در حرفه مشاوره، گاه با مراجعانی مواجه می شویم که از لحاظ عاطفی، بسیار واکنش پذیرند، بدین معنا که احساساتشان بر عقل و منطق غلبه دارد، عقاید و باورهای تعریف شده و مشخصی برای خود ندارند رفتارها و عقاید خود را به خاطر کسب رضایت دیگران تغییر می دهند یا به اصطلاح ( مردم راضی کن) هستند، به شدت به حمایت دیگران نیازمندند و تمایل دارند از سایرین هم حمایت کنند؛ قادر به ایجاد مرزها و حریم های شخصی سالم در روابطشان با دیگران نیستند به همین دلیل از ترس آشفتگی های ناشی از هم آمیختگی[1] با دیگران و پیامدهای آن از برقراری ارتباط صمیمی و نزدیک شدن به دیگران گریزانند.
گاه احساس می کنند که در زندگی قربانی شده اند و در مواردی با خانواده های خود، دچار تعارض می شوند که به دلیل عدم توانایی حل صحیح این تعارض ها ممکن است ارتباطشان را به طور کامل با خانواده قطع کنند. مشکل اصلی این افراد تمایز نایافتگی یا هم آمیختگی است.
کلید واژه : تمایز یافتگی، هم آمیختگی
تمایز یافتگی مهمترین مفهوم نظریه سیستم های خانواده است و بیانگر میزان توانایی فرد در تفکیک فرآیندهای عقلانی و احساسی از یکدیگر است. به عبارتی دیگر، رسیدن به حدی از استقلال عاطفی که فرد بتواند در موقعیت های عاطفی و هیجانی، بدون غرق شدن در جو عاطفی آن موقعیت ها، به صورت خودمختار و عقلانی تصمیم گیری کند.
تمایز نایافتگی را در دو سطح می توان بررسی کرد:
- به عنوان فرآیندی که در درون فرد رخ می دهد.
- به عنوان فرآیندی که در روابط بین افراد به وقوع می پیوندند.
در سطح درون فردی، تمایز نایافتگی یا هم آمیختگِی، زمانی رخ می دهد که اشخاص احساسات خود را از تفکرشان تفکیک نمی کنند و به جای آن در احساسات غرق می شوند. در سطح بین شخصی، شخص تمایز نایافته، تمایل دارد یا به طور کامل جذب احساسات دیگران شود و با جو عاطفی محیط حرکت کند و یا برعکس، علیه دیگران واکنش نشان دهد (جلسو[2] و فریتز[3]، 2001) .
برای تمایز یافتگی می توان 4 مولفه تعریف کرد که عبارتند از :
1-واکنش پذیری عاطفی[4] : حالتی است که در آن، احساسات فرد بر عقل و منطقش غلبه دارد و تصمیم گیری های فرد فقط بر اساس واکنش های عاطفی صورت می گیرد.
2-جایگاه من[5] : به معنای داشتن عقاید و باورهای مشخص در زندگی است. افراد تمایز یافته از هویت شخصی قوی یا جایگاه من نیرومندی برخوردارند و به خاطر کسب رضایت دیگران رفتار و عقاید خود را تغییر نمی دهند.
3-گریز عاطفی[6] : کودکانی که در فرآیند فرافکنی خانواده قرار می گیرند و به طور معمول در زمان بزرگسالی یا حتی قبل از آن، از راهبردهای مختلفی برای فرار از بند پیوندهای عاطفی حل نشده خانواده استفاده می کنند. که این راهبردها می تواند فاصله گرفتن فیزیکی از خانواده یا ایجاد موانع روانی مانند صحبت نکردن با یکی از اعضای خانواده باشد.
4- هم آمیختگی با دیگران[7] : بوئن، تمایزیافتگی را روی پیوستار فرضی نشان می دهد که در یک طرف آن تمایزیافتگی و در طرف دیگر آن هم آمیختگی با دیگران قرار دارد. افراد هم آمیخته به شدت به تایید و حمایت اطرافیان خود نیاز دارند و رفتارهایشان تحت تاثیر سیستم عاطفی محیط و واکنش اطرافیان شکل می گیرد (اسکورن و دندی، 2004)
افراد تمایزیافته تعریف مشخصی از خود و عقایدشان دارند، می توانند جهت خویش را در زندگی انتخاب نمایند و در موقعیت های عاطفی شدید که در بسیاری از افراد منجر به بروز رفتارهای غیرارادی و گرفتن تصمیم های نافرجام می شود، کنترل خود را از دست ندهند و با در نظر گرفتن عقل و منطق تصمیم گیری کنند. در مقابل، افراد تمایز نایافته که هویت تعریف شده ای برای خود ندارند، در تنش ها و مسائل بین اشخاصی موجود، همراه با موج عاطفی خانواده حرکت می کنند. و در نتیجه، اضطراب مزمن[8] بالایی را تجربه می کنند و مستعد بروز انواع بیماری ها هستند.
همچنان که اشاره شد، مفهوم تمایز یافتگی توسط موری بوئن[9]، یکی از خلاق ترین متفکران حوزه ی خانواده درمانی، ارائه شده است. او معقتد است که مشکلات جاری خانواده، منعکس کننده ی مسائل حل نشده ی خانواده ی اصلی است و این مسائل حل نشده ممکن است به صورت الگوهای رفتاری منطبق بر نشانه های بیماری بروز کند. بوئن، خانواده را به عنوان یک «واحد عاطفی»[10] معرفی می کند که دارای شبکه ای از ارتباط های درهم تنیده است و زمانی می توان آن را بهتر درک کرد که در یک چهار چوب چند نسلی یا تاریخی مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد. از طرفی اضطراب مزمن به عنوان جزء لاینفک همه ی سیستم های زنده در این واحد عاطفی نیز با درجات مختلف، بسته به موقعیت خاص خانواده و ملاحظه های فرهنگی حضور دارد.
بوئن معتقد است در جامعه ی انسانی نوعی « نیروی زندگی»[11] که از ریشه ای غریزی برخوردار است، کودک رو به رشد را به شخصی برخوردار از عواطف مجزا تبدیل می کند که می تواند به تفکر، احساس یا عمل بپردازد. در واقع، این نیرو، نیرویی است که افراد را به سمت «تمایزیافتگی» سوق می دهد. هم زمان نیروی دیگری که آن هم ریشه ی غریزی دارد، کودک و خانواده را به حفظ پیوندهای عاطفی یا «باهم بودن»[12] سوق می دهد. در نتیجه ی این نیروهای تعادلی، هیچ کس به جدایی عاطفی کامل از خانواده دست نخواهد یافت؛ لیکن از لحاظ مقدار تمایزی که هر فرد به دست می آورد، تفاوت های قابل ملاحظه ای وجود دارد. همچنین از لحاظ استقلال عاطفی ای که فرزندان متعلق به یک خانواده به آن می رسند نیز اختلاف هایی وجود دارد (گلدنبرگ، 2000).
درون خانواده، درگیر و دار چالش بین نیروهای معطوف به با هم بودن و تمایزیافتگی، اضطراب پدیدار می شود. اگر با هم بودن غلبه کند، خانواده به سوی کارکرد عاطفی بیشتر رهنمون می شود و خودمختاری فردی کاهش می یابد. در نتیجه ی کاهش خودمختاری، اضطراب مزمن در فرد افزایش می یابد. بوئن، اضطراب مزمن را ریشه ی مهم تمام آسیب شناسی ها می داند و معتقد است با اینکه بیشتر افراد، خود را با اضطراب حاد، در دوره ی زمانی کوتاه تطبیق می دهند، با این حال، اضطراب مزمن در درازمدت، به بروز نشانگان بیماری می انجامد (کارلسون[13] و همکاران، ترجمه ی نوابی نژاد، 1378).
همان طور که پیش از این گفته شد،افراد تمایز یافته قادرند در موقعیت های مختلف، یا مطابق با احساساتشان و یا بر اساس تفکرشان تصمیم گیری و رفتار کند. درحالی که، برای افراد تمایز نایافته تصمیم گیری به صورت مستقل از دیگران،سخت است و آن ها تمایل دارند همگام الگوهای عاطفی حاکم بر خانواده پیش روند.
لازم به ذکر است، تفکیک فرآیند های عقلانی و احساسی به معنای به شدت عینی گرا بودن و توقف اظهارات عاطفی نیست، بلکه منظور این است که افراد نباید تحت تاثیر احساساتی قرار بگیرند که به درستی درکشان نمی کنند. هدف تمایزیافتگی، برقراری تعادل بین احساسات و شناخت. در تئوری سیستم های خانواده ، کلید سلامت روان یک شخص در برخورداری او از هردو حس تعلق به خانواده و تمایز یافتگی نهفته است. (کوری، 1996).
همچنین، واژهی تمایز یافتگی بیشتر به یک فرآیند اشاره دارد تا یک هدف قابل حصول؛ فرآیندی که فرد با حرکت در مسیر آن می تواند، به تدریج به استقلال و وابستگی سالم دست یابد و خود را از اضطراب مزمن و رنج های غیرضروری است.
سطح تمایز یافتگی هر فرد به بهترین صورت، در موقعیت های استرس زای خانواده قابل مشاهده است و درجه ای که فرد قادر است علی رغم اضطراب شدید در خانواده، رفتارش را منطبق بر اصول صریح و اندیشمندانه کنترل کند، میزان تمایزیافتگی او را نشان می دهد.
به عنوان مثال، می توان به دانشجویی اشاره کرد که دور از خانواده زندگی می کند و در طول تعطیلات میان ترم برای شرکت در مراسم ازدواج خواهرش به خانه میرود. در میان تنش هایی که به طور معمول حول چنین رویدادی رخ می دهد، او تا چه حد در کینه ها، تعارض ها، ائتلاف ها و آشوب های عاطفی خانواده غرق می شود؟ درجه ی تمایزیافتگی این فرد را می توان با توجه به میزانی که او قادر است در این رویداد خوشایند خانوادگی شرکت کند و لذت ببرد و در عین حال به قدر کافی فاصله ی خود را حفظ کند تا در سیستم عاطفی خانواده غرق نشود، تعیین کرد.
بسوئن در آغاز کارش مفهوم «خودجمعی نامتمایز خانواده»[14] را برگرفته از مفاهیم روان تحلیل گری برای توضیح مفهوم « به هم چسبیدگی» عاطفی خانواده ابداع کرد؛ وضعیتی که در آن «نوعی وحدت عاطفی مشترک در تمام سطوح وجود دارد». گاه نزدیکی عاطفی به قدری شدید است که اعضای خانواده احساس می کنند از احساسات، افکار، تخیل ها و رویاهای یکدیگر باخبرند؛ که البته این صمیمت می تواند به حالت ناخوشایند نزدیکی مفرط و در نهایت طرد متقابل بین دو عضو ختم شود.
بوئن، مفهومی را که در آغاز، به زبان روانکاوی، «خودجمعی نامتمایز خانواده» نامید، بعدها به زبان نظریه ی سیستم ها تحت عنوان «هم آمیختگی- تمایزیافتگی» تعریف کرد. هر دو اصطلاح موید این مطلب است که بلوغ و تحقق فرد، نیازمند آن است که او از وابستگی های عاطفی حل نشده ی خانواده ی اصلی اش رهایی یابد (گلدنبرگ، 2000).
بوئن برای نشان دادن هدفش یک مقیاس نظری ( و نه یک وسیله ی روان سنجی واقعی) برای ارزیابی سطح تمایزیافتگی فرد ارائه کرد. همان طور که درشکل (1) دیده می شود، هر چه درجه ی تمایز یافتگی فرد (فقدان مفهوم خود یا یک هویت شخصی ضعیف و ناپایدار) بالاتر باشد، هم آمیختگی عاطفی او با دیگران بیشتر است.
شامل 16 صفحه فایل word قابل ویرایش
دانلود مقاله تمایز یافتگی , فرآیندی به سوی استقلال سالم