*داستان حضرت آمنه (س) مادر پیامبر اکرم ( ص )*
تعداد صفحات: 20
فرمت فایل: word
عباس عموی پیامبر می گوید « برای پدرم عبد المطلب ، برادرم عبد الله متولد شد . در چهره اش نوری مانند نور آفتاب دیدم . پدرم گفت : این پسر مقامی بزرگ خواهد داشت .»
پس از آن شبی در خواب دیدم که از بینی عبد الله مرغ سفیدی بیرون آمد و پرواز کرد تا به مشرق و مغرب عالم رسید . سپس برگشت تا بر بام کعبه نشست و همه قریش او را سجده کردند .من با حیرت به آن مرغ می نگریستم که ناگاه نوری شد و میان زمین و اسمان و مشرق و مغرب را فرا گرفت . هنگامی که از خواب بیدار شدم از زن کاهنه ای که در قوم بنی مخزوم زندگی می کرد تعبیر این خواب را پرسیدم .او گفت « ای عباس ! اگر خوابت راست باشد از عبدالله پسری به دنیا می آید که اهل مشرق و مغرب تابه او می گردند .»
بعد از این خواب پیوسته در فکر عبد الله بودم تا وقتی که آمنه (ع) را به قد خود در اورد .آمنه از زیباترین زنان قریش بود. پس از اینکه عبد الله به رحمت الهی پیوست حضرت رسول از آمنه متولد شد . هنگام تولد ، نوری از بین دو دیده او می درخشید . وقتی او را در آغوش گرفتم بوی مشک می داد و من نیز مانند نافه مشک خوشبو شدم .بعد از آن آمنه برای من تعریف کرد که : هنگامیکه مرت درد زایمان گرفت و دردم شدید شد از خانه ای که در آن بودم صدا های بسیاری شنیدم که شباهتی به شخن ادمیان نداشت و پرچمی از جنس سندس بهشتی دیدم که بر شاخه یاقوتی که در میان زمین و آسمان را پر کرده بود ، آویخته بودند و نوری از سر مبارک آن حضرت ساطع شد که همه چیز را روشن می کرد و بوسیله آن قصر های شام را دیدم که از زیادی نور مانند شعله آتشی شده بود .در اطراف خود مرغان زیادی را می دیدم که بال های خود را به دور من گشوده بودند .شعیره اسدیه را دیدم که می گذشت و می گفت : ای آمنه ! کاهنان و بتها از این فرزند تو چه ها خواهند دید .و جوان بلند بالای را دیدم که از همه کس بلند تر و زیباتر و سفید تر و نیکوتر بود . گمان می کردم که او عبد المطلب است ؛ پس به من نزدیک شد و فرزندم را گرفت و آب دهان خود را در دهان او ریخت . طشتی از طلا داشت که با زمرد تزئین کرده بودند و شانه ای طلایی داشت .پس شکم آن حضرت را شکافت و دلش را بیرون آورد و شکافت . سپس کیسه ای از حریر سبز بیرون آورد و آن را گشود . در میان آن کیسه گیاهی بود مانند ذریره سفید ، پس آن دل مقدس را ازآن پر کرد و به جای خود گذاشت و دست بر شکم مبارک آن حضرت کشید و با او سخن گفت و جواب شنید .
داستان حضرت آمنه (س) مادر پیامبر اکرم ( ص )