛
محبوب ترین برادران ِـ دینی ـ ام، نزد من، کسی است که عیب مرا ـ با بازگو کردن آن ـ

 


|300|
به من هدیه می کند. [22]
در این حدیث شریف، نکاتی به نظر می رسد که بدان اشاره می کنیم:
1ـ امام علیه السلام با اینکه خود، معصوم و از عیوب اخلاقی بر کنار است، در عین حال، با
گفتن این جمله، در اصحاب خود، القا می کند که آنان، فکر نکنند امام آنان، دوست دارد از او
تعریف و تمجید شود و هر کس، چاپلوسی و تملق بیشتر داشته باشد، نزد او مقرب تر
است.
نیز با این سخن، به تعلیم و تربیت اصحاب خود می پردازد که آنان نیز باید این گونه باشند و از
ستایش دیگران، دلشاد و از انتقادهای خیرخواهانه آنان، دلمرده و غمگین نگردند.
این، از شیوه های تعلیم و تربیت آن معصومان علیهم السلام است که برای تأثیر بیشتر،
راهنماییهای اخلاقی در جان پیروان خود و تعمیق بیشتر آن، از خود شروع
می کردند.
بالاتر اینکه ممکن است، مقصود حضرت از این سخن، تنها، ناظر به حال انتقادگر باشد نه به
خود؛ یعنی، با اینکه امام علیه السلام نیازی به نقد دیگران ندارد، کسی که به پندار خود، عیبی در
آن حضرت می بیند و آن را به او تذکّر می دهد، مراتب دوستی و صداقت خود را نشان داده است.
2ـ گزینش عنوان "برادر"، خود، گویای این حقیقت است که با انتقادگر، نباید برخوردی
خصمانه داشت و او را دشمن خود انگاشت، بلکه باید به او، به چشم یک دوست، بلکه به دیده
عزیزترین برادر نگریست و از نقد خیرخواهانه او، با تمام وجود، استقبال کرد.
3ـ انتخاب کلمه "أهدی" ـ که به معنای هدیه دادن است ـ بسیار زیبا و جالب توجه است؛
زیرا، اولاً ، نشانه این حقیقت است که بازگو کردن عیب دیگری به او، خود، بهترین خدمت به او
شمرده می شود.
ثانیاً ، دادن چیزی به دیگری، وقتی این عنوان را دارد که این کار، از روی لطف و محبت به او
باشد، لذا، بازگو کردن یک عیب، در صورتی به "هدیه بودن" موصوف می شود که تذکّردهنده
آن، قصد سازنده داشته باشد و با دوستی توأم باشد، ولی اگر گوینده، با قصد تخریب و سرزنش، به
این کار مبادرت ورزد و یا در صورت داشتن نیت اصلاحی، گفتن آن، به صورتی باشد که حیثیت
شخص را در هم بشکند، آن، این عنوان را نخواهد داشت.
ثالثاً ، هر انسانی، همان گونه که در قبال ِاعطای هدیه، از دهنده آن، سپاسگزاری می کند، از نظر

 


|301|

 

اخلاقی، باید از انتقادکنندگان خود نیز، تشکر و قدردانی کند.

 


نقد حاکمان

 

جلوگیری از فساد قدرت و راهکارهای کنترل آن، از مباحث بسیار اساسی فلسفه سیاست به
شمار می رود. توزیع قدرت و تفکیک قوا و نیز وضع دستگاهها و نهادهای نظارتی، از مهمترین
عوامل بازداره آن محسوب می شود.
البته، هر یک از این راهکارها، تأثیر بایسته خود را داراست، ولی تجربه نشان می دهد که هیچ
یک از این راهها و ابزارها، خود، ایمن از فساد و انحراف نبوده و در بسیاری از موارد، کارآیی
خود را در ایفای این نقش، از دست داده و می دهند.
مطمئن ترین و سالم ترین و مؤثرترین عامل برای کنترل قدرت حاکمان، حضور پویا و
آگاهانه همراه با احساس مسؤولیت و دلسوزانه مردم در صحنه و مراقبت دایمی آنان از جریان
حاکمیت و مدیریت جامعه و نقد و ارزیابی همیشگی و پیگیرانه آنان از اعمال و رفتار مدیران و
مسؤولان حکومت است.
عامه مردم، به خاطر اینکه در چهارچوب و محدوده خاصی قرار نمی گیرند، معمولاً، از تأثیر
عوامل فساد، دورترند، بر خلاف گروهها و جمعیتهای ویژه که چه بسا، در بند منافع و تثبیت
موقعیت خود گرفتار آمده و برای پاسداری از آن و تأمین سودجوییهای خود، دچار انحراف و
فساد می شوند و نقش اصلی خود را در نظارت بر حاکمیت از دست داده و یا به نوبه خود، به
دستگاهی فاسد و ستم پیشه برای تحکیم پایه های قدرت و حکومت جائران تبدیل می گردند.
حضرت رضا علیه السلام گفته است:
و لتأمرن بالمعروف و لتنهن عن المنکر، أو لیستعملنّ علیکم شرارُکم فیدعو خیارکم
فلا یستجاب لکم؛
باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و اگر نه، فاسقان، بر شما سلطه خواهند یافت و
آن گاه، هر چند نیکوکردارتان دعا کند، به اجابت نخواهد رسید. [23]
ممکن است مقصود این حدیث شریف، این باشد که مردم، باید هم را امر به معروف و نهی از
منکر کنند، در غیر این صورت، فساد و تباهی، در جامعه رواج یافته و در نتیجه، زمینه برای سلطه
جائران و ستمگران فراهم خواهد شد.

 


|302|

 

و نیز ممکن است، تنها، نقد حاکمان از سوی مردم، سفارش شده باشد.
چنان که محتمل است، مراد، معنایی عام و شامل هر دو صورت باشد. این احتمال، احتمالی
قوی تر است.
از حقوق قطعی فرد مسلمان در حکومت علوی و از دید آن حضرت، حق پرسش و استفسار
از حاکم و مسؤولان حکومتی است.
روزی، یکی از اصحاب آن حضرت، پرسید: "چگونه آن کسان، شما را، با اینکه به خلافت
سزاوارتر بودید، از آن باز داشتند؟". حضرت در پاسخ گفت:
"یا أخا بنی أسد: إنّک لَقَلِقُ الوَضینِ، تُرْسِلُ فی غیر سَدَدٍ، و لک بَعْدُ ذِمامةُ الصهر ِو حقُّ
المسألة ..."؛
ای برادر اسدی، تو، مانند شتری هستی که تنگ کجاوه آن، سست و مضطرب است و آن، بی هیچ ثباتی، به هر سوی، متمایل می شود! تو [سخن] خود را بی جا رها می کنی! در عین حال، به جهت خویشاوندیت با پیامبر صلی الله علیه و آله (زینب دختر جحش از بنی اسد بوده) احترام داشته ـ و به جهت شهروندیت ـ حق سؤال داری ... . [24]
و حضرت در قسمتی از خطبه ای دیگر گفته است:
"و إنَّ مِنْ أسْخَف ِحالات ِالولاة عند صالح النّاس، أنْ یُظنَّ بهم حبُّ الفخر و یوُضَعُ
أمرُهم علی الکبرِ، و قد کرِهْتُ أنْ یکونَ جال فی ظَنِّکم أنّی أحبّ الإطْراءَ و استماعَ
الثناء ِو لستُ ـ بحمدالله ـ کذلک و لو کنتُ أُحِبُّ أنْ یُقالَ ذلک لَتَرَکْتُهُ انْحِطاطاً لله سبحانَهُ
عن تناول ما هو أحقُّ به منَ العظمة ِو الکبریاء ِ... فلا تکلّمونی بما تکلّم به الجبابرةُ و لا
تَتَحَفَّظُوا مِنّی بما یُتَحفَّظُ به عند أهل البادرة و لا تُخالِطوُنی بالمصانَعَة ِو لا تَظُنُّوا بی
استثقالاً فی حَقٍّ قیللی،ولا التماسَ إعظامٍ لنفسی،فإنّه مَن ِاسْتَثْقَلَ الحقَّ أنْ یقالَ له أوِالعدل أنْ یُعْرَضَ علیه، کان العملُ بهما أثقل علیه، فلا تَکُفُّوا عن مقالةٍ بحقٍّ أوْ مَشُورَةٍ
بعدلٍ؛ فإنّی لستُ فی نفسی بفوق ِأنْ أُخْطیءَ و لا آمَنُ ذلک من فعلی، إلاّ أنْ یکفی الله
من نفسی ما هو أملک به منّی ...؛
از پست ترین حالات حاکمان، نزد مردم صالح، این است که به آنان، حبّ فخر و
ستایش گمان رود و امورشان، به تکبر و خودبزرگ بینی حمل شود. من، خوش ندارم
خیال کنید که من، ثناگویی و ستایش شما را دوست دارم و ـ با سپاس الهی ـ این گونه

 


|303|
نیستم و اگر هم ـ به حسب نفس انسانی ـ به آن تمایل داشتم، به جهت فروتنی برای
خداوند متعال، آن را رها کردم، تا در دایره چیزی که برای او سزاوارتر است، قرار
نگیرم ... پس با من، آن چنان که با جباران سخن می گویید، گفت و گو مکنید و آن
گونه که نزد ستمگران ِتندخو، از خود مراقبت می کنید ـ تا خشم آنان، متوجه شما
نشود ـ با من رفتار نکنید و از برخورد همراه با ظاهرسازی و مدارات بپرهیزید و
خیال نکنید اگر سخن حقی به من گفته شود، قبول آن، بر من، سنگینی خواهد کرد و یا
اینکه خودبزرگ بین باشم؛ یقیناً، کسی که شنیدن حق و یا عرضه عدالت، بر او دشوار
باشد، عمل به آن دو، بر او سنگین تر خواهد بود. پس، از گفتن سخن حق یا ارائه
مشورتی بر پایه عدل، خودداری نکنید. من، در خودم، این گونه نیستم که خطا نکنم و
کار خود را از آن ایمن نمی دانم، مگر خداوند، مرا کفایت کند. [25]

 


تفاوتهای اساسی نقد حاکمان و مردم

 

نقد و ارزیابی حاکمان از سوی مردم، با نقد مؤمنان نسبت به هم، تفاوتهایی دارد که به
دو مورد اشاره می کنیم:
1ـ نقد مردم نسبت به هم، باید به صورت پنهانی باشد، ولی در مورد حکمرانان، اگر تذکر
پنهانی سودی نبخشید، باید اعتراض علنی کرد.
امام عسکری علیه السلام گفته است:
مَنْ وَعظ أخاه سِرّاً فقد زانه، و مَنْ وعظه علانیةً فقد شانَهُ؛
هر کس، برادر ـ دینی ـ اش را به طور سرّی، پند دهد، او را آراسته است و کسی که
علناً، به این کار مبادرت ورزد، او را خوار و کوچک ساخته است. [26]
پس از این یادآوری، در صورت عدم تأثیر، فاش کردن آن، مصداقی از اشاعه فحشا است،
ولی در مورد حاکمان، به جز آن چه مربوط به زندگی شخصی و خانوادگی آنان است، در باره
آنچه به سرنوشت جامعه و مردم بازمی گردد، چون احتمال اشتباه می رود، باید معایب آنان،
نخست، مخفیانه و سرّی به آنان رسانده شود و اگر این شیوه، کارساز نیفتاد، برای پاسداری از
مصالح مادی و معنوی جامعه، لازم است که افشاگری شود.
البته در همه این موارد، بویژه در علنی کردن انتقاد، استناد و قطعیت، امری بایسته است، تا از

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  23  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلودمقاله انتقادگری و انتقاد پذیری در حکومت علوی

دانلود مقاله حکومت سفاح و منصور عباسی

اختصاصی از اس فایل دانلود مقاله حکومت سفاح و منصور عباسی دانلود با لینک مستقیم و پر سرعت .

 

 

سفاح نخستین خلیفه (132 ـ 136)
نخستین خلیفه عباسى، ابو العباس سفاح بود.سفاح به معناى کسى است که خون فراوان مى‏ریزد .این لقب به نوعى، از القابى است که در برخى از روایات منسوب به پیامبر ـ ص ـ به «مهدى امت» داده شده است.مانند لقب منصور، هادى، مهدى، رشید، امین و مأمون.جالب آن که به نقل از مسعودى مورخ، لقب نخست وى مهدى بوده است.در جاى دیگرى اشاره کردیم که عباسیان، به مانند علویان، گرایش‏هاى شیعى داشتند، اما به سرعت براى حفظ حکومت خود، عقاید مذهبى‏شان را تغییر دادند.با این حال، آثارى از این گرایش، همانند اعتقاد مزبور که به نوعى سایر مسلمانان هم به آن اعتقاد داشتند، در اندیشه‏هاى مذهبى برخى از آنها باقى ماند.وى در نخستین خطبه‏اش از عمل به کتاب خدا و سنت رسول سخن گفت و افزود که پس از پیامبر ـ ص ـ تنها دو امام به حق حکومت کرده‏اند: یکى امام على ـ ع ـ و دوم خود او.
سفاح براى اطمینان بر حفظ حکومت، تمامى بلاد مهم را به اعضاى خانواده‏اش واگذار کرد : عبد الله بن على در شام، صالح بن على در مصر و فلسطین، عبد الصمد بن على بر جزیره، داود بن على در حجاز، عیسى بن على در فارس، و سلیمان بن على در بصره و..
نخستین اقدام سفاح و دستگاه عباسى، برافکندن ریشه امویان بود.تقریبا هر اموى که شناخته شده بود، به قتل رسید.عباسیان، قبرهاى امویان را در شام شکافتند و جنازه‏هاى آنها را به آتش کشیدند.تنها قبرى که استثنا شد، قبر عمر بن عبدالعزیز بود.داود بن على عباسى، در حجاز اعلام بخشش کرد و پس از آن که امویان از پنهانگاه‏ها بیرون شدند، آنها را کشت .زمانى که سفاح کوشید تا امویانى را که در عراق به وى پناه آورده بودند ببخشد، شاعرى وى را به خاطر بخشش امویان ملامت کرد و پس از شعر او بار دیگر امویان پناهنده به قتل رسیدند.
در برخى از مناطق شامات، بارها بقایاى امویان و یا فرماندهان آنها سر به شورش برداشتند، اما با شدت هر چه تمام‏تر سرکوب شدند.سخت گیرى بر ضد امویان تا آن اندازه بود که آنها، به سرعت شامات را رها کرده به شمال افریقا در دورترین نقاط گریختند و در اندلس دولت اموى را بنیاد گذاشتند.
دکتر حسن ابراهیم حسن در کتاب «تاریخ سیاسى اسلام» راجع به سفاح مى‏گوید:
ابوالعباس عبدالله بن محمد بن على ملقب به سفاح نخستین خلیفه عباسى بود. پدر وى محمد در آخر دوران اموى در بسط دعوت عباسیان کوشش فراوان کرد و به سال 125 ه ـ بمرد و کار دعوت را به فرزند خویش ابراهیم ملقب به امام سپرد. ابراهیم امام به دست مروان خلیفه اموى محبوس و مسموم شد و کار دعوت بدست ابوالعباس افتاد. وى به کوفه رفت (132) هفته‏اى چند نهان مى‏زیست و عاقبت به اصرار پیروان خود دعوت را آشکار کرد و به عنوان خلافت بدو سلام گفتند. ابوالعباس از برادر خود منصور کوچکتر بود اما چون مادرش عرب بود وى را براى خلافت مناسب‏تر دیدند که مادر منصور کنیز بود. آغاز خلافت ابوالعباس روز سوم ماه ربیع الاول سال 132 هجرى بود.
ابوالعباس به روز جمعه به عنوان خلافت با مردم نماز کرد و بر منبر ایستاد و خطبه خواند ـ امویان بر منبر مى‏نشستند ـ و مردم از ابتکار وى خشنودى کردند و گفتند: اى عموزاده پیمبر سنت دیرین را زنده کردى. ابوالعباس در خطبه خویش از فضل خاندان محمد (ص) سخن آورد و از قبایح امویان یاد کرد که خلافت را غصب کرده بودند و مرتکب اعمال زشت شده بودند و با اهل بیت پیمبر ظلم کرده بودند. سپاه شام را ملامت کرد و از ستایش کوفیان به تفصیل سخن کرد و عطاى ایشان را بیفزود که همه مخلصان خاندان عباسى بودند. از خراسانیان نیز که وى را در کار قیام دولتش یارى کرده بودند تمجید کرد و در پایان خطبه گفت: «من خون‏ریز بى‏باکم و انتقامجوى...» از اینجا توان دریافت که وى مصمم بود هر که مانع مقاصد وى شود خونش را بریزد آنگاه از منبر فرود آمد و به قصر امارت رفت و ابوجعفر برادر خویش را در مسجد گذاشت تا از مردم بیعت بگیرد و وى تا شب بدینکار مشغول بود.
پس از اتمام کار بیعت، ابوالعباس به شهر انبار رفت که در مغرب فرات بود و تا مدخل بغداد ده فرسخ فاصله داشت. این شهر را شاپور پسر هرمز یکى از پادشاهان ایران بنا کرده بود، سفاح بناى آن را تجدید کرد و قصرها در آن ساخت از پس وى منصور در انبار قصرى بزرگ ساخت و آنجا را پایتخت خود کرد و به نام هاشم جد خاندان هاشمیان هاشمیه نامید.
سفاح بیشتر ایام خویش را به سرکوبى سرداران عرب گذرانید که با امویان همکارى کرده بودند و ریشه امویان را قطع کرد چنانکه از این خاندان بجز عبدالرحمن داخل که دولت اموى اندلس را بنیان نهاد کسى از دست وى جان نبرد و هم از قتل یاران خویش که با وى در بنیاد دولت کمک کرده بودند دریغ نکرد. ابوسلمه خلال را که در بسط دعوت عباسیان سهمى بزرگ داشت بکشت قصد کشتن ابومسلم را نیز داشت اما مرگش در رسید و امکان اینکار نیافت. ابن هبیره یکى از سرداران مروان اموى را نیز با آنکه امان داده بود ناجوانمردانه بکشت.
کتاب: از پیدایش اسلام تا ایران اسلامى ص 266
نویسنده: رسول جعفریان
22/7/1387
سفرهاى صادق آل محمد علیهم السلام در زمان حکومت سفاح
سفرهاى معصومین علیهم السلام از مهم ترین فرازهاى درخشان زندگى و تاریخ اهل بیت علیهم السلام است. این سفرها در بردارنده حوادث تاریخى و معارف الهى مهمى هستند. هجرت پیامبر(ص) و اهل بیت از مکه به مدینه, حجه الوداع رسول خدا(ص), غدیر خم و سفر تاریخى سیدالشهدإ به کربلا از سفرهاى پر بار تاریخ اسلام هستند.
اینک به مناسبت ویژه نامه میلاد صادق آل محمد(ص), به بررسى سفرهاى آن حضرت مى پردازیم .
امام صادق(ع) در سال 83 ه'. ق. تولد یافت و در سال 114 ه'. ق. به امامت رسید و در سال 148 شهید شد. دوران امامت آن حضرت با دوران ضعف امویان (114 ـ 132 ه'. ق.) و با سالیان آغازین حکومت عباسیان (132 ـ 148 ه'. ق.) همراه بود.
در عصر امویان, سراسر عمر آن حضرت در مدینه سپرى شد. آن حضرت در عهد امامت پدرش همراه وى از طرف هشام بن عبدالملک اموى به شام احضار و از مدینه خارج شد.
سفرهاى امام صادق(ع) در دوره عباسیان آغاز مى گردد که بیانگر اوج تحولات سیاسى در این دوره است.
خلفاى عباسى گر چه با شعار اهل بیت علیهم السلام به قدرت رسیدند و در مقایسه با بنى امیه, به اهل بیت علیهم السلام و علویان نزدیک تر بودند اما در ظلم بر معصومین علیهم السلام و علویان از امویان جلوتر و یا همانند آن ها بودند.(1)
یکى از مهم ترین ظلم ها و آزارهاى خلفاى عباسى که نسبت به أمه علیهم السلام روا داشتند اجبار أمه علیهم السلام به سفر از مدینه به مراکز حکومت, به منظور اذیت آن ها بود.
سفرهاى اجبارى أمه علیهم السلام از عصر امام صادق(ع) شروع شد و تا شهادت امام عسگرى(ع) تداوم یافت و زمینه ساز غیبت امام زمان(ع) گردید.
اهداف سفرها
محمد بن عبدالله اسکندرى, از ندیمان خاص منصور دوانقى مى گوید: روزى از منصور که غرق غم و تفکر بود, پرسیدم چرا ناراحتى؟ او گفت: از اولاد فاطمه حدود صد نفر و یا بیشتر را کشتم اما هنوز سید و پیشواى آنان, جعفر بن محمد(ع) زنده است. گفتم: عبادت جعفر بن محمد او را از توجه به خلافت و ملک باز داشته است. منصور گفت: اما ملک عقیم است و تا از او خلاص نشوم, احساس راحتى نمى کنم.(2) همین احساس خطر از موقعیت دینى, علمى و اجتماعى امام صادق(ع) باعث شد که وى بارها به سفرهاى اجبارى به مراکز حکومتى برود.گر چه تعداد این سفرها و احضارها زیاد بود ولى از جزئیات آن ها اطلاعات دقیق در دسترس نیست. به ناچار ضمن دو عنوان کلى, به بررسى این سفرها مى پردازیم.
الف ـ سفرهاى امام صادق(ع) در دوران خلافت سفاح
سفاح اولین خلیفه عباسى است که شهر حیره ـ واقع در نزدیکى کوفه ـ را پایتخت قرار داد. او چهار سال بیشتر حکومت نکرد. سفاح بیشتر دوران حکومتش را به پاکسازى مخالفان و جنگ هاى پراکنده با امویان پرداخت. او به شدت از امام صادق(ع) بیم داشت. لذا در اواخر حکومت خود, آن حضرت را به حیره احضار کرد.
کوفه پایگاه تاریخى تشیع بود. حدود 900 راوى حدیث در مسجد کوفه سرود حدثنى جعفر بن محمد(3) مى سرودند. کوفه پایگاه اصحاب خاص امام صادق(ع) و پدرش بود, پایگاه زراره, جابر جعفى, محمد بن مسلم, ابان بن تغلب و... . امام صادق(ع) هنگام ورود به کوفه با استقبال عظیم مردم مواجه شد. یکى از اصحاب آن حضرت در این باره مى گوید: به خاطر شدت ازدحام مردم نتوانستم خدمت آن حضرت شرفیاب شوم تا این که در روز چهارم ورود آن حضرت به کوفه, ایشان مرا در میان جمعیت دید و مرا به نزد خود فراخواند.(4)
سفر امام صادق(ع) به درازا کشید. آن حضرت در آغاز سفر در فضاى آزادترى بودند; به گونه اى که ملاقات مسلمانان با آن حضرت اوضاع را کاملا به ضرر حکومت نوپاى عباسیان پایان بخشید. متإسفانه اطلاعاتى از این سفر به دست ما نرسیده است. منصور در مجلس سفاح از امام صادق(ع) پرسید:
اى ابو عبدالله, چرا شیعیان به راحتى در بین مردم شناخته مى شوند؟ امام فرمود:
به خاطر حلاوت و شیرینى ایمانى که در سینه هاى آن ها ست, آنرا آشکار ساخته, زود شناخته مى شوند.(5)
از ویژگى هاى این سفر این است که: امام صادق(ع) در دوره سفاح که خفقان کم تر بود, نیز در تقیه بسیار شدید قرار داشتند. حضرت فرمود: مرا نزد سفاح در حیره بردند او از من پرسید: در باره روزه امروز چه مى گویى؟ گفتم: شما پیشواى جامعه هستید, اگر روزه بگیرى ما هم روزه مى گیریم و اگر افطار کنى ما هم افطار مى کنیم. پس او افطار کرد و من هم مجبور به افطار شدم, با این که به خدا قسم! مى دانستم آن روز, رمضان بود آن افطار و قضاى آن برایم سهل تر بود از این که گردنم زده شود و خدا عبادت نگردد.(6)
سفاح در اواخر حکومتش امام صادق(ع) را تحت نظر شدید قرار داد. یکى از شیعیان به حیره آمده بود تا پاسخ سوالى شرعى را از آن حضرت بپرسد, اما امام تحت نظر شدید بود. و او در مانده بود که از چه راهى نزد آن حضرت برود.ناگهان چشمش به خیار فروش پشمینه پوش افتاد. با مبلغى قابل توجه همه خیارها را خرید و لباسش را امانت گرفت و بدین ترتیب نزد امام صادق(ع) رفت.(7) سرانجام سفاح مجبور شد امام را به مدینه باز گرداند, تا ایشان را از مرکز شیعه دور کند.
امام صادق(ع) و زیارت عتبات
بیشتر زیارت هاى أمه علیهم السلام به ویژه زیارت امیرالمومنین و سیدالشهدإ علیمهاالسلام و روایات بسیار در فضیلت زیارت آن ها از امام صادق(ع) نقل شده است. امام صادق(ع) بارها همراه برخى از اصحاب خاص خود به زیارت مرقد مطهر امیرالمومنین مشرف شد.(8) محدث بزرگوار شیخ عباس قمى در مفاتیح الجنان مى نویسد: امام صادق(ع) فرمود:(چون زیارت کنى جانب نجف را, زیارت کنى عظام آدم و بدن نوح علیمهاالسلام و پیکر على بن ابى طالب(ع) را. زیرا با این کار زیارت کرده اى پدران گذشته و محمد(ص) خاتم پیغمبران و على(ع) و بهترین اوصیا را)(9)
در مفاتیح الجنان آمده است: سید بن طاووس مى گوید: صفوان جمال روایت کرده است! (چون با حضرت صادق(ع) وارد کوفه شدیم آنگاه که آن حضرت نزد منصور دوانیقى مى رفتند, فرمود که اى صفوان شتر را بخوابان که این نزدیک قبر جدم امیرالمومنین(ع) است. پس فرود آمدند و غسل کردند و جامه را تغییر دادند و پاها را برهنه کردند و فرمودند: تو نیز چنین کن. پس به جانب نجف روانه شدند و فرمودند که گامها را کوتاه بردار و سر را به زیر انداز که حق تعالى براى تو به عدد هر گامى که بر مى دارى صدهزار حسنه مى نویسد و صدهزار گناه محو مى کند و... پس آن حضرت مى رفتند و من مى رفتم همراه آن حضرت, با آرامش دل و بدن و تسبیح و تنزیه و تهلیل خدا, تا رسیدیم به تلها (تپه هاى مورد نظر) پس ایشان به جانب راست و چپ نظر کردند و با چوبى که در دست داشتند خطى کشیدند. پس فرمودند: جستجو نما. پس طلب کردم اثر قبرى یافتم. پس آب دیده بر روى مبارکش جارى شد و گفت: انا لله و انا الیه راجعون و گفت: السلام علیک ایها الوصى... سپس خود را به قبر چسبانیده و گفتند: بابى انت و امى یا امیرالمومنین و...
پس برخاست و بالاى سر آن حضرت چند رکعت نماز خواند و فرمود:....
صفوان مى گوید: به آن حضرت گفتم: اجازه مى دهید اصحاب خود را خبر دهم از اهل کوفه و نشان دهم به آنها این قبر را. فرمودند: بلى و درهمى چند هم دادند که من قبر را مرمت و اصلاح کردم.
همچنین سیف بن عمیره مى گوید: پس از خروج امام صادق(ع) از حیره به جانب مدینه, همراه صفوان بن مهران و جمعى دیگر از شیعیان به سوى نجف رفتیم. پس از اینکه از زیارت امیرالمومنین(ع) فارغ شدیم, صفوان صورت خود را به کربلا برگرداند و گفت: از کنار سر مقدس امیرالمومنین زیارت کنید حسین(ع) را که اینگونه با ایما و اشاره امام صادق زیارت کرد او را. پس صفوان همان زیارت عاشورإ را که علقمه از امام باقر(ع) روایت کرده بود, با نمازش خواند و سپس با امیرالمومنین(ع) وداع کرد و سپس به جانب قبر حسین(ع) اشاره کرد و ایشان را هم وداع کرد به دعإ بعد از زیارت عاشورا.
پس از ختم دعا به صفوان گفتیم: اما علقمه دیگر این را روایت نکرده بود. صفوان گفت: هر چه انجام دادم و خواندم چیزى است که امام صادق(ع) انجام داده بود و مرا به آن سفارش کرده بود.(10)

 

 

 

 

 


حکومت منصور عباسی
با مرگ سفاح، برادرش ابو جعفر عبدالله منصور بن احمد یاری شده از جانب خدا بر مسند خلافت جای گرفت.
او واجد خصوصیت‌های بارزی بود که به سبب آن، در تمامی دوران خلافتش با گرفتاری‌ها دست و پنجه نرم می‏کرد؛ از جمله کینه‌توزی نسبت به علویان، دشمنی با ابومسلم و محبت و علاقه فراوان به فرزندش محمد.
در زمان منصور، بیش‌ترین سعی او برای استحکام حکومت و تعیین جهت پیشرفت آن صرف شد.
همچنین وظیفه حساس شکستن پیمان با ابومسلم به عهده او گذاشته شد. ابومسلم به عنوان زمامدار خراسان در مرو مانده بود و ابوجعفر می‏خواست برای اطمینان خاطر پیدا کردن از فرمانبرداری وی مخصوصاً به دیدار او برود.
نیز لازم بود که خلیفه از نظریات ابومسلم که از خیانت ابوسلمه و در نتیجه، از میان رفتن او برای گسترش نفوذ و قدرت خود بهره‌برداری کرده بود آگاه شود. با آن که سفاح دبیری از موالی ایرانی یعنی خالد بن برمک را به دبیری خود برگزیده و رسیدگی به امور اداری را بر عهده او گذاشته بود، به اعتماد کردن بر عده‏ای از افراد خاندان عباسی و مخصوصاً عموی خود در مأموریت‌های ولایات ادامه می‏داد.
جلوس منصور، عملی را که پیش از آن آغاز شده بود تسریع کرد. نخستین کارهای خلیفه، برای تقویت قدرت شخصی که تا حدی سست شده بود صورت می‏گرفت.
در آغاز با رقابت عمویش، عبدالله بن علی، رو به رو شد که به حق یا ناحق، مدعی آن بود که سفاح او را به جانشینی خود برگزیده بود و خلیفه برای شکست دادن این رقیب، ناگزیر به ابومسلم توسل جست. در نتیجه ابومسلم که ظاهراً روابطش با ابوجعفر پیوسته تیره بود به صورت شخص خطرناکی درآمد که بایستی از میان برداشته می‌شد و این کار اندکی بعد و در هنگامی صورت گرفت که خلیفه موفق شد فرماندار خراسان را بدون همراه به دربار خود احضار کند «شعبان 137 ق / فوریه 755 م» و او را به قتل برساند. البته کشتن ابو مسلم با پیدا شدن آشوب‌هایی در میان مردم خراسان که نسبت به او تا حد پرستش وفادار بودند، همراه بود.
ولی با اعلام فرماندار جدید، عبدالجبار، در 141 ق / 758 م، دستاویزی برای فرو نشاندن این توفان‌های محلی و مهار آرزوهای مردم برای استقلال به دست آمد .
منصور برای استحکام پایه‏های قدرت خویش، همه عموهای خود را به نوعی از مناصب مهمی که داشتند خلع کرد و دبیر شایسته آنان، ابن مقفع را که متفکری شجاع و در عین حال مترجم کتاب کلیله و دمنه بود به قتل رساند.
افرادی از خاندان خلافت که در اطراف خلیفه می‏زیستند و گمان آن می‏رفت که هوای رسیدن به خلافت دارند، به تدریج از کار برکنار شدند و خدمت‌گزارانی گمنام و غالباً بندگان آزادشده جای آنان را گرفتند؛ همچون ابوایوب دبیر ایرانی و ربیع بن یونس حاجب. علاوه بر اینان باید از خالد بن برمک که مأمور ایالت های مهم بود و ابو عبیدالله مع امام صادق(ع) در خلافت منصور
تعداد ملاقات هاى امام صادق(ع) با منصور را از هفت تا حدود بیست مرتبه شمرده اند. که برخى از آنها در سفر حج منصور بود. منصور چند بار امام صادق(ع) را به کوفه و بغداد احضار کرد. اینک چند مورد از آن ها را ذکر مى کنیم:
پس از شهادت محمد و ابراهیم, فرزندان عبدالله بن حسن (عبدالله محض) مردى قریشى به بغداد رفت و به منصور گفت: جعفر بن محمد غلامش, معلى بن خنیس را براى جمع آورى اموال نزد شیعیانش فرستاده است, تا با آن ها به یارى محمد بن عبدالله بشتابد. منصور از شدت غضب, به حاکم مدینه دستور داد که به سرعت امام را به مرکز بفرستد و هیچ ملاحظه مقام یا نسبت او را نکند.
حاکم مدینه با تهدید امام را مجبور به سفر کرد.
صفوان جمال مى گوید: (امام مرا طلبیده, فرمود:
وسایل سفر را آماده کن که فردا عازم مى شویم و همان ساعت برخاست در حالى که همراهش بودم به مسجدالنبى(ص) رفت, چند رکعت نمازخواند و دست به دعا بلند کرد که:
یا من لیس له ابتدإ و انقضإ..., و فردایش عازم عراق شدیم و...)(11)
امام صادق(ع) درباره این سفر فرمود: پس از شهادت ابراهیم بن عبدالله بن حسن, تمام افراد بالغ از اهلبیت را مجبور به سفر به کوفه کردند. آن ها را یک ماه آن جا به گونه اى نگه داشتند که هر روز منتظر قتل خود بودند, تا این که روزى به آنها گفتند: دو نفر از شما به نمایندگى از بقیه به دیدن خلیفه بیاید, پس من (امام صادق(ع) و حسن بن زید رفتیم و...(12)
دربار منصور
در تمام موارد احضارهاى امام, مإمورى در کنار منصور یا در راهروى قصر آماده بودند تا با دیدن علامت منصور و یا قبل از رسیدن امام به مجلس او, آن حضرت را بکشد.(13) این نقشه هیچگاه پیاده نشد. علت آن را چنین نوشته اند:
ربیع خادم و مإمور منصور مى گوید: روزى منصور مرا مإمور آوردن جعفر بن محمد کرد. من نزد آن حضرت رفته, گفتم: اگر وصیتى یا عهدى دارى انجام بده. منصور تو را
براى قتل طلبیده است. ایشان را به مجلس منصور بردم. جعفر بن محمد قبل از مواجهه با منصور مشغول ذکر گفتن بود. تا منصور ایشان را دید, بلند شد و احترام عجیبى کرد. آن حضرت را کنار خود نشاند و پس از اندکى صحبت, با احترام ایشان را مرخص نمود. در بازگشت از جعفر بن محمد سر این تحول را پرسیدم او فرمود: دعایى خواندم. از ایشان خواستم که آن دعا را به من هم بیاموزد. آن حضرت هم یاد داد.(14)
آن حضرت در هر مرتبه احضار, ابتدا به درگاه خداوند متوسل مى شد و آن گاه نزد منصور مى رفت. این توسل یا در خانه, قبل از حرکت به سوى دربار بود و یا در مسیر راه و یا در راهرو قصر. در همین زمینه دعاهاى کوتاه و بلند و متنوعى از آن حضرت در دفع بلایا و شرور رسیده است که یک نمونه از آن ها را که به فرموده جدش, امام حسین(ع) در شدأد خوانده مى شود, نقل مى کنیم:
یا عدتى عند شدتى و یا غوثى عند کربتى; احرسنى بعینک التى لاتنام و اکفنى برکنک الذى لایرام.(15) سید بن طاووس در مهج الدعوات تمام این دعاها را آورده است.
منصور بارها امام صادق(ع) را به قصرش احضار کرد و اتهاماتى به آن حضرت وارد آورد, همانند این که غأله و فتنه به پا مى کند,(16) از مردم براى خود بیعت مى گیرد تا خروج کند,(17) علیه منصور توطئه چینى مى کند,(18) مدعى است علم غیب مى داند و...(19)
منصور در موارد متعددى افراد گوناگونى که مإمور سعایت یا خبرچینى بودند, را در ضمن اتهاماتش به عنوان شاهد معرفى مى کرد. بعضى از آن ها مإمور رسمى خلیفه بودند و برخى نیز براى تقرب به منصور خبرچینى مى کردند. امام صادق(ع) همیشه منکر اتهام ها مى شدند. امام براى این که حق را اظهار کرده وباطل را معرفى کرده باشد, در این موارد شیوه اى بدیع داشتند. امام به مدعى که قسم خورده بود مى فرمود: این قسم کافى نیست. در قسم خود ابتدا قسم بخور که بیرون هستى از حول و قوه الهى و متکى هستى به حول و قوه خود, اگر حرفت دروغ باشد.
سعایتگران از قسم خوردن امتناع مى کردند اما با تهدید منصور, مجبور به قسم خوردن مى شدند. پایان قسم پایان عمر طبیعى آن ها بود (خود به خود مى مردند) و آغاز ترس و وحشت منصور و عذرخواهى از امام که او را ببخشد.(20)
در تمام موارد احضار, منصور سرانجام از قتل امام منصرف مى شد. تحول طبیعى شخص منصور,(21) ترس مإموران از کشتن امام و دچار شدن به فرجام شوم و ندیدن امام(22) که بر اثر ادعیه کارگشاى امام صادق(ع) بود.
منصور پس از شکست شیوه هاى فوق به راه دیگر متوسل شد. او یک بار 70 ساحر را از منطقه بابل فراخواند تا از راه سحر حیوانى را تصویر و تصور کنند. سپس امام صادق(ع) را دعوت کرد تا او را مسخره و رسوا کند اما امام صادق(ع) تمام سحرها را باطل ساخت.(23) منصور یک بار ابوحنیفه, فقیه معروف اهل سنت را دعوت کرد و از او خواست تا سوال هاى مشکلى را از امام صادق(ع) بپرسد. ابوحنیفه 40 مسئله مشکل طرح کرده بود, اما در لحظه نخست رویارویى با امام صادق(ع) از هیبت امام برخود لرزید. منصور به امام گفت: اى ابوعبدالله! این مرد ابوحنیفه است. امام گفت: او گهگاه نزد ما مىآید. (بدین گونه منصور و ابوحنیفه رسوا شدند.) منصور به ابوحینفه دستور داد تا سوالات را از امام بپرسد. امام به یکایک آن سوال ها این گونه جواب مى داد:
شما (اهل سنت عراق) چنین مى گویید: اهل مدینه (اهل سنت حجاز) چنین مى گویند: و ما چنین مى گوییم. آن حضرت در پایان به ابوحنیفه مى فرمود: آیا از ما نشنیده اى که داناترین مردم کسى است که داناترین فرد به اختلاف (اقوال) مردم باشد.(24)
منصور بارها امام صادق(ع) را مجبور به سفر طولانى به عراق کرد, به او اتهام زد و اذیت ها و اهانت ها روا داشت اما هیچ گاه نتوانست نور الهى را خاموش کند.
او بارها قصد قتل امام را در سر مى پرورد. اما هیبت امام مانع مى شد. او سرانجام سعى کرد که مردم را از محضر آن بزرگوار دور کند و مجلس درس او را تعطیل نماید اما باز هم ناموفق بود و به ناچار اجازه تدریس به آن حضرت داد; به شرط این که تدریس وى در پایتخت حکومت نباشد و فقط براى شیعه باشد (نه جمیع فرقه ها). (25)
این سفرهاى امام صادق(ع) را با داستانى از آنچه که در مسیر بازگشت آن حضرت از بغداد به مدینه, در کوفه روى داد به پایان مى بریم :
سید حمیرى, از شعرا و مدیحه سرایان اهل بیت علیهم السلام اما پیرو فرقه کیسانیه (امامت محمدبن حنفیه) بود. او در بستر بیمارى افتاده زبانش بند آمده, چهره اش سیاه, چشمانش بى فروغ و... شده بود.
امام صادق(ع) تازه وارد کوفه شده بود و خود را براى عزیمت به مدینه آماده مى کرد. یکى از اصحاب امام صادق(ع) شرح حال سید حمیرى را به آن حضرت گفت; امام به بالین سید آمد, در حالى که جماعتى هم آنجا گرد آمده بودند. امام سید حمیرى را صدا زد. سید چشمانش را باز کرد, اما نتوانست, حرفى بزند, در حالى که به شدت سیمایش سیاه شده بود. حمیرى گریه اش گرفت.
التماس گرایانه به امام صادق(ع) نگاه مى کرد. امام زیر لب دعأى مى خواند. سید حمیرى گفت: خدا مرا فدایتان گرداند. آیا با دوستداران این گونه رفتار مى نمایند؟ امام فرمود: سید! پیرو حق باش تا خداوند بلا را رفع کند و داخل بهشتى که به اولیأش وعده داده است, شوى. او اقرار به ولایت امام صادق(ع) نمود و همان لحظه از بیمارى شفا یافت.(26) اویه که لَلة پسر خلیفه بود یاد کرد.
منابع :
1 ـ اگر جنایت عباسیان را با جنایات امویان ـ بدون در نظر گرفتن فاجعه کربلا ـ مقایسه کنیم در بسیارى از موارد عباسیان در مرتبه اول قرار دارند, مثلا شش امام توسط آن ها به شهادت رسید, در حالى که امویان تنها 4 امام را شهید کردند.
2ـ بحارالانوار, ج 47, ص 201.
3ـ رجال نجاشى, ص 28.
4ـ موسوعه الامام الصادق(ع), قزوینى, ج 3, ص 231.به نقل از فرحه الغرى, ص 59.
22/7/87

 

شورش در زمان منصور
محمد، ملقب به نفس زکیه بود که با سفاح بیعت نکرده و از زمان روی کار آمدن عباسیان پنهان می‏زیست. منصور که از یافتن مخفیگاه او و برادرش ابراهیم نومید شده بود، پدر آنان، عبدالله، و نیز همه اخلاف امام حسن «ع» را که در مدینه می‏زیستند به زندان افکند.
ناگزیر محمد از مخفیگاه خود بیرون آمد و در مدینه به عصیان آشکار برخاست و منصور را ستمگری خواند که از قوانین اسلامی تجاوز کرده است. با وجود موافقت بعضی فقها با این مطلب، نتوانست گروه طرفدار فراوانی برای خود پیدا کند و به زودی سپاهیان خلیفه در رمضان 145 ق / سپتامبر 762 م، او را از پای درآوردند. در همین هنگام بود که برادرش ابراهیم نیز در ناحیه بصره سر به شورش برداشت. تا مدتی ابراهیم برای شهرهای عراق تهدیدی جدی به شمار می‏رفت؛ ولی او نیز به زودی از سردار خلیفه و پسر عمویش عیسی بن موسی شکست خورد.

 

 

فرمت این مقاله به صورت Word و با قابلیت ویرایش میباشد

تعداد صفحات این مقاله  26  صفحه

پس از پرداخت ، میتوانید مقاله را به صورت انلاین دانلود کنید


دانلود با لینک مستقیم


دانلود مقاله حکومت سفاح و منصور عباسی